بازی، ورزش و سرگرمی

شاد باش!

بازی کن!

لذت ببر!

(اگر خسته شدی، یاد بگیر استراحت کنی، نه اینکه تسلیم بشی!)

 

آن روز کلاسم را با یک بازی زبانی شروع کردم. هر دانش‌آموز باید در مورد خودش یک ویژگی واقعی و دو ویژگی غیرواقعی می‌گفت. هم گروهی گوینده‌ی آن سه جمله، باید تلاش می‎کرد با سوال پرسیدن از او بفهمد که کدام ویژگی حقیقت دارد.

سارا نوشته بود من آدم بسیار شوخ‌طبعی هستم.

باران از او پرسید: می‌دونی ماهی گلی چطور با دستش شنا می‌کنه؟

سارا: خوب … بذار فکر کنم و کمی مکث کرد و خندید.

باران: اگه آدم شوخ‌طبعی بودی حتماً سؤال من رو با طنز جواب می‌دادی.

من گفتم: آیا شوخ‌طبع بودن را دوست داری؟ چرا؟

سارا: آره خب! دوست دارم رابطه‌هام صمیمی‌تر و نزدیک‌تر شوند. به نظرم شوخی یخ ارتباطی رو می‌شکنه.

باران: یک موقعیت که شوخی کرده‌ای را بگو.

و بین بچه ها چالشی به‌وجود آمد که آیا او واقعاً شوخ‌طبع است یا نه.

و ماجرا با سوال‌های بیشتری از او ادامه پیدا کرد.

 

بچه‌ها این بازی را خیلی دوست داشتند و اصرار ‎کردند که ماجرا به همین ترتیب ادامه پیدا کند. گاهی بحث‌ها عمیق می‎شد و بچه ها درباره آرزوها و خواسته‌های مهم‌شان حرف می‌زدند. ما همه داشتیم گوش دادن به یکدیگر و همدلی را در این فضا تمرین می‌کردیم.

 

در کلاسی دیگر، یک بار من سه گزینه در مورد خودم را روی تخته نوشتم:

  • والیبال را خیلی دوست دارم.
  • شعر را دوست دارم و خیلی زود حفظ می‌شوم.
  • دوست دارم خودم را بشناسم و به خودم کمک کنم.

موقعی که بچه‌ها مشغول صحبت و تصمیم‌گیری بودند حرف‌هایشان را می‌شنیدم. این‌ها بعضی از سوال‌هایشان بود: چه کار کردین که به خودتون کمک کنید؟ برای این‌که خودتون رو بشناسید چه راه‌هایی رو امتحان کردید؟ و …

در نهایت آماده‌ی پرسش و پاسخ شدیم. قسمتی از گفتگو این‌چنین پیش رفت:

زهرا گفت: خانم شما مشاعره بلدید؟

من گفتم: نه.

زهرا: پس معلوم شد شعر دوست ندارید؟

من: مگه هر کسی که شعر دوست داره مشاعره می‌کنه؟

زهرا: خوب پس چون نمی‌تونید شعر حفظ کنید، نمی‌تونید مشاعره کنید!

من: خوب من ممکنه حافظه کوتاه مدت خوبی داشته باشم و سریع شعر حفظ بشم ولی حافظه‌ی بلند مدت ضعیفی داشته باشم و نتونم در مشاعره شرکت کنم. پس با این دلیل نمی‌تونی حرف من را رد کنی؟!

مریم به بحث اضافه شد و پرسید: خانم میشه یه شعر بخونیم و شما حفظش کنید؟

معلم: چرا که نه!

مریم: ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی /  دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

من تلاش کردم همراه او شعر را بخوانم و حفظ کنم.

باقی دانش‌آموزان به سمت مریم رو کردند و گفتند: نه، این که خیلی آسون بود، یه شعر دیگه بگو

مریم (در حالی‌ که لبخند می‌زد): گل در بر و می در کف و معشوق به کام است /  سلطان جهانم به چنین روز غلام است

معلم: گل در بر و می در کف و ؟؟؟  وااای نه، نمی‌تونم! یادم نمونده!!

