سواد و گفتگوی تمدنها
سواد و گفتگوی تمدنها
راجر گرودی یکی از کارشناسان بینالمللی سوادآموزی در یونسکو است که با انتشار مقالهای با عنوان «سواد و گفتگوی تمدنها» در سال ۱۹۷۵ نظریههای خود را به افکار عمومی جهان عرضه کرد. این نظریهها بیشتر به سبب افشای نقش اروپاییان در بیسواد نگه داشتن مردم کشورهای جهان سوم به منظور تداوم استعمار در شکلهای گوناگون آن مورد توجه مربیان کشورهای جهان سوم قرار گرفت که خلاصه ای از آن را در زیر میخوانید.
حدود چهار صد سال است که اروپاییان ضمن حفظ بیسوادی به مثابه وسیلهی اصلی استعمار کشورهای زیر سلطه از ایدهی سواد آموزی و باسواد شدن مردم این کشورها دفاع میکنند. از عهد رنسانس و در پی انقلاب صنعتی که دوره تولد استعمار نیز به شمار میرود، سواد آموزی همواره وسیلۀ نفی و یا انهدام فرهنگها و ارزشهای قارههای زیر سلطه یعنی آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا بوده است.
اروپاییان با ایجاد مدارس به سبک خود در کشورهای زیر سلطه به تربیت کارگزاران مطیع و تحصیلکرده برای پیشبرد مقاصد خود پرداختند. این تحصیلکردگان بهتدریج از فرهنگ جامعۀ خود بریده و در فرهنگ بیگانه مستحیل شدند. بهطوری که پس از شکست استعمار سنتی در نیمۀ دوم قرن بیستم و استقلال اغلب کشورهای استعمارزده کوشش غرب بر این جهت تمایل پیدا کرد که با صادر کردن نظام آموزشی خود به همان صورت که در الگوهای صنعتی شدن بکار رفته بود، با استفاده از نیروی آموزشیافته در دوران استعمار، شکل و شیوه جدیدی از استعمار به وجود آورند که «استعمار فرهنگی» نام گرفته است. در این میان تلاش دولتهای کشورهای تازه استقلالیافته برای سوادآموزی توده مردم نیز به صورت وسیلهای برای مستهلک کردن ملتها در الگوی غربی رشد و توسعه درآمد این الگو از نظر فرهنگی از دوره رنسانس به بعد به طور ثابت دارای سه مشخصه اساسی بوده است:
-
رابطه انسان با طبیعت
این رابطه در الگوی غربی منحصراً از دیدگاه غلبه و تسلط انسان بر طبیعت مورد توجه قرار گرفت که منجر به نابودی بخش وسیعی از منابع طبیعی و محیط زیست بهخصوص در کشورهای جهان سوم شده است. به عقیده دکارت و بعد از او «فاست» هدف انسان باید ارتقاء به مقام سروری و مالکیت طبیعت باشد. به اتکای این اعتقادات فلسفی است که پروژههای خطرناک و بیمعنی نه برای تأمین منافع همگان و یا نیل به کمال انسانی بلکه به منظور تأمین منافع عده محدود و سلطه بر طبیعت و دیگر انسانها طراحی و اجرا میشود. در این طرحها هم هیچگاه از انسان به عنوان آقا و سرور طبیعت که مورد ادعا بوده استفاده نشده است. بلکه کار را به تهی شدن جهان از منابع طبیعی و افزایش آلودگی و ایجاد اختلال در تعادل محیط زیست کشانده است.
ایجاد شکاف تهدیدکننده در لایه اوزن، از میان رفتن نسل جانداران زیاد، خالی شدن معادن جهانی از برخی مواد ضروری، از میان رفتن جنگلها و توسعه صحراها در آفریقا و آسیا و بسیاری بلاهای دیگر از نمونههای بارز این سیاست غرب است.
