آموزش‌وپرورش؛ ابزاری برای برگ‌زدایی فرهنگی

آموزش‌وپرورش؛ ابزاری برای برگ‌زدایی فرهنگی: گزارشی چندآوایی

(فصلی از کتاب پساتوسعه)

 

آموزش‌وپرورش مدرن و آفرینش گسستگی‌ها

آموزش‌وپرورش [در جوامع] ابتدایی روندی بود که به یاری آن پیوستگی میان والدین و فرزندان نگاه داشته می‌شد… [اما] آموزش‌وپرورش مدرن تأکید زیادی بر «آفرینش گسستگی‌ها» دارد؛ تبدیل دهقان‌زاده‌ی خردسال به کارمند دفتری، کشاورز به وکیل، مهاجر ایتالیایی به آمریکایی، بی‌سواد به باسواد …

 (مارگارت مید – از متن مقاله)

کتاب «پسا توسعه[i]» با نام اصلی The Post Development Reader کتابی است با ویراستاری مجید رهنما، اولین وزیر علوم و آموزش عالی ایران که در سال ۱۹۹۷ نگاشته شده است. هدف ما در این متن برجسته‌کردن فصل پنجم کتاب با عنوان «آموزش‌وپرورش؛ ابزاری برای برگ‌زدایی فرهنگی: گزارشی چندآوایی» است که در انتها ضمیمه شده.

رهنما در پیش‌گفتار کتاب چنین می‌نویسد:

«از هم‌پاشی امپراطوری‌های استعماری، هم‌گرایی غریب و ناهمگونی از آرزوهای بزرگ به‌بار آورد. رهبران جنبش‌های استقلال مشتاق بودند تا کشورهای با خاک یکسان شده‌شان را به ملت-دولت‌ها تبدیل کنند، درحالی‌که «توده‌هایی»‌که اغلب با خون خود بهای پیروزی آن‌ها را می‌دادند، امیدوار بودند خود را از شکل‌های کهنه و تازه‌ی «انقیاد» و «پایبندی» آزاد سازند. اربابان گذشته‌ی استعمارگر هم در جست‌وجوی سیستم تازه‌ای از چیرگی بودند.»

به زعم رهنما، در این میان بحث توسعه بالا گرفت. اما «توسعه» از نگاه گروه‌های مختلف زمینه‌‌ها و معناهای متفاوتی داشت:

«برای گروهی مهم، رشد اقتصادی کلید هرگونه توسعه بود. برای گروهی دیگر، فرهنگ و شرایط اجتماعی مناسب هر کشور باید در روند توسعه‌ی فراگیر می‌بود. در سطحی دیگر، بگومگویی زنده، شاهد تفاوت‌های اصلی میان مردمانی بود که خواهان توسعه‌ای بر پایه‌ی کاردانی حرفه‌ای بودند و دیگرانی که مدافع شکل «بومی»، ‌«مردم‌مدارانه»، «مشارکتی»، «از پایین به بالا» و بعداً «پایدار» توسعه بودند».

اما در نهایت شکل خاصی از «توسعه» ‌برنده شد:

« [توسعه] بیشتر به صورت عامل تقسیم، طرد و تبعیض کار کرده بود تا گونه‌ای از رهایی. بیشتر به نیروگرفتن همبستگی‌های تازه‌ای خدمت کرده بود که منافع توسعه‌گرایان بیگانه‌ی پسااستعماری را با منافع رهبران محلی یکی می‌کرد که برای پابرجاساختن جایگاه خودشان به آن‌ها نیاز داشتند. … بدین سان بود که اقلیت کوچک سودجویان محلی که «اربابان»‌شان از آن‌ها پشتیبانی می‌کردند، آهنگ آن کردند تا در زیر پرچم توسعه و پیشرفت، بنیادهای زندگی اجتماعی در این کشورها را با خاک یکسان کنند. جنگی سنگدلانه در ستیز با سنت‌های دیرینه‌ی همبستگی اجتماعی به راه افتاد. خوبی‌های سادگی، همدلی و نشست و برخاست دوستانه، شکل‌های پاک‌نهادانه‌ی فقر، دانایی اتکا به یکدیگر و هنرهای رنج بردن به عنوان نشانه‌های «توسعه‌نیافتگی» به سخره گرفته می‌شد. … میلیون‌ها مرد و زنی که به این ترتیب به شکلی مرگبار در تن و روان خود زخم دیدند، به شکلی توده‌ای به دامان تهیدستی و فلاکتی [فرهنگی] افتادند.»

