داستانهایی از زندگی امیرکبیر
(به مناسبت ۲۰ دی، سالروز شهادت امیرکبیر)
معرفی و سرآغاز
محمد تقی، معروف به میرزا تقیخان امیرکبیر، متولد سال ۱۲۱۳ هجری قمری است.
او اهل فراهان و دستپروردهی قائم مقام فراهانی است. پدر محمدتقی در دربار آشپز بود.
نقل شده است که محمدتقی در کودکی، هنگامی که ناهار فرزندان قائم مقام را میآورد، پشت در کلاس درس میایستاد تا آنها غذای خود را بخورند و ظرفها را بازگرداند. و در همین اثنا آنچه را معلم به آنها میآموخت، او هم فرا میگرفت. روزی قائم مقام به آزمایش پسرانش آمده بود و هر چه از آنها پرسید، چیزی نمیدانستند و محمدتقی جواب سؤالات را میداد. قائم مقام از او پرسید: «تقی، تو کجا درس خواندهای؟» عرض کرد: «روزها که غذای آقازادهها را میآورم، میایستم و درس معلم را گوش میدهم». قائم مقام به او انعامی داد و محمدتقی نگرفت و گریه کرد. قائم مقام گفت: «چرا گریه میکنی؟ چه میخواهی؟» محمدتقی گفت: «اجازه دهید من نیز در کنار آقازادهها درس بخوانم.» قائم مقام دلش به رحم آمد و قبول کرد و به معلم گفت تا در کنار بچههایش به محمد تقی نیز درس بیاموزد.
به هر حال، میرزا تقی با فرزندان خاندان قائم مقام محشور و همبازی بود و چون مکرر از خودش هوش و درایت زیادی نشان میداد، قائم مقام هم در تعلیم و تربیت او تلاش زیادی میکرد.
محمد تقی ابتدا بخشی از کارهای دبیری و نامهنگاریهای قائم مقام را انجام میداده است. بعد از دبیری، میرزا تقی خان وارد دستگاه دیوان میشود و مستوفی نظام میگردد. پس از آن، به مقام وزیر نظام آذربایجان و سپس امیر نظام آذربایجان میرسد.
میرزا تقی خان امیرکبیر، بعد از گذراندن دوره های مختلف در محیط خانوادگی و محیط اجتماعی داخلی، چند سفر بسیار مهم و حساس به خارج از کشور داشت. این مسافرت ها در پرورش دادن روح بزرگ و اندیشههای بلند وی، نقش مهم و قابل ملاحظهای را ایفا کرد.
در ادامه چند داستان از زمان صدارت امیرکبیر نقل شده است.
(۱)
شکایت دهقان به امیر
در مسافرت [امیرکبیر] به اصفهان، در یکی از منازل (محلّ توقف) استری متعلق به یکی از ملتزمین رکاب که سه هزار ریال هم ارزش داشته، در نتیجهی غفلت صاحبش به مزرعهی دهقانی میرود و خسارت فراوان به زراعت او وارد میآورد. دهقان جمعی از کشاورزان را به شهادت میگیرد و برای شکایت در مقابل چادر امیر میآید و آنجا میایستد.
امیرکبیر پس از بیرون آمدن از چادر او را به حضور طلبیده و علت ایستادن او را میپرسد. مرد دهقان چگونگی امر را برای او بیان میکند. امیر میگوید: «قاطر را نگاهدار تا صاحب آن پیدا شود. آن وقت حکم میکنیم که زیان تو را با مخارجی که برای حیوان میکنی به تو بدهد. از این گذشته او را باید تنبیه کنم تا دیگران از این پس مواظب باشند که استرشان زیانی به دهقانان وارد نیاورد.»
دهقان به خانه بازگشت و منتظر ماند تا صاحب قاطر پیدا شود؛ امّا صاحب آن از ترس خشم امیر پیدا نشد. در موقع حرکت اردو مجدداً مرد زارع به نزد امیر آمد. امیر گفت: «برو آن قاطر از آن خودت باشد و اگر صاحب آن آمد باید تو را راضی نماید و اگر هم فروختی باید از خریدار بخرد. فقط کاری بکن که معلوم باشد استر در کجاست.»