این شیوهی صرفاً فنی و یکجانبه استفاده از طبیعت به پیدایش اجتماعاتی منجر شده است که هرگونه تسلط انسان بر سرنوشت خود را نفی میکند. در چنین اوضاع و احوالی سوادآموزی صرفاً در حکم مبشر توسعه به شیوۀ غربی و مستهلک شدن در فرهنگ آنان است که در آن تصور بر این است که انسان برای این خلق شده است که در خدمت صنعتی شدن و تولیدات صنعتی باشد و برای او چارهای جز تبعیت از الگوی غربی رشد و توسعه باقی نمانده است.
این نگرش در قالب همان الگوی آموزشی غرب، متأسفانه در سراسر کشورهای جهان سوم ریشه دوانیده است و آنها خود شاید در برخی موارد سریعتر از غربیها به اعمال رابطه خشونتآمیز و سلطهجویانه با طبیعت سرزمین خود مشغولاند.
برداشت غارتگرانه از جنگها و مراتع و منابع طبیعی از نفت و زغال سنگ و سایر منابع زیرزمینی در برخی از این کشورها که به اتمام سریع آنها و در نتیجه فقر و درماندگی مردم منجر خواهد شد تأییدی است بر نظر گرودی که امروز همه شاهد آن هستیم.
-
رابطه انسان با انسانهای دیگر
به اعتقاد «گرودی» رابطه انسان با انسان در الگوی غربی بر پایه رقابت بیرحمانه و یا به صورت سلسله مراتب سلطهجویانه تنظیم شده است که در اجتماعات انسانی قانون جنگل را استقرار بخشیده است تا در آن همه انسانها بر ضد یکدیگر به جنگ و جدال متمدنانه بپردازند.
این جنگ و جدال در صحنههای مختلف چهرهای متفاوتی به خود میگیرد. در صحنه سیاست به صورت مبارزات حزبی و زدوبندهای نیرنگآمیز پشت پرده، به ظاهر رفتارهای متمدن و دموکراتیک در یک جامعه دموکراسی! در صحنه اقتصاد به صورت رقابت سرمایههای بزرگ با صاحبان سرمایه و صنایع کوچک و بلعیده شدن آنها، مبارزات سندیکایی و کارفرمایی و غیره به عنوان جامعه دموکراتیک با اقتصاد آزاد! در صحنه اجتماعی به صورت روابط آزاد انسانها به قیمت سقوط ارزشهای اخلاقی و انسانی به نازلترین سطح، در مقام جامعهای با فرهنگ و رعایتکننده حقوق بشر و آزادیهای فردی! و سرانجام در صحنه آموزش و پرورش به صورت رقابت نخبگان با استعدادهای متوسط مردمی و پایمال کردن حقوق آنها به مثابه انسانهای درجه دوم و سوم با ادعای آموزش و پرورش آزاد برای همه! در واقع کل نظام جامعه برمبنای نوعی سلطه خواص بر عوام در قالب و پوشش دموکراسی پایهگذاری شده است.
این فردیت جنونآمیز که افراد انسان را نه در تلاش برای به دست آوردن آزادی فردی بلکه وسیلهای برای محدود کردن آزادی تلقی میکند (هر کسی تا آنجا آزاد است که به آزادی دیگران لطمه نزند)، بافت اجتماعی را که باید از روابط عاطفی و صمیمی و توأم با همدردی و همدلی نشأت یابد، به معنی حقیقی کلمه از میان برده است. در نتیجه این تصور از مناسبات انسانی و با انتقال اصول نفعطلبی و رقابت به نظام آموزشی مدارس و دانشگاهها با اعطای دیپلمها و درجهها عملاً به وسیله پیشرفت فردی – نه اجتماعی – و تبدیل و تکثیر ساخت مالکیت تبدیل گردیدند و سواد و فرهنگ نیز عملاً باعث استقرار این نظام و سنتی شدن آن شدند. دانش ابزاری تلقی شد که در سطح ملی به افراد و در سطح بینالمللی به کشورهای صاحب آن در اعمال سلطه کسب قدرت و ثروت یاری دهد. در کشورهای جهان سوم نیز به نوع تحصیل و رشتههای تخصصی جهت و خصوصیاتی داد که یا در کشورهای خود نظام غربی را مستقر کنند، یا رنج بیکاری و بیهودگی را متحمل شوند و یا به طور کلی کشور خود را ترک بگویند و دانش و تخصصی خود را در خدمت آنان بکار گیرند.