این نگاه چیره به توسعه، دامان آموزش و پرورش را نیز گرفت. در فصل پنجم کتاب، رهنما، گرامشی‌وار، آموزش و پرورش را یکی از رانه‌ها و ابزارهای پایداری «استعمار»‌ در فضای پساتوسعه می‌داند. در این فصل درباره‌ی آموزش و پروش به عنوان عامل «برگ‌زدایی فرهنگی» در گزارشی « چندآوایی» ازپنج نویسنده‌ی فرهیخته و کاردان درباره‌ی اثرات سیستم مدرسه‌ای وارداتی بر جوامع سخن رانده می‌شود:

«پنج آوا در این‌جا شنیده می‌شود. آن‌ها از جاهای مختلفی از جهان می‌آیند؛ همگی «مدرسه دیده‌اند» و چنین می‌نماید که دیدگاه‌های مشترکی درباره‌ی «نظام‌های آموزشی وارداتی» دارند.

کی ـ زِربو نخستین کسی بود که اصطلاحات «کوته‌بینی[۱]» و «برگ‌زدایی‌شده‌ی فرهنگی» را برای توصیف مدرسه‌ی استعماری وارداتی به کار برد. از دید او این نهاد را می‌شد با جنگل مقدسی مقایسه کرد که تنها تعدادی انگشت‌شمار می‌توانستند برای انجام مناسک بدان وارد شوند.
ژوزف کی – زربو آموزش‌گر و تاریخ‌نگارِ شناخته شده‌ی بورکینوفاسویی است. کتابش، تاریخ آفریقای سیاه که در ۱۹۷۸ از سوی هَتییر به چاپ رسید، دیگر یک نوشته‌ی کلاسیک است. او یکی از نگارندگان اصلی کتاب تاریخ عمومی آفریقا (در هفت جلد) است که یونسکو پشتیبانی مالی آن را به عهده داشته و مدیر نخستین جلد روش‌شناسی پیش تاریخ آفریقا بود. ازاین‌گذشته از اعضای هیئت اجرای یونسکو در اواخر سال‌های ۱۹۷۰ بود.

شیخ حمیدو کانه از سنگال است. حرفه‌اش اقتصاددان و وزیر سابق برنامه‌ریزی است. بااین‌حال، به یاری زندگینامه‌ی خودنوشته‌اش به نام ماجراجویی مبهم، آوازه‌ی نویسنده‌ی بزرگ آفریقایی را یافت.

جو ـ ان آرچیبالد، مدیر نخستین خانه‌ی فراگیری ملت در دانشگاه بریتیش کلمبیا، ونکوور، کاناداست. علاقه‌های پژوهشی‌اش، برنامه‌ی درسی نخستین ملت‌ها، آموزش عالی و داستان‌گویی را در بر می‌گیرد.

ادوارد لیزوپ که در ۱۹۹۵ درگذشت، آموزش‌گری با نیروی نگاره‌پردازی و یکپارچگی بالایی بود. او بنیان‌گذار اصلی «مدارس پرورش جمعی[۲]» بود که در سال‌های ۱۹۵۰ در آفریقا راه‌اندازی شد و هدفش یافتن جایگزینی آفریننده برای مدل وارداتی مدرسه بود. مانند «نای تعلیم[۳]» گاندی، به‌شدت از سوی نسل اول آموزش‌گران آفریقایی استقبال شد، امّا به دست بوروکرات‌های وزارت‌خانه‌های آموزش‌وپرورش در غنچه ماند و باز نشد.

مجید رهنما از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۱ وزیر علوم و آموزش عالی در ایران بود. او و ادگار فوره نگارش گزارش کمیسیون یونسکو به نام «آموختن برای زیستن» را بر عهده داشتند (فایار/یونسکو، پاریس، ۱۹۷۲) و یکی از اعضای هیئت اجرایی یونسکو از ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۸ بود.»

بخشی از متن این مقاله را به عنوان حسن ختام در زیر آورده‌ایم. و شما را دعوت می‌کنیم که تمام مطلب را مطالعه کنید.