و همه خندیدیم…

نوجوانی، بوی چوب و دست‎های در کنار هم

بچه‌ها وارد کلاس شدند و هرکس در گوشه‌ای از کلاس نشست. ـ صندلی‌ها در کلاس نجاری در میانه و اطراف کلاس پخش هستند. ـ اولین روز کلاس بود و بچه‌ها هنوز با کلاس و یکدیگر آشنا نشده بودند. قبل از شروع کلاس مقداری چوب برش داده بودم و بوی چوب در کلاس پیچیده بود. توجه آنان را به بوی چوب جلب کردم و از آن‌ها خواستم حس‌شان را نسبت به بوی چوب بگویند. خیلی از آن‌ها بوی چوب را دوست داشتند.

آن روز قصد داشتم بچه‌ها در تعاملی گروهی آموزش ببینند. آن‌ها را به گروه‌هایی تقسیم کردم و از آن‌ها خواستم برای گروه خود نامی انتخاب کنند. گروهی نام گلی را [گل رُز] انتخاب کرد؛ گروهی نام تلاشگران و گروهی «ما می توانیم» را به عنوان نام گروه‌شان انتخاب کردند و …

از بچه‌های گروه پرسیدم: چرا این نام ـ ما می‌توانیم ـ را انتخاب کرده‌اید؟

آن‌ها گفتند: چون فرقی بین ما و مردان نیست و انگار همه‌ی ما توانایی انجام کارهای مختلف را داریم.

از این‌که آن‌ها خودشان را ضعیف نمی‌دانستند و دوست داشتند برتوانایی‌هایشان اضافه کنند خوشحال شدم.

مابقی بچه‌ها نیز آن‌ها را تایید کردند و کلاس با امید و انگیزه‌ای برای رشد و یادگیری شروع شد.

در ابتدای کلاس با انواعی از کارهای چوبی آشنا شدند: تابلو معرق ساخته شده از چوب برش خورده درختان، جعبه‌ی آجیل ساخته شده با چوب روسی دور ریز که سنباده خورده بود و بچه‌ها بعد از لمس کردن آن از نرمی چوب لذت می‌بردند.

کارهایی مثل مگنت و چوب‌های سوخت‌کاری را هم به آن‌ها نشان دادم. بچه‌ها از زیبایی و ترکیب چوب‌ها کنار هم در تابلو معرق و از نوع کاری که روی چوب توسط سوخت‌کاری انجام شده بود و ترکیب رنگ و نقاشی جالب مگنت شگفت‌زده شده بودند.

و با گفت‌وگوهایی که حین این ماجرا پیش می‌آمد بچه‌ها کم کم با یکدیگر و با کلاس خو گرفتند و کلاس را دوست داشتند. آن روز علاوه بر آشنایی با ابزار و شیوه‌ی کارشان، کار ساخت جامدادی، جاموبایلی و قفسه‌ی کوچک کتاب را شروع کردیم.

بچه‌ها در گرو‌ه‌هایشان در حین ساخت وسایل به یکدیگر کمک می‌کردند و آنچه را که یاد گرفته بودند برای یکدیگر توضیح می‌دادند. اشتیاق آنان از کار با چوب و ساختن وسایل از چهره و جنب و جوششان مشخص بود.

بعضی بچه‌ها دوست داشتند تنهایی کارشان را انجام دهند و نه با گروه. من هم علاوه بر اینکه سعی می‌کردم فرصت کار تک نفره را به آن‌ها بدهم تلاش می‌کردم به آن‌ها نشان بدهم که با یک دست نمی‌شود چند تا هندوانه را برداشت و نیاز به دست‌های بیشتری داریم و آن‌ها را به کار گروهی ترغیب می‌کردم.

بچه‌ها در کلاس شاد بودند و انگیزه‌ی زیادی برای ادامه‌ی کلاس در هفته‌ی بعد داشتند.

بعضی از بچه‌ها می‌گفتند کار کردن با ابزار حس خیلی خوبی به ما می‌داد و هر چند از کار با بعضی ابزار می‌ترسیدیم اما در نهایت این کار برایمان لذت‌بخش بود.

به امید روزهایی که دختران ما هیچ وقت احساس یأس و ناتوانی نکنند.

«دوست دارم صدای خنده‌هایشان را بشنوم»؛ آغاز به کار واحد ورزش، بازی، سرگرمی در خانه‌ی نوجوان

نشاط، سلامتی، امید، کشف ارزش خویشتن و ایجاد ارتباطی مفید و سازنده با دیگران در فضایی امن و شاد برای هر نوجوانی ضروری است.

