آنتون ماکارنکو و مجتمع گورکی
آنچه که میخوانید عمدتاً خلاصهای از فعالیتهای آنتون ماکارنکو است که در فصل دوم از بخش دوم کتاب «تعلیم و تربیت در جهان امروز» اثر «ولفگانگ برزینکا» آمده است.
تقریباً در همان روزهایی که پدر فلاناگان در آمریکا «شهر پسران» را راهاندازی کرد، فعالیت مشابهی نیز در شوروی توسط «آنتون ماکارنکو» (۱۹۳۹-۱۸۸۸) در حال شکلگیری بود. وی در پاییز ۱۹۲۰ در سرزمینی که بر اثر جنگ و انقلاب به کلی ویران شده بود و در معرض فقر شدید و قحطی بود قدم پیش گذاشت تا یک مؤسسهی تربیتی برای جوانان بزهکار بنا نهد. در آن زمان ماکارنکو هیچ نوع سرمشقی در اختیار نداشت. او فقط میدانست که وضعیت ندامتگاههای اصلاحی زمان تزار که در آنها افسران دونپایهی بازنشسته به عنوان مربی گماشته میشدند و روشهای تربیتی آنها تنها در استفاده از چوب و فلک خلاصه میشد، باید تغییر کند. ماکارنکو نه تنها بایست از لحاظ امکانات در پنج ساختمان غارتزدهی بدون امکانات ابتدایی مستقر میشد، بلکه از لحاظ روشهای تربیتی نیز ناچار بود از صفر شروع کند. در واقع، بررسی روشهای تربیتی سنتی او را به این نتیجه رساند که او به هیچ وجه نمیتواند روی تجارب پیشین حساب باز کند، بلکه باید از مجموع رویدادهای واقعی که در برابر چشمانش به وقوع میپیوندند روش جدیدی را به تدریج به وجود آورد.
از سال ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۹ ماکارنکو به عنوان یک معلم فعالیت میکرد. در سال ۱۹۲۰ او اولین مجتمع خود را با هدف اصلاح جوانان بزهکار در پولتاوا تأسیس کرد که در حدود ۸۰ نوجوان پانزده تا هجده ساله در آن ساکن شدند. ماکارنکو این مجتمع را به دلیل علاقهی وافرش به ماکسیم گورکی نویسندهی معروف روسی، مجتمع گورکی نامید. در سال ۱۹۲۶ با یاری جوانان تربیتیافتهی مجتمع گورکی، مجتمع از هم پاشیدهی کوریاش را که در نزدیکی خارکوف قرار داشت و در آن دویست و هشتاد جوان بیبندوبار و لجام گسیخته بدون هیچ نوع سرپرستی و راهنمایی زندگی میکردند تحویل گرفت و ادارهی آنجا را متقبل شد. این اقدام متهورانه با برنامهریزی دقیق صورت گرفت و با موفقیت چشمگیری همراه شد. با وجود این موفقیت، ماکارنکو با مخالفتهایی از جانب نظریهپردازان رسمی حزب کمونیست در برابر روشهای تربیتی خود روبرو شد و در سال ۱۹۲۸ مجبور شد مجتمع کوریاش را ترک کند. پس از آن وی به مجتمع دزرشینسکی در خارکوف رفت و هشت سال از عمر خود را وقف ۱۶۰ پسر و دختر جوان در این مجتمع کرد. ماکارنکو از سال ۱۹۳۵ فقط به عنوان نویسنده و سخنران فعالیت میکرد. او بیشتر وقت سالهای آخر زندگی خود را به راهنمایی خانوادهها در امور تربیتی اختصاص داده بود.