-
رابطه انسان با آینده
اعتقاد به تعالی انسانها بهصورتی که در چهارچوب رابطه فنی محض با طبیعت و مناسبات دقیقاً فردی با انسانهای دیگر تصور شده است، به پیدایش مفهومی تحریف شده از فرهنگ منتهی شد که در آن اگر چیزی را نتوان با تعابیر انتزاعی آنان بیان یا درک کرد، مهم یا واقعی شمرده نمیشود. چنین مفهومی از فرهنگ به منظور کنترل اشیاء و دخل و تصرف در سرنوشت مردم اختراع شد.
نمونه کاملاً روشن این چنین برداشتی را امروز پس از گذشت سی و چند سال از اظهار نظر گرودی در تلاش غرب برای ایجاد نظم نوین جهانی به شیوهای که در آن فرهنگ غربی مسلط باشد ملاحظه. میکنید. آنان برای استقرار چنین نظمی، حتی از نیروی نظامی هم در سطح گسترده استفاده میکنند.
به این ترتیب انسان از ویژگیهای اساسی خویش جدا مانده است که اهم آنها عبارتاند از: عشق به پروردگار، عشق به طبیعت و ارتباط با آینده. به عبارت روشنتر، انسان غربی ابتدا از خدای خود برید سپس عشق به طبیعت را تبدیل به دشمنی با طبیعت کرد و آنگاه آینده خود را در پرتو سلطه طبیعت به تباهی کشاند و همه چیز را برای حال در نظر گرفت.
امروزه غرب برای بازیابی ویژگیهای فوق در انسانهای جامعه خود، نیاز شدیدی به تجدید نظر در دیدگاه خود نسبت به خدا و مذهب احساس میکند و برای رهایی از سرگشتگی کنونی تلاش میکند که به فطرت خداجوی خود بازگشت کند و به رعایت ارزشهای متعالی الهی ملزم شود. رابطه خود را به طبیعت از وضعیت سلطهجویانه و غلبه بر طبیعت به عشق و مسئولیت درباره آن تبدیل کند. در ارتباط با آینده نیز با مسئولیت بیشتری عمل کند و حقوق انسانهای آینده را هم در نظر بگیرد. برنامهریزیهای فعلی اقتصادی و آموزشی را از شکل پرداختن صرف به نیازهای فعلی به سوی آیندهسازی و آینده گزینی سوق دهد. آیا پس از سه قرن حرکت در خلاف جهت این اهداف، چنین بازگشتی امکانپذیر خواهد بود؟
گرودی عقیده دارد رویکرد کشورهای جهان سوم به الگوی غربی در نظام آموزشی، و هدایت مردم به سمت زندگی به سبک غربی حتی آموزش را نیز به انباشتن ذهن افراد با معلومات و محفوظات زیر عنوان علم و دانش محدود خواهد کرد و تصور آنان از جهان را به همان تصور غربی یا پوزیتیویستی از جهان نزدیک خواهد کرد و کار را به جایی خواهد کشاند که انسانها خلاقیت و نوآوری خود را از دست بدهند و به سازگاری صرف با نظام اجتماعی تن در دهند. او امیدوار است که هرگز چنین نشود.