ما در تلاشیم تا حد امکان، چنین فضای رشد دهنده‌ای را در خانه نوجوان فراهم کنیم.

در ادامه خاطره معلم از اولین روز کار واحد ورزش، بازی و سرگرمی آمده است:

«وارد سالن خانه [نوجوان] شدم، بچه‌ها دور فوتبال‌دستی جمع شده بودند. عده‌ای مشغول بازی بودند و عده‌ای کنجکاوانه نگاه می‌کردند که نتیجه چه خواهد شد؟

بلند سلام کردم و در حالی‌که وارد آشپزخانه می‌شدم، گفتم: خودتونو آماده کنید که قراره امروز حسابی بازی کنیم.

چند روز قبل یکی از دوستانم چند تا سیب سرخ و زرد داد تا آن‌ها را برای بچه‌های خانه نوجوان ببرم. با عجله سیب‌ها را پوست گرفتم. برای شروع بازی با بچه‌ها لحظه شماری می‎کردم.

سیب‌ها را به یکی از نوجوان‌ها دادم تا به همه تعارف کند. هم‎زمان سبدی پر از توپ برداشتم و به آنان نشان دادم و گفتم: «امروز قراره کلی بازی‌های مختلف با توپ انجام بدیم. پس سیب بخورید تا قوی شید!»

این اولین تجربه بازی‌های حرکتی و پرجنب و جوش در خانه بود.

در چشم‌هایشان تعجب را می‌دیدم. انگار می‎گفتند: «خوب کجا قراره بازی کنیم؟ چطوری؟ چه بازی؟…»

میز وسط کتابخانه را کنار زدم و گفتم: «بدویین کمک! باید زمین بازی را آماده کنیم.» به کمکم آمدند. میز و صندلی‌ها را کناری زدیم.

«خوب، الان وسط کتابخانه، جایی برای بازی‌های پرتحرک ما باز شد.»

گوشه‌ای روی زمین نشستم و توپی را در دست گرفتم.

بقیه ایستاده نگاهم می‌کردند.

گفتم «مگه نمی‌خوایید بازی کنید؟ خوب شما هم بشینید.» دور هم حلقه زدیم و نشستیم و تا جایی که می‌شد یک دایره بزرگ درست کردیم.

خودم را معرفی کردم و سریع به سمت هر کدامشان توپی پرتاب کردم و گفتم «بجنبید، زود باشید، وقت نداریم باید کلی بازی کنیم…»

بازی شروع شد…

بازی‌ها شروع شدند…

از نظر من توپ یعنی حرکت، و حرکت برای من زندگی است. آن روز به خانه رفته بودم تا این مفهوم مهم زندگی‌ام را همراه دانش‌آموزانم، با هم، تجربه کنیم.

تقریباً آن‌روز شروع بازی‌های حرکتی‌مان بود. هدف مهم من کشف فضای زندگی و سرزندگی ـ به وسیله‌ی بازی با توپ ـ توسط آنان بود.

توپ را به شکل‌های مختلف به سمت آنان پرتاب می‌کردم و از آنان می‌خواستم به همین صورت توپ را به سمت یکدیگر پرتاب کنند. چرخش‌های مختلف توپ برایمان زیبا و جذاب بود.

یکی از بازی‌ها این‌طوری بود: توپی را به هوا پرتاب می‌کردم و همه‌ی آنان باید با توپ‌های کوچکی که دستشان بود، این توپ را نشانه می‌گرفتند و به سمتش پرتاب می‌کردند. اولش به نظر می‌رسید این کار برایشان با حضور یک معلم غیرمعمول است. به همین خاطر نشان دادم که خودم چقدر مشتاق این بازی هستم و آنان به سرعت وارد گود شدند.»

از جایی به بعد خودشان شروع به پیشنهاد دادن کردند و با هم بازی‌هایی ابداع کردیم. به خصوص در شکل پاس‌کاری به هم!

دلم می‌خواست دانش‌آموزانم، خانه نوجوان را خانه‌ی خودشان بدانند.

با آن‌ها می‌خندیدم.

خنده‌شان را دوست داشتم.

از خواب و خستگی خبری نبود!

دوست داریم هم در محیط خانه [نوجوان] و هم در طبیعت آزاد، بازی‌هایمان را ادامه دهیم.»

به امید خدا با خبرهای خوب و شاد دوباره سراغ‎تان خواهیم آمد.