ماکارنکو نیز مانند فلاناگان به این امر اعتقاد راسخ داشت که بزهکاری جوانان ریشه در تربیت دارد. در نظر ماکارنکو تربیت یک فرآیند اجتماعی وسیع است و عناصر زیادی همچون انسانها، اشیاء و رویدادها در امر تربیت سهیم و مؤثرند؛ هرچند که او در این میان نقش انسانها را از بقیه عناصر مهمتر میدانست. این طرز تلقی از مسألهی تربیت ماکارنکو را به این نتیجه رساند که تکیهی بیش از حد بر رابطهی مستقیم مربی با شاگرد (مثلاً از طریق گفت و شنود)، شیوهی صحیحی نیست. او بر این امر تأکید داشت که باید از زندگی اجتماعی به عنوان مهمترین نیروی تربیتی به طرزی اصولی و حسابشده استفاده میکرد. در روش تربیتی ماکارنکو رفتار جوانان عمدتاً در گروههایی که به آن تعلق دارند شکل میگیرد و او به هیچوجه روش تربیتیای را که متکی به تنها یک مربی باشد تأیید نمیکرد. بدین ترتیب، تشکیل گروه در اندیشهی تربیتی ماکارنکو جایگاهی ویژه دارد.
ماکارنکو در ابتدا گروههای شاگردان خود را با توجه به سن آنها مشخص میکرد. ولی چیزی نگذشت که او به این نتیجه رسید که جدا کردن کوچکترها از بزرگترها زیانآور است؛ او در این مورد میگوید: «من اعتقاد پیدا کردم که مفیدترین شکل تربیتی را در گروههایی میتوان پیاده کرد که به خانواده شبیه باشند. در چنین گروههایی از کوچکترها مراقبت میشود و بزرگترها مورد احترام هستند. اینجا لطیفترین طیفهای روابط دوستی و همکاری بین بچهها حکمفرماست.»
اما پیش از آنکه گروههای تربیتی بتوانند تأثیر لازم را بر اعضای خود بگذارند میبایست هستهی مرکزی گروهها به شکلی مستحکم پرورش مییافتند. جای بسی اعجاب و تحسین است که ماکارنکو با چه استقامت، قدرت ابتکار و ارادهی استواری موفق شد مرحلهی مشکل آغازین را طی کند و از جوانانی که وضع چندان بسامانی نداشتند افرادی قابل اعتماد و مسئولیتپذیر بار بیاورد. این موفقیت از آن رو امکانپذیر شد که ماکارنکو برای جوانان تحت تربیتش وظایف و مسئولیتهایی را تعیین میکرد که در طی انجام آنها زندگی زیباتر و غنیتری جلوهگر میشد. او خلاصهی تجربیات پرورشی خود برای داشتن یک تربیت موفق را در این جملهی کوتاه بیان کرده است: «تعیین وظایف هرچه بیشتر برای انسان و احترام هرچه بیشتر به شخصیت او». این نکته حایز اهمیت است که از نظر ماکارنکو مسئولیت داشتن و مفید واقع شدن، لذتبخش است و جوانان باید فرصت یابند تا این لذت را درک کنند. در واقع، تصور ماکارنکو این بود که لذتهایی که یک فرد میتواند درک کند درجات مختلفی دارد: «از احساس رضایت سادهای که با خوردن یک قطعه نان دارچینی ایجاد میشود تا احساس عالی و برتر درک مسئولیت»، و این وظیفهی مربی است که به نوجوان کمک کند تا مراتب والاتری از لذت را درک کند.
در مجتمع گورکی یافتن وظایف و تکالیف برای نوجوانان کار مشکلی نبود. وقتی یک دهکده و مزرعهی متروکه و غارتزده نیاز به رسیدگی و بازسازی داشته باشد طبیعتاً بر محور همین هدف میتوان وظایف لازم را تعیین کرد. در مجتمع گورکی تمام فعالیتهای لازم برای اصلاح و گرداندن امور مجتمع به عهدهی نوجوانان ساکن در مجتمع گذاشته شده بود. آنها ساختمانهای ویرانشده را بازسازی کردند، کشت و زرع در مزارع را شروع کردند و آسیاب را نیز به کار انداختند. در ضمن یک مرکز پرورش دام بنا کردند و کارگاههایی برای نجاری، آهنگری و پینهدوزی راهاندازی کردند. پس از طی مراحل اولیه، دیگر عدم رعایت انضباط به ندرت به عنوان یک مسألهی جدی خودنمایی میکرد. نوجوانان به شکلی طبیعی میآموختند که رعایت انضباط برای رسیدن به اهداف مشترک آنها لازم است و گروهها خودبخود انضباط لازم را ایجاد میکردند، هر چند گاهی هدایت گروه در این مورد لازم بود.