(۲)
روزنامه
ذهن امیرکبیر دربارهی روزنامه و ارزش سیاسی و مدنی آن، به خوبی روشن بود و او از روزنامههای خارجی و روزنامههایی که در دیگر کشورهای اسلامی مثل مصر و عثمانی(ترکیه) چاپ میشد، باخبر بود. امیرکبیر، از همان آغاز دولت خود، گروه و دستگاه ویژهای برای گردآوری روزنامههای خارجی و ترجمهی آنها تأسیس کرد. مباشر ترجمهی روزنامهها، ”برجیس“انگلیسی بود و نگارش آنها به زبان فارسی، کار عبدالله ترجمهنویس بود. روزنامهی وقایع اتفاقیه، از دل همین گروه بیرون آمد و شکل گرفت.
امیرکبیر برای خرید روزنامه، مشترکینی برای آن مقرر کرد: «هر کس در ایران دارای دویست تومان مواجب دولتی است، باید اجیر(مشترک) یک نسخه روزنامه شده و در سال، دو تومانِ قیمت آن را بدهد.» امیر از این حد هم جلوتر رفت و برای بالا بردن سطح اطلاع و آگاهی ایلات و عشایر، خوانین محلی و ایل بیگیان (روؤسای ایل) را نیز مشمول اشتراک اجباری روزنامه قرار داد.
مدت زیادی طول نکشید که روزنامه وقایع اتفاقیه جای خود را در بین مردم باز کرد و بسیاری از مردم با رغبت، اسامی و نشانی خود را به روزنامه فرستادند و تقاضا کردند که این روزنامه به قرار هفتگی برایشان ارسال گردد تا از مندرجات آن آگاهی پیدا کنند.
(۳)
آبله کوبی(واکسن آبله)
آبله کوبی از زمان فتحعلی شاه به ایران وارد شده بود اما قانون آبله کوبی عمومی را میرزا تقیخان گذارد. برای آگاهانیدن مردم، در همه جا اعلام شد: «در ممالک محروسه(ایران)، ناخوشی آبله عمومی است که اطفال را عارض میشود که اکثری را هلاک میکند، یا کور یا معیوب میشود. اشخاصی را که در کودکی آبله را درنیاوردهاند، در بزرگی بیرون میآورند و به هلاکت میرسند، خصوص اهل دارالمرز (=به ویژه مردم مناطق مرزی)[…] اطباء چارهی این ناخوشی را به این طور یافتهاند که در طفولیت از گاو آبله برمیدارند و به طفل میکوبند و آن طفل چند دانه بیرون میآورد و بیزحمت خوب میشود.»
بنا به گفتهی یکی از دکترهای خارجی: «[…]امیر، رسالهای در این باب (آبله کوبی) به ترجمه رسانید و چاپ کرد. و آبله کوبانی با حقوق کافی به ولایات فرستاد. این قانونِ [آبله کوبی]، در زمان امیرکبیر به شکل همگانی و اجباری میشود و ضمانت اجرای قانون، این بود که اولیای اطفالی که در آن قصور میورزیدند، مورد مؤاخذه و جریمه قرار میگرفتند.»
* * *
داستان:
اعتضادالسلطنه دربارهی همین مسئلهی آبله کوبی میگوید: «در سفر اصفهان، روزی در چهل ستون، امیر را برافروخته دیدم. گمان بردم که از سرحدی(=مرز) خبر بدی رسیده؛ اما معلوم شد که فرزندان صادق رنگآمیز و محمد کلهپز، از بیماری آبله مردهاند. امیر از آنان مؤاخذه کرد که چرا با وجود آن که دولت مایهی آبلهکوبی را فرستاده و در معابر هم جار زدهاند که اطفال را آبله کوبید، قصور کردهاند؟ پس گفت: « از هر یک پنج تومان گرفته، مرخص کنید و پول را در صندوق خاص خرج مریضان بگذارید.» چون توانایی پرداخت آن را نداشتند، امیر دستور داد که از کیسهی خودش این پول را به صندوق بدهند تا قانون اجرا شده باشد.
