نوجوانی، بوی چوب و دستهای در کنار هم
بچهها وارد کلاس شدند و هرکس در گوشهای از کلاس نشست. ـ صندلیها در کلاس نجاری در میانه و اطراف کلاس پخش هستند. ـ اولین روز کلاس بود و بچهها هنوز با کلاس و یکدیگر آشنا نشده بودند. قبل از شروع کلاس مقداری چوب برش داده بودم و بوی چوب در کلاس پیچیده بود. توجه آنان را به بوی چوب جلب کردم و از آنها خواستم حسشان را نسبت به بوی چوب بگویند. خیلی از آنها بوی چوب را دوست داشتند.
آن روز قصد داشتم بچهها در تعاملی گروهی آموزش ببینند. آنها را به گروههایی تقسیم کردم و از آنها خواستم برای گروه خود نامی انتخاب کنند. گروهی نام گلی را [گل رُز] انتخاب کرد؛ گروهی نام تلاشگران و گروهی «ما می توانیم» را به عنوان نام گروهشان انتخاب کردند و …
از بچههای گروه پرسیدم: چرا این نام ـ ما میتوانیم ـ را انتخاب کردهاید؟
آنها گفتند: چون فرقی بین ما و مردان نیست و انگار همهی ما توانایی انجام کارهای مختلف را داریم.
از اینکه آنها خودشان را ضعیف نمیدانستند و دوست داشتند برتواناییهایشان اضافه کنند خوشحال شدم.
مابقی بچهها نیز آنها را تایید کردند و کلاس با امید و انگیزهای برای رشد و یادگیری شروع شد.
در ابتدای کلاس با انواعی از کارهای چوبی آشنا شدند: تابلو معرق ساخته شده از چوب برش خورده درختان، جعبهی آجیل ساخته شده با چوب روسی دور ریز که سنباده خورده بود و بچهها بعد از لمس کردن آن از نرمی چوب لذت میبردند.
کارهایی مثل مگنت و چوبهای سوختکاری را هم به آنها نشان دادم. بچهها از زیبایی و ترکیب چوبها کنار هم در تابلو معرق و از نوع کاری که روی چوب توسط سوختکاری انجام شده بود و ترکیب رنگ و نقاشی جالب مگنت شگفتزده شده بودند.
و با گفتوگوهایی که حین این ماجرا پیش میآمد بچهها کم کم با یکدیگر و با کلاس خو گرفتند و کلاس را دوست داشتند. آن روز علاوه بر آشنایی با ابزار و شیوهی کارشان، کار ساخت جامدادی، جاموبایلی و قفسهی کوچک کتاب را شروع کردیم.
بچهها در گروههایشان در حین ساخت وسایل به یکدیگر کمک میکردند و آنچه را که یاد گرفته بودند برای یکدیگر توضیح میدادند. اشتیاق آنان از کار با چوب و ساختن وسایل از چهره و جنب و جوششان مشخص بود.
بعضی بچهها دوست داشتند تنهایی کارشان را انجام دهند و نه با گروه. من هم علاوه بر اینکه سعی میکردم فرصت کار تک نفره را به آنها بدهم تلاش میکردم به آنها نشان بدهم که با یک دست نمیشود چند تا هندوانه را برداشت و نیاز به دستهای بیشتری داریم و آنها را به کار گروهی ترغیب میکردم.
بچهها در کلاس شاد بودند و انگیزهی زیادی برای ادامهی کلاس در هفتهی بعد داشتند.
بعضی از بچهها میگفتند کار کردن با ابزار حس خیلی خوبی به ما میداد و هر چند از کار با بعضی ابزار میترسیدیم اما در نهایت این کار برایمان لذتبخش بود.
به امید روزهایی که دختران ما هیچ وقت احساس یأس و ناتوانی نکنند.