بازدید کودکان پیشدبستانی از نجاری، گلخانه و کتابخانه
در هفتهی گذشته، کودکان پیشدبستانی از یک نجاری، گلخانه و کتابخانه بازدید کردند.
بازدید از گلخانه:
من گلم و من گلم مهربون و خوشگلم
اول که گل نبودم فقط یه دانه بود
یک بچه نازنین من را گذاشت تو زمین
بارون اومد آبم داد خورشید خانم نورم داد
بزرگ شدم قد کشیدم شادی گلها را دیدم
صبح زود که بچه ها برای رفتن بازدید به موسسه آمدند معلم شعر بالا را برای بچه ها خواند و از بچهها پرسید: «کی میدونه اونجا کجاست که یک عالمه گل میکارند و ازشون مراقبت میکنند تا بزرگ بشن؟»
«حالا داریم با هم میریم یه جایی که حسابی گل و گیاه ببینیم و از آقایی که اونجا کار میکنه بپرسیم که چطوری تنهایی این همه گل کاشتند و ازشون مراقبت میکنند!؟»
ابتدا با بچهها به گلخانه رفتیم و در گلخانه بچهها با نحوهی کاشت گلها آشنا شدند. کودکان یاد گرفتند که انواعی از گلها و درختان وجود دارند که هر کدامشان بوی خاص خود را دارد و شکل گلها با هم فرق میکند و بعضی از گیاهان اصلا گل ندارند.
در انتها آقای باغبان برای آموزش بچهها گلی را قلمه زدند و آن را به کلاسمان هدیه کردند و به بچهها یاد دادند که چگونه از گل کلاسشان مراقبت کنند.
بازدید از نجاری:
نجاری محل ما پر شده از سر و صدا
اوستای نجار تق و تق کار میکند تلق و تلق
تیشه داره رنده داره روی لب هاش خنده داره
می سازه او درشت و ریز نیمکت و تختخواب و میز
صندلی هم خوب میسازه اینها را با چوب میسازه
در مغازه نجاری آقای نجار چند مدل چوب به بچهها نشان داد و بعد نحوهی اندازهگیری کردن با متر و مداد را برای بچهها توضیح داد، بعد دستگاه برش را روشن کرد و چوبهایی را که اندازهگیری کرده بود برش زد.
بچهها هم سوالاتشان را از آقای نجار پرسیدند:
چرا نجارها همیشه یک مداد پشت گوششان میذارن؟
چطوری میتونیم نجار بشیم؟
آقای نجار هم با مهربانی به سوالهای بچهها جواب داد.
بازدید از کتابخانه:
لی لی لی لی لی لی لی لی حوضک بابام خریده کتاب کوچک
این کتاب من چه خوب و نازه برایم داره حرف های تازه
کتابم جلد داره، رنگ داره، قصه داره، عکسایی رنگی داره، از کوه و صحرا داره، سنگ داره کوه داره، دره داره، دریا داره لای لای لای …
بعد از بازدید از نجاری بچهها سوار سرویس شدند و راهی کتابخانه طلوع شدند.
«میخوایم بریم پیش کتابها ، به خونهای که کتابها توش زندگی میکنند میگیم کتابخانه.»
در کتابخانه طلوع اعضای کتابخانه برای بچهها نمایش قصه «هدیه خاله نگین» را اجرا کردند. بچهها نمایش را خیلی دوست داشتند و سرا پا گوش شده بودند و شعرهایی را که شخصیت اصلی داستان (سوگلی) میخواند، با او تکرار میکردند: « …زنبور بلا ، این انگورا نیست مال ما ، خوشمزه و شیرینه ولی مال خاله نگینه..»
و بعد هم مسئول کتابخانه قفسههای کتاب و یک سری نقشه که به دیوار نصب شده بود را به بچهها نشان داد.
در پایان برنامهی بازدید، بچهها در حیاط کتابخانه بستنی خوردند و در یک فضای صمیمی و دوستانه برای معلمشان و مسئول کتابخانه تعریف کردند که امروز چه چیزهایی یاد گرفتند.