بعد من به امیر گفتم: این [که] مطلبی نبود که این قدر شما را مشتعل کرده بود؟!
امیر فرمود: شاهزاده، تعجب دارم که شما شنیدید دو نفر بیجهت تلف شدند و به شما تأثیر نکرد.
از این سخن امیر من بسیار شرمنده شدم.»
(۴)
مبارزه با مداحی و چاپلوسی
«از گذشتههای دور، بازار مداحی و چاپلوسی در دربار حاکمان ایرانی رواج زیادی داشته و بسیاری از شاعران و سخنپردازان که از ذوق و استعداد شاعری برخوردار بودهاند، بر هیاهوی بازار مدح و ثنای پادشاهان و وزرا و صاحب منصبان میافزودهاند. در دورههای فریب و دروغ، اغلب، آدمهای ضعیف، جبون و بیمایه به مقامهای بزرگ دست مییابند. اینان که در درون خود احساس حقارت و بیارزشی کرده و میدانند که نه بر اساس شایستگی، که در اثر ”زد و بند“ و پرداخت ”رشوه“ به آن مقام دست یافتهاند، اغلب از مدح و ستایش شاعران ارضا میشوند.
در عصر محمد شاه قاجار، حقوق و مزایای شاعران درباری و چاپلوس، بسیار زیاد بود. فقر فرهنگی و کمبود کتابهای علمی وحشتناک بود و در واقع به قولی ”ایران زمین به بیابانی خشک از بیدانشی تبدیل گشته بود که فقط بتهها و خارهای اشعار دروغ [در آن] به چشم میخورد.“
* * *
داستان:
یکی از شاعران چاپلوس آن زمان، قاآنی بود که در مداحی و دروغگویی و تملق از دیگران جلو افتاده و از اینکه حتی زبونترین مردان روزگار را شجاع ترین مردان به حساب آورد، باکی نداشت. وی حتی هنگامی که حاج میرزا آقاسی، صدر اعظم محمد شاه، دچار زکام سختی شده بود، شعری دربارهی زکام او سرود که بخشی از آن چنین است:
که جلوه کرد که آفاق پر ز انوار است؟/که رخ نمود که گیتی تمام فرخار است؟
ز خلف احمد مرسل مگر نسیمی خاست/ که هر کجا گذرم تبت است و تاتار است
زکام خواجه گواهی دهد بدین گویی/ که این نسیم ز خلق رسول مختار است
دلا ز مدح محمد به مدح خواجه گرای/ که خواجه از پس او بر دو کون سالار است
پناه دولت اسلام، حاجی آقاسی/ که همچو دست فلک خامهاش گهربار است
پس از مرگ محمد شاه و آغاز سلطنت ناصرالدینشاه و صدارت امیرکبیر، قاآنی به مدح ناصرالدین شاه و امیرکبیر پرداخت و بیش از دوازده قصیده در مدح امیرکبیر گفت و در اشعارش او را ”تاج امم، اتابک اعظم، نتاج مجد“ و ”کتاب رحمت و فهرست فضل و دفتر فیض“ و ”امیر صدرین میرزا تقی خان…“ و ”کتاب حکمت و دیباچهی صحیفهی فیض“ لقب داد. وی روزی بهترین قصیدهی خود را در مدح امیر سرود و به امید گرفتن کیسههای زر به نزد او رفت. به داستان برخورد امیرکبیر با او توجه کنید:
امیر نظام، نگاهی به قاآنی افکند که دست به سینه جلوی او ایستاده بود. او میدانست که افرادی مانند قاآنی با استفاده از ذوق شاعری خود، کلماتی پر زرق و برق را نثار حاکمان نموده و صله و اشرفی دریافت میکنند و در همان حال بهترین مترجمان و نویسندگان به علت نداشتن مشوّق و حتی خرج زندگانی خود، در فقر و بدبختی به سر می برند.