آرزویی برای به اشتراک گذاشتن؛ «نمایشگاه پایانی اولین دوره خانه نوجوان»

در کلاس آشپزی خانه‌ی نوجوان چه می‌گذرد؟

وارد کلاس شدم.

روی تخته نوشتم «با غذا دیر خواهم شد.»

بچه‌ها تعجب کردند و  درحالی‌که می‌خندیدند گفتند: خانم، سیر! نه دیر!! اشتباه نوشتید!

من هم خندیدم و گفتم: دیر، نه سیر! شما اشتباه فکر می‌کنید! و با تعجب و کنجکاوی به من نگاه کردند.

ادامه دادم:

وقتی برای کسی که دوستش داریم غذا درست می‌کنیم، دوست داشتن را دوباره تجربه می‌کنیم.

دور حرف «د» خط کشیدم و گفتم: «د» یعنی دوست داشتن.

وقتی تصمیم می‌گیریم از ظروف یکبار مصرف برای بسته‌بندی غذا استفاده نکنیم، یاوری خوب برای حفظ سلامتی محیط زندگی‌مان شده‌ایم.

دور حرف «ی» خط کشیدم و گفتم: «ی» یعنی یاور محیط زیست.

وقتی غذایمان را با همسایه‌مان تقسیم می‌کنیم، رهایی را تجربه می‌کنیم.

دور حرف «ر» خط کشیدم و گفتم: «ر»  یعنی رهایی بخش.

ماژیک را برداشتم و این‌بار روی تخته نوشتم:

با غذا دیر «خواهیم» شد!

و ادامه دادم: غذا امکانی  است برای دوست داشتن، یاور محیط زیست بودن و تجربه‌ی رهایی و نجات؛ برای همه‌ی ما!

و بدین‌گونه کلاس آشپزی ما در خانه‌ی نوجوان آغاز شد …

در این جلسه با کمک بچه‌ها کیک تاوه‌ای سیب و دارچین (پن‌کیک) درست کردیم و هم‌زمان در مورد اینکه چطور می‌توانیم در خانه‌مان سفره‌ای پر از دیر داشته باشیم صحبت کردیم.

یکی گفت: وقتی غذا درست می‌کنم باید حواسم به مادرم که فشار خون دارد باشد و زیاد از نمک استفاده نکنم.

دیگری ‌گفت: وقتی به مدرسه می‌روم یک لقمه‌ی بزرگ با خودم می‌برم تا بتوانم آن را با دوستانم تقسیم کنم.

و آن‌ یکی: سر سفره برای همه‌ی کسانی که گرسنه هستند دعا می‌کنم.

و ….

ادامه‌ی گفتگو‌ها به جلسه‌ی بعد موکول شد.

بعد از تهیه‌ی پن‌کیک‌ها (که به اندازه‌ی همه‌ی دانش‌آموزان و کارکنان خانه‌ی نوجوان درست کرده بودیم)، دو نماینده‌ی کلاس آن‌ها را با قیمتی مناسب در خانه‌ی نوجوان فروختند و برای حاضران در مورد «با غذا دیر می‌شویم»، توضیح دادند.

به امید خدا قصد داریم در ادامه پس از مشورت با دانش‌آموزان، با پول به دست آمده از غذاها کاری کنیم که دیر شویم!

به طبیعت سلام می‌گوییم…

با دست هایت، دست هایی در پیوند با هم سالانت، سبز کن، پیری جهان اطرافت را…

در خاک مرده امید بدم…

با گرمای نفس هایت. با نفس هایتان…

 

در واحد «گلخانه» در خانه نوجوان، بچه ها سراغ قصه‌ی «تیستوی سبزانگشتی» رفتند:
«تیستو» پسربچه‌ای است که می‌فهمد انگشتانش خاصیت سبزکننده دارند. بذر هر گیاهی که با انگشتان تیستو تماس برقرار کند سبز می‌شود و به سرعت به گیاهی زیبا تبدیل می‌شود. تنها دوست او باغبان پیری‌ست به نام سبیلو که به تیستو می‌آموزد ویژگی منحصر به فرد انگشتان او می‌تواند تغییرات شگرفی در دنیای اطرافش ایجاد کند. تیستو دست به کار می‌شود و با رویاندن گل و گیاه در بیمارستان، باغ‌وحش، زندان و محله فقیرنشینان، زشتی‌ها را به زیبایی بدل می‌کند.