توسعه به الگوی غربی متأسفانه نتایجی جز انهدام طبیعت و از میان رفتن منابع زیرزمینی، تغییر بافت اجتماعی و گسترش ناهماهنگ و تأسفبار نظامی برای کشورهای سوم در بر نداشته است. الگوی غربی توسعه از خلق آیندهای نویدبخش برای بشریت ممانعت کرده است و فرهنگهایی را که روزگاری دارای قدرت بالندگی و باروری بودهاند به تباهی کشانده و دچار بحران کرده است.
امروز مردم کشورهای جهان سوم و در موارد استثنایی دولتهای آنان متوجه تضادهای گوناگون در نظامهای اجتماعی خود میشوند که کم و بیش در اغلب این کشورها مشابهاند. آنان دریافتهاند که نه تنها از داشتن صنعتی همپای صنایع غرب محرومند، بلکه شاهد فرار نیروهای کارآمد و مغزهای متفکر خود نیز هستند. الگوی صنعتی شدن غربی نیازمند تخصص و دانشی است که غرب کمتر حاضر است آن را در اختیار کشورهای جهان سوم قرار دهد و یا در صورت قراردادن کمتر موردی میتوان یافت که مردم قادر باشند بر این تخصصهای مورد نیاز تسلط یابند. کارگران آنان که بیشتر منشأ روستایی دارند به صورتی در آمدهاند که نه کشاورزند و نه صنعتگر! این امر باعث میشود که این قبیل کشورها فناوری را همراه با متخصصان صاحب فناوری به بهای گزافی خریداری کنند. اما مشکل عمده آنان عبارت است از کشف اسرار نهانی این فناوری با این هدف که بتوان آن را در داخل کشور تکثیر کرد و برای هدفهای دیگری نیز از آن بهره جست. یا آن را با شرایط و امکانات ملی خود منطبق کرد.
در چنین اوضاع و احوالی انسان با شگفتی از خود میپرسد که سوادآموزی در اینگونه اجتماعات چه خدمتی میتواند بکند؟ گرودی در پاسخ میگوید که: باید با شجاعت اعتراف کنیم که اگر قرار باشد سوادآموزی و حتی آموزش همگانی به روال کنونی و بدون تغییر باقی بماند، یعنی کشورهای جهان سوم یا کشورهای زیر سلطه، به روال کنونی خود در برنامهریزی آموزش و پرورش و آموزش بزرگسالان ادامه دهند، دچار تباهی فرهنگی خواهند شد. زیرا در قالب الگوی رشد غربی که به نابودی و استهلاک طبیعت و نیروی انسانی در شرایط نابرابر میانجامد، این آموزش بدون نتایج عملی خواهد بود. کشورهای جهان سوم نمیتوانند و نباید دنبالهرو کشورهای صنعتی غربی باشند. آنان باید فناوری خاص خود را ایجاد کنند که در حل مسائل اجتماعی خودشان که همان عقبماندگی یا کمرشدی است بکار آید. این کمرشدی را نمیتوان یک مسأله مکانیکی یا عقبافتادگی خطی تاریخی تلقی کرد. آنان میتوانند با دستیابی به دانش و فناوری متناسب و قابل جذب در کشورشان راههای تازهای برای رسیدن به تمدن جهانی را بیازمایند. برای رسیدن به این هدف، باید آموزش همگانی، آموزش عالی و آموزش بزرگسالان را با دگرگونیهای عمیق در نظام اجتماعی و اقتصادی همراه کرد.
چند نمونه موفق آموزش بزرگسالان و سوادآموزی در میان کشورهای جهان سوم، متعلق به کشورهایی است که واقعاً برای اصلاح سازمان و ساختار اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود کوشیدهاند. آنان منظور از آموزش همگانی و سوادآموزی و آموزشهای فنی و تخصصی را بیش از هر چیز، برانگیختن استعدادهای ملی خود به منظور نوآوری علمی و فنی در کشورشان تلقی کردهاند نه وارد کردن دانش و فناوری از کشورهای دیگر.
منبع: آموزش بزرگسال، عیسی ابراهیمزاده، دانشگاه پیامنور
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.