داستان لکنت زیبای او
داستان لکنت زیبای او نگین دختر شش سالهی کلاس من است؛ دختری ریزنقش با چشمانی معصوم و درخشان. نگین در کلاس صحبت نمیکرد و تنها وقتهایی که صدایش میزدم با چشمهایش نشان میداد که صدایم را شنیده است. «دخترم، این صفحه را حل کن» و او دست به کار میشد. اعتراضش را با گریههای آرام […]