ویژگی منحصر به فرد ماکارنکو در روزگار خود این بود که به روشهایی عملی برای اصلاح و ایجاد تغییر در وضعیت نوجوانان بزهکار میاندیشید، به خلاف به اصطلاح روانشناسانی که به انجام آزمایشهای علمی در مورد نوجوانان بزهکار و قضاوت در مورد آنها کفایت میکردند. هر چند ماکارنکو در تشریح منشهای مختلف و در ابداع روشهای خاص خود به عنوان یک روانشناس چیرهدست و برجسته شناخته شده است، ولی برای او غیر قابل تصور بود که انسان بتواند خود را فقط با مشاهده وضعیت و استناد به مشتی عبارات بیارتباط با مشکل واقعی راضی کند. به علاوه، او هرگز سعی نکرد نوجوانان را با القای افکار پیچیدهی خود تغییر دهد، بلکه قصد او ایجاد زمینهی تغییر برای آنان از طریق فراهم آوردن امکان کار و تجربههای جدید بود.
ماکارنکو برای داشتن یک تفکر آگاهانهی اخلاقی و روند صحیحی از زندگی ارزش بسیار قایل بود. وی به خوبی میدانست که اعمال صحیح تنها از طریق اِعمال تدابیر و روشهای ظاهری خود به خود به وجود نمیآیند، بلکه باید سعی کرد هر فرد نظامی از ارزشهای اخلاقی و مسئولیتهای اجتماعی را درک کند و بپذیرد. لذا تربیت وجدان در نظر ماکارنکو جایگاهی اساسی داشت. از نظر وی سخن گفتن سنجیده و بجا با نوجوانان عامل مؤثر مهمی در این تربیت است که باید با تمارین عملی و زندگی اجتماعی آنان همراه شود.
ماکارنکو پیوسته این نکته را یادآوری میکند که در امر تربیت هیچ چیز بیاهمیتی وجود ندارد. او در یک سخنرانی که برای والدین ایراد کرده میگوید: «نفس واقعی کار تربیتی تنها در گفتگوهای خصوصی شما با کودکان خلاصه نمیشود، بلکه آن را باید در ساختار خانوادهی شما و زندگی خصوصی و اجتماعیتان و در ساختار زندگی کودکتان نیز جستجو کرد. مفهوم کار تربیتی بیش از هر چیز با کار سازماندهی مترادف است. در این کار هیچ چیز غیر ضروری وجود ندارد. اشتباه بزرگی است اگر خیال کنید که میتوانید از زندگی خودتان و یا حیات کودکتان بخش مهمی را جدا کنید و ضمن عطف تمام دقت و توجهتان به این بخش مهم، تمام آن بخشهایی را که باقی مانده است نادیده بگیرید.» ماکارنکو خود چند عامل محیطی مؤثر در رفتار کودکان را تحلیل میکند. مثلاً، او معتقد است که شکلی از سنت، یعنی آدابی که حاصل شناخت و احترام به تجربیات پیشینیان است، ارزش زیادی در شکلدهی به رفتار افراد دارد. او همچنین رعایت رفتار ظاهری و آداب اجتماعی را در این راستا مهم میداند. زمینهی مهم دیگر از نظر وی توجه به زیبایی است. ماکارنکو میگوید: «از نظر من قابل تصور نیست که کودکی بخواهد در جامعهای که لحاظ ظاهری هیچ جذابیتی ندارد زندگی کند. جنبههای زیبای زندگی را نباید حقیر شمرد.»
ماکارنکو برای اینکه تجربهی اجتماعی لازم را برای شاگردان خود فراهم کند نظام پیچیدهای از رهبری، وابستگی و اطاعت از مافوق به وجود آورده بود. در نتیجهی این نظام هر یک از افراد در بافت اجتماعی محیط خود به گونههای مختلفی قرار میگرفتند. مثلاً پسر جوانی که یک روز به عنوان فرمانده تمام گروه را هدایت میکرد روز دیگر خود از مافوق دیگری اطاعت میکرد. در مجتمع گورکی هیچ هنگام نبود که «در آن برای هر موقعیت خاصی که پیش میآمد یک مسئول متعهد پیدا نشود. به این ترتیب مسئولیتی که با جدیت انجام میگرفت در حل خیلی از مسایل یک وسیلهی تربیتی به شمار میآمد.»