امیر نظام آهسته گفت:
– چه میخواهید؟
قاآنی قدمی به جلو گذاشت. سینهاش را صاف کرد و گفت:
– شما از میزان ارادت من به خودتان اطلاع دارید ولی با این وجود من به سختی موفق شدم تا وقت ملاقات از شما بگیرم. چرا حاضر نیستید هر چند مدت یک بار، من به حضورتان برسم و قصیدهای که در بیان اوصاف جمیلهی حضرتتان سرودهام، برایتان بخوانم؟
امیر نظام پاسخ گفت:
– حقیقتش را بخواهید من در اثر فشار کارهای مملکتی، فرصت بسیار کمی برای شنیدن اشعار دارم. امروزه مردم به کار احتیاج دارند، کار، و الّا نجات ملّت میسر نیست.
قاآنی لبخندی زد و گفت:
– […] کاملا واقفم که حضرتعالی نسبت به شعرا نظر خوبی ندارید و حتی دستور دادهاید که حقوق آنان را قطع کنند؛ در حالی که امیر معظم خوب میدانند که گلستان ایران زمین اصولا با گلهای شاعران جان گرفته است و شاعران در بیان اوصاف حاکمان عدالتگستر سهم بسیار داشتهاند و …
امیر نظام سخن قاآنی را قطع کرد و گفت:
– هر زمان که مردمان این سرزمین از فقر و بیماری و جهل رنج نبردند، برای همه فرصت و مجال علمآموزی و تحصیل ایجاد بود و بیماریهای مختلف هر ساله هزاران نفر را به دیار عدم نفرستاد، میتوانیم بگوییم ایران گلستان شده است و الّا سرودن شعر هیچ کشوری را گلستان نکرده است. به هر حال بفرمایید که امروز از چه رو وقت ملاقات خواستهاید.
قاآنی گفت:
– آمدهام تا قصیدهای را که در ثنای شما سرودهام برایتان بخوانم. قرار است حاج حسین خطاط این اشعار را با خط خوش بنویسد و بعد با چاپ سنگی چاپ شود و در همهجا آن را پخش کنیم.
و بعد چون به اخلاق امیر آشنا بود و میدانست که ممکن است به وی اجازهی خواندن شعر را ندهد، بدون این که منتظر اجازهی امیر شود، شروع به خواندن قصیده کرد:
نسیم خلد میوزد مگر ز جویبارها/که بوی مشک میدهد هوای مرغزارها
خوش است کامشب ای صنم خوریم می به یاد جم/که گشت دولت عجم قوی چو کوهسارها
ز سعی صدر نامور، مهین امیر دادگر/ کزو گشوده باب و در، ز حصن و از حصارها
امیر شه، امین شه، یسار شه، یمین شه/ که سر ز آفرین شه به عرش سوده بارها
[…]
دو سال هست کمترک که فکرت تو چون محک/ ز نقد جان یک به یک، به سنگ زد عیارها
در اینجا قاآنی لحظاتی مکث کرد و بعد در حالی که بر هر یک از کلمات خود تأکید میکرد، ادامه داد:
به جای ظالمی شقی، نشسته عادلی تقی/که مؤمنان متقی کنند افتخارها
وی قصد داشت که دنبالهی اشعار خود را بخواند که امیر دستش را بالا برد و قاطعانه و محکم گفت: بس کنید!
قاآنی سر از روی کاغذ برداشت و به چهرهی خشمگین امیر نگریست. امیرکبیر چند بار در طول اتاق قدم زد و بعد در حالی که چشمان خود را به چهرهی قاآنی دوخته بود گفت:
– مقصودتان از ظالم شقی کیست؟!
قاآنی ساکت ماند و امیر ادامه داد:
– مقصودتان حاج میرزا آقاسی است…همان کسی که دهها قصیده در ثنای او سرودید. همان کسی که دربارهی زکامش هم شعر گفتید. این طور نیست؟! همان کسی که دربارهی او گفتی:
پناه دولت اسلام حاجی آقاسی/که همچو دست فلک خامهاش گهربار است.