در ادامه برای تکلیف خانه، نوجوانان به این موضوع فکر کردند که: «با کمک گل‌ها و گیاهان چگونه می‌توانیم به خودمان، خانواده‌مان و دیگران کمک کنیم و به جنگ ناامیدی برویم؟»
آن‌ها نظرات خود را در جلسه دوم در کلاس بیان کردند.
سپس مربی گلخانه، برای آشنا کردن دانش‌آموزان با انواع خاک و کاربرد آن‌ها یک بازی جالب ترتیب داد: انواع خاک‌ها در بشقاب‌هایی روی میز کلاس گذاشته شدند، نام هر خاک و خصوصیت و کاربرد هر خاک روی کاغذهای جداگانه از قبل نوشته شده بود و روی میز قرار داشت. سپس بچه‌ها به گروه‌های دونفره تقسیم شدند. قرار بود در هر گروه بچه‌ها با مشورت دادن به هم و آوردن دلیل، متوجه بشوند که نام هر خاک چیست و کدام برگه روی میز توصیف کننده محتویات خاک و کاربرد آن است.
هر گروه باید یافته های خود را با باقی کلاس در میان می گذاشت.  هم‌گروهی‌ها باید هرآنچه را می‌دانستند یا کشف می‎کردند کاملا با هم درمیان بگذارند.

گروه‌ها سراغ خاک‌ها رفتند و شروع به لمس کردن، بوییدن و مشاهده بافت خاک‌ها مختلف کردند. سپس به برگه‌های روی میز مراجعه کردند و سعی کردند حدس بزنند خاکی که در دست دارند مربوط به کدام دسته است.

بعد از آن، نحوه‌ی کاشتن تعدادی گل آپارتمانی و فضای باز با ترکیب خاک‌های مختلف را آموختند و به کمک هم در دل خاک گل نشاندند.

به این ترتیب باغچه خانه نوجوان و گلدان‌های ایوان، توسط تیستوهای سبزانگشت، سرسبز و زنده شد.

 

مشارکت دختران واحد نجاری در آماده سازی خانه نوجوان

دختران خانه نوجوان در واحد نجاری طی چند مرحله در آماده ساری خانه مشارکت کردند.

در مراسم آغاز کار خانه نوجوان، بچه ها جهت آشنایی با واحدهای مختلف، در هر واحد به تهیه محصولاتی پرداختند.

در واحد نجاری تعدادی قاب به کمک گروه‌هایی از نوجوانان ساخته شد. قرار بود که این قاب‌ها تابلوی سر در کلاس‌های مختلف خانه باشند و هر کلاس و برنامه‌های آن را معرفی کنند (کلاس آشپزی، کلاس نجاری، کلاس بازی فکری و …).
در نتیجه تعدادی دیگر از نوجوانان که بنا به علاقه و توانایی، در گروه نقاشی قرار گرفته بودند، برای هر واحد، یک نقاشی که معرف آن واحد باشد را کشیدند. این کار علاوه بر لذت بخش بودن، باعث احساس تعلق بیشتر نوجوانان به خانه‌ای می‌شد که به نام خودشان نامیده شده بود.

در اولین جلسات کلاس نجاری، با راهنمایی معلم، دانش‌آموزان برای ساختن تابلوی ابزار کلاس نجاری (جایگاهی برای قرار دادن ابزار نجاری که می‌تواند شامل جعبه‌ها و گیره‌ها باشد) دست به کار شدند؛ نوجوانان در قالب گروه‌های ۲-۴ نفره، به هم‌فکری با هم برای طراحی بهینه تابلوی ابزار پرداختند، برخی مهارت‌های پایه نجاری را آموختند و در گروه تمرین کردند، با برخی محاسبات ریاضی آشنا شدند و قطعات چوبی برای ساخت جعبه‌های تابلوی ابزار را با کمک هم‌گروهی خود انتخاب کردند. در نهایت طی ۲ جلسه، تابلوی ابزار کلاس نجاری از طریق گروه‌های دانش‌آموزان ساخته شد و به دیوار کلاس آویخته شد.
این فرآیند، تلاشی بود برای برداشتن اولین گام‌های یادگیری مشارکتی (نوعی یادگیری که دانش‌آموزان در گروه‌های کوچک در یادگیری به هم کمک می‌کنند) و همچنین ایجاد اجتماعی مشارکتی و دانش‌آموز-محور.