از نظر ماکارنکو این موضوع اهمیت داشت که چرخ زندگی نباید هیچگاه از حرکت باز بماند و آیندهی نزدیک نبایست بیش از حد راحت و پرآسایش به نظر برسد. بر اساس همین نظر بود که وی در سال ۱۹۲۶، یعنی درست هنگامی که پس از سالها تلاش و کار توانفرسا زندگی راحت و زیبایی به ساکنان مجتمع گورکی رخ نموده بود، همراه با تعدادی از جوانان دهکده و مزارع بارور و شکوفا را ترک کرد. او سعی میکرد اعضای مجتمع همیشه در پی دورنماهای تازهتر و باارزشتری باشند. کمک به سیصد «برادر» که در مجتمع کوریاش با دشواری فراوان زندگی میکردند یکی از این دورنماهای جالب و دلپذیر بود. به این ترتیب بود که او به مبارزه با کسالت و کمحوصلگیای که همیشه در زمان خوشی و آسایش انسان را تهدید میکند برخاست. ماکارنکو با این عمل طرز تفکر ویژهی خود را که در آغاز کمی عجیب به نظر میرسد دوباره یادآوری میکند؛ او میگوید: «کودکان در جامعهی گروهی باید خوشبخت باشند و به همین دلیل نیز باید وظایف بیشتری فراروی آنها قرار داد» و به عنوان انتقاد از مربیان میگوید: «[مشکل ما این است که] نمیتوانیم آن طور که لازم است تکالیف جوانان را تعیین کنیم.»
این موضوع اهمیت دارد که نباید موفقیت ماکارنکو را تنها مدیون وادار کردن نوجوانان به کار و مسئولیت دادن به آنها دانست. کار نوجوانان در همان زمان در اردوگاههای دیگر نیز رایج بود. اما مهم این است که کار بدون داشتن یک طرح فرهنگی و تربیت اجتماعی و سیاسی همزمان نمیتواند نقش تربیتی چندان مفیدی را ایفا کند. ذکر این نکته نیز لازم است که همین طرح فرهنگی و اجتماعی ماکارنکو منشأ بسیاری از انتقادهای (به حق و نا حق) بعدی به او شده است. او هدف خود را پرورش انسان جدید در جامعهی کمونیستی معرفی میکرد و بسیاری از ارزشهایی را که سعی در محقق کردن آنها داشت ارزشهای شکل گرفته در انقلاب اکتبر روسیه بودند.
اما مشکلاتی که در کار ماکارنکو یافت میشوند نباید باعث نادیده گرفته شدن ارزشهایی که در کار وی موجود است شود. او از ایمانی خدشه ناپذیر به انسانها بهره میبرد و سعی میکرد «خوبی» را در هر انسانی کشف کند. ماکارنکو در یک مجلس سخنرانی خطاب به مربیان این طرز فکر خود را اینگونه بیان میکند: «زمانی که شما شاگرد جوانی را پیش روی خود میبینید، باید سعی کنید بیش از آنچه چشم قادر است ببیند آنها را ببینید؛ این کاری است که در هر وضعیتی درست است. همان طوری که شکارچی خوب وقتی میخواهد یک هدف متحرک را نشانهگیری کند دورتر را نگاه میکند، یک مربی خوب نیز باید در کار تربیتی خویش خیلی دورتر را در نظر داشته باشد. باید از انسان بیشتر انتظار داشته باشد و به وی احترام بسیار بگذارد، حتی اگر ظاهراً این انسان در خور هیچگونه احترامی نباشد.» این کلمات یادآور این سخن گوته است که: «وقتی که ما انسانها را فقط آن طوری که هستند میپذیریم با این کار آنها را بدتر میکنیم، ولی وقتی که با آنها به گونهای رفتار میکنیم که گویی همانطوری هستند که باید باشند، در این صورت آنها را تا جایی میرسانیم که باید برسند.» در واقع، همین طرز تفکر او دربارهی سرشت انسان و پایبندی به این تفکر است که ما را بر آن میدارد تا ماکارنکو را در زمرهی متفکران بزرگ تربیتی به شمار آوریم.