«دوست دارم صدای خنده‌هایشان را بشنوم»؛ آغاز به کار واحد ورزش، بازی، سرگرمی در خانه‌ی نوجوان

نشاط، سلامتی، امید، کشف ارزش خویشتن و ایجاد ارتباطی مفید و سازنده با دیگران در فضایی امن و شاد برای هر نوجوانی ضروری است.

ما در تلاشیم تا حد امکان، چنین فضای رشد دهنده‌ای را در خانه نوجوان فراهم کنیم.

در ادامه خاطره معلم از اولین روز کار واحد ورزش، بازی و سرگرمی آمده است:

«وارد سالن خانه [نوجوان] شدم، بچه‌ها دور فوتبال‌دستی جمع شده بودند. عده‌ای مشغول بازی بودند و عده‌ای کنجکاوانه نگاه می‌کردند که نتیجه چه خواهد شد؟

بلند سلام کردم و در حالی‌که وارد آشپزخانه می‌شدم، گفتم: خودتونو آماده کنید که قراره امروز حسابی بازی کنیم.

چند روز قبل یکی از دوستانم چند تا سیب سرخ و زرد داد تا آن‌ها را برای بچه‌های خانه نوجوان ببرم. با عجله سیب‌ها را پوست گرفتم. برای شروع بازی با بچه‌ها لحظه شماری می‎کردم.

سیب‌ها را به یکی از نوجوان‌ها دادم تا به همه تعارف کند. هم‎زمان سبدی پر از توپ برداشتم و به آنان نشان دادم و گفتم: «امروز قراره کلی بازی‌های مختلف با توپ انجام بدیم. پس سیب بخورید تا قوی شید!»

این اولین تجربه بازی‌های حرکتی و پرجنب و جوش در خانه بود.

در چشم‌هایشان تعجب را می‌دیدم. انگار می‎گفتند: «خوب کجا قراره بازی کنیم؟ چطوری؟ چه بازی؟…»

میز وسط کتابخانه را کنار زدم و گفتم: «بدویین کمک! باید زمین بازی را آماده کنیم.» به کمکم آمدند. میز و صندلی‌ها را کناری زدیم.

«خوب، الان وسط کتابخانه، جایی برای بازی‌های پرتحرک ما باز شد.»

گوشه‌ای روی زمین نشستم و توپی را در دست گرفتم.

بقیه ایستاده نگاهم می‌کردند.

گفتم «مگه نمی‌خوایید بازی کنید؟ خوب شما هم بشینید.» دور هم حلقه زدیم و نشستیم و تا جایی که می‌شد یک دایره بزرگ درست کردیم.

خودم را معرفی کردم و سریع به سمت هر کدامشان توپی پرتاب کردم و گفتم «بجنبید، زود باشید، وقت نداریم باید کلی بازی کنیم…»

بازی شروع شد…

بازی‌ها شروع شدند…

از نظر من توپ یعنی حرکت، و حرکت برای من زندگی است. آن روز به خانه رفته بودم تا این مفهوم مهم زندگی‌ام را همراه دانش‌آموزانم، با هم، تجربه کنیم.

تقریباً آن‌روز شروع بازی‌های حرکتی‌مان بود. هدف مهم من کشف فضای زندگی و سرزندگی ـ به وسیله‌ی بازی با توپ ـ توسط آنان بود.

توپ را به شکل‌های مختلف به سمت آنان پرتاب می‌کردم و از آنان می‌خواستم به همین صورت توپ را به سمت یکدیگر پرتاب کنند. چرخش‌های مختلف توپ برایمان زیبا و جذاب بود.

یکی از بازی‌ها این‌طوری بود: توپی را به هوا پرتاب می‌کردم و همه‌ی آنان باید با توپ‌های کوچکی که دستشان بود، این توپ را نشانه می‌گرفتند و به سمتش پرتاب می‌کردند. اولش به نظر می‌رسید این کار برایشان با حضور یک معلم غیرمعمول است. به همین خاطر نشان دادم که خودم چقدر مشتاق این بازی هستم و آنان به سرعت وارد گود شدند.»

از جایی به بعد خودشان شروع به پیشنهاد دادن کردند و با هم بازی‌هایی ابداع کردیم. به خصوص در شکل پاس‌کاری به هم!

دلم می‌خواست دانش‌آموزانم، خانه نوجوان را خانه‌ی خودشان بدانند.

با آن‌ها می‌خندیدم.

خنده‌شان را دوست داشتم.

از خواب و خستگی خبری نبود!

دوست داریم هم در محیط خانه [نوجوان] و هم در طبیعت آزاد، بازی‌هایمان را ادامه دهیم.»

به امید خدا با خبرهای خوب و شاد دوباره سراغ‎تان خواهیم آمد.