 

تابلوی ابزار کلاس نجاری

«خانه‌ی نوجوان»، راه خود را آغاز کرد

خانه‌ای برای دختران‎مان؛ تا بیاموزند، بسازند، کشف کنند و از نو هجی کنند: امید را، پیدا کردن دستان هم برای خلق جهانی تازه؛ و روشنایی را…

می‌خواهند دنیای پیرامونشان را تغییر بدهند
می‌خواهند سرنوشتی متفاوت را رقم بزنند
این‌ها را می‌شود در اعتراض‌هایشان فهمید

می‌خواهند بیاموزند، بسازند، پرورش بدهند و  آرزوهایشان را که فرو خورده بودند به جریان بیاندازند
این‌ها را می‌شود در برق چشمانشان دید

می‌خواهند دوستی در محیطی امن را تجربه کنند، می‌خواهند زندگی نوجوانانه‌شان را به نشاط و شادی و سرزندگی رنگین و لذت بخش کنند.
خانه نوجوان با هدف پاسخ به نیازهای دختران نوجوان ساکن در محله‌ی سعدی و به هدف کشف و به جریان انداختن توانمندی‌های دخترانمان برپا شده است؛ کلاس کتاب‌خوانی، کلاس دانش و مهارت‌های زندگی، کلاس نجاری، کلاس آشپزی، کلاس پرورش گل و گیاه، فرصت بازی با بازی‌های فکری،‌ نمایش فیلم، برگزاری کارگاه‌های آموزشی پاره‌ای از فعالیت‌های جاری در خانه نوجوان است.
هفته اول شهریور ماه در جشن افتتاح خانه نوجوان،‌ دختران نوجوان با واحدهای مختلف آشنا شدند: آشپزی کردند، با وسایل نجاری آشنا شدند و برای هر کدام از واحد ها یک تابلوی چوبی ساختند، در واحد گلخانه گلدان هایی سفالی را رنگ کردند، نمایش دیدند، شعر خواندند و قوانین خانه نوجوان را با همفکری هم مشخص کردند.
در این مراسم، مادران دختران نوجوان نیز حضور داشتند و با برنامه‌ها و اهداف آموزشی خانه نوجوان آشنا شدند و درباره نیازها و دغدغه‌های خود در ارتباط با نوجوانان، با مربیان گفتگو کردند.

در طی این مراسم و فرآیند ثبت نام از حدود ۷۰ نوجوان دختر برای شرکت در برنامه های آینده، ثبت نام به عمل آمد.

«تو، نغمه‌ی خویش را
در بیابان رها کن
گوش از کران تا کران‌ها
آن نغمه را می‌رباید
باران که بارید
هر جویباری
چندان که گنجای دارد
پر می‌کند ذوق پیمانه‌اش را
و با سرود خوش آب‌ها می‌سراید.»
( شفیعی کدکنی )

 

«خانه‌ی نوجوان»؛ گام های آغازین

🔶 خانه نوجوان طلوع مکانی است تازه در موسسه طلوع که در آن نوجوانان دختر محله سعدی به فعالیت‌های عملی و دانش‌آموزی خواهند پرداخت. برای آشنایی بیشتر با خانه نوجوان به این آدرس مراجعه کنید: //roshanayetoloo.ir/nojavan

🔶 فعالیت هسته آموزشی هر کدام از بخش‌های خانه نوجوان چند ماهی است که آغاز شده است و مربی‌ها به تهیه مواد آموزشی مشغول‌اند.

🔶 در حال حاضر ما در کار انجام مقدمات برای راه اندازی خانه نوجوان هستیم. بخش مهمی از این فرایند آماده سازی مکان خانه نوجوان است.

 

🔶 در ۱۰ روز گذشته، با همیاری نقاشان ساختمان و افراد داوطلب در این زمینه، در حال رنگ‌آمیزی و تمیز کردن فضای داخلی خانه بودیم.

🔶 همچنین در این مدت در ساختمان اصلی موسسه‌ی طلوع، از نوجوانان مشتاق به فعالیت در خانه، ثبت نام به عمل آوردیم.

🔶 برنامه بعدی ما آماده کردن دکوراسیون داخلی و تهیه وسایل و ابزار لازم کلاس‌ها و همچنین برگزاری جشن ورودی برای نوجوانانِ ثبت نام شده خواهد بود.