و حالا آن ”اسلام پناه“ دیروز ”ظالم شقی“ امروز شده است. شما شاعران به خاطر گرفتن مشتی زر و اشرفی همه چیز را زیر پا میگذارید. خوب میدانم که فردا پس از من شعری در ثنای دیگری میگویی و مرا به خیانت و دزدی متهم میکنی. بیهوده نبود که من حقوق همهی شاعران را قطع کردم، در حالی که میدانم آن همه دشمن خواهند شد. ولی بگذار فحشهایی که فردا میخواهند به من بدهند، همین امروز بگویند.
قاآنی از چهرهی امیر چنان وحشت کرد که کاغذ اشعارش را در جیب گذارد و راه افتاد تا به سرعت از اتاق خارج شود. اما امیر فریاد کشید: بایستید!
سپس دستور داد چوب و فلک بیاورند تا قاآنی را تنبیه کنند و از آن پس به او مستمری نیز ندهند. اعتضاد السلطنه واسطه شد تا امیرکبیر از تنبیه قاآنی درگذشت و از امیر استدعا کرد که حقوق قاآنی را دوباره برقرار سازد. امیر گفت: قاآنی غیر از شاعری چه هنری دارد؟ به عرض رسید که مقداری فرانسه میداند. امیر کتابی را در مورد فلاحت (کشاورزی) به قاآنی سپرد و آن شاعر هر هفته یک جزوهی آن را از فرانسه به فارسی ترجمه میکرد و توسط اعتضادالسلطنه پیش امیر میفرستاد و در ازای آن خدمت، مزدی میگرفت.
میرزا تقی خان امیر کبیر عقیده داشت که دولت نباید پول مفت یا پول چاپلوسی به کسی بدهد. هر کس در مقابل کاری که در نشر فرهنگ و علم و صنعت میکند، باید حقوق بگیرد. امیر عقیده داشت که برای استفاده از صنعت و علم غرب، باید مترجمان ورزیده، کتابهای دانشمندان اروپایی را به فارسی ترجمه کنند و از این رو، نخست در دستگاه دولت هیأتی از مترجمان گرد آورد. هر کجا کسی را مییافت که با زبانهای خارجی آشنایی داشت، پیش کشید و کاری به او رجوع کرد.
(۵)
علت شکایت شما را نمیفهمم
دکتر یاکوب پولاک همراه با یک هیأت نظامی ـ علمی به دعوت امیرکبیر برای تدریس در مدرسهی دارالفنون به ایران آمد. متأسفانه ورود آنان به ایران مصادف بود با برکناری و سپس شهادت امیرکبیر. از آن پس هیأت نظامی ـ علمی اتریشی با مشکلات فراوان روبرو بودند، از جمله اینکه افسران و پزشکان اتریشی از کمبود فضای آموزشی و وسایل کمک آموزشی رنج میبردند و پاسخ اولیای امور بسیار شگفتانگیز بود. دکتر پولاک در این مورد مینویسد:
«هرگاه افسران ما میکوشیدند ذهن رئیس الوزراء [میرزا آقا خان نوری] را نسبت به نقایصی که در کار خود دارند روشن کنند، وی از منشی خود میپرسید که آیا این آقایان حقوق خود را تمام و کمال دریافت داشتهاند؟ و هرگاه پاسخ مثبت بود در جواب آنان میگفت: من علّت شکایت شما را نمیفهمم چون حقوق خودتان را درست به موقع گرفتهاید.»
منابع:
* «داستان هایی از زندگی امیرکبیر»، نوشته ی محمدرضا حکیمی، نشر دفتر نشر فرهنگ اسلامی
* «میرزا تقی خان امیرکبیر»، نوشتهی مریم نژاد اکبری مهربان، نشر کتاب پارسه
*«هزار و یک حکایت تاریخی»، گردآوری و تدوین محمود حکیمی، انتشارات قلم