شیخ حمیدو کانه
مدرسۀ نو: توپ و آهنربا

 صدسال پیش یک روز صبح پدربزرگ‌مان همراه با سایر ساکنان سرزمین با صدای غرشی از رودخانه، از خواب بیدار شد. پدربزرگ تفنگش را برداشت و درحالی‌که تمامی فرهیختگان منطقه در پی‌اش روان بودند، خود را به روی تازه‌آمدگان انداخت. قلبش داشت از حرکت باز می‌ایستاد؛ برای او ارزشِ آزادگی بیش از «زنده-مانی» بود. پدربزرگ‌مان، و در کنار او سایر فرهیختگان کشور، همگی شکست خوردند. چرا؟ چگونه؟ تنها تازه‌آمدگان می‌دانند. باید از آن‌ها بپرسیم: باید برویم و از آن‌ها هنر کشورگشاییِ «ناحق» بیاموزیم. اما جنگ هنوز متوقف نشده بود؛ مدرسه‌ی بیگانه شکل تازه‌ی جنگی است که «تازه‌واردان» می‌آغازند…[۴]

و زادگاه دیالوبه[۵] تنها کشوری نبود که صبح روزی با صدای بلند بوق و کرنایی بیدار شده باشد. سراسر قاره‌ی سیاه لحظه‌ی بوق و کرنای خودش را داشت.

طلوع غریبی بود! صبح باخترزمین در آفریقا با لبخند، با شلیک توپ با مهره‌های شیشه‌ای درخشان، فروزان می‌شد. آن‌هایی که هیچ تاریخی نداشتند با کسانی رویاروی می‌شدند که دنیا را روی شانه‌هایشان می‌کشیدند. صبحِ زایمان بود: دنیای شناخته شده داشت خود را با زایشی پرمایه می‌کرد که در گِل و خون روی می‌داد.

چنان سرگشته شده بودند که یک سو هیچ ایستادگی و مقاومتی نکرد. آنان مردمانی بدون گذشته بودند؛ بدون خاطره. کسانی که پا بر سواحل آن‌ها می‌گذاشتند سفیدپوست و دیوانه بودند. تابه‌حال چیزی مانند آن‌ها ندیده بودند. پیش از آن‌که آن‌ها بفهمند داستان از چه قرار است، کار به انجام رسیده بود.

از میان آفریقایی‌ها، کسانی مانند دیالوبه سپر به دست گرفتند، نیزه‌هایشان را پیش کشیدند و تفنگ‌هایشان را بار زدند. به آن‌ها اجازه داده شد نزدیک‌تر شوند، سپس توپ‌ها شروع به شلیک کردند. گروهی ناپدید شدند …

دیگران خواستار مذاکره و گفت‌وگو شدند. آن‌ها باید میان دوستی و جنگ یکی را برمی‌گزیدند. روشن است که دوستی را برگزیدند. آن‌ها هیچ تجربه‌ای در این کار نداشتند.

بااین‌حال در همه‌جا نتیجه یکسان بود.

کسانی که جنگیدند و کسانی که تسلیم شدند، کسانی که آشتی ‌کردند و کسانی که لجبازی ـ وقتی که روز شد، همگی خود را دیدند که آمارگیری می‌شوند، از هم جدا شده‌اند، طبقه‌بندی‌شده و برچسبی بر خود دارند، باید سربازی می‌رفتند و اداره می‌شدند.

زیرا تازه‌آمدگان تنها راهبردهای جنگ را نمی‌دانستند. مردمانِ غریبی بودند. اگر می‌دانستند چگونه با کاردانی بکُشند، این را هم می‌دانستند که چگونه درمان کنند، با همان هنر. در جایی که بی‌نظمی به بار آورده بودند، نظم تازه‌ای به پا کردند. نابود می‌کردند و می‌ساختند. مردمان قاره‌ی سیاه کم‌کم می‌فهمیدند که توانمندی راستین تازه‌واردان در توپ‌هایی نبود که آن صبح شلیک کردند، بلکه در رویدادهایی نهفته بود که در پی توپ‌ها روان شد.

به‌این‌ترتیب، در پسِ ناوچه‌های توپ‌دار، چشمان تیز و روشن شهبانوترین بانوی دیالوبه به مدرسه‌ گشوده شد.

مدرسه‌ی تازه ویژگی‌های توپ و آهن‌ربا را با هم داشت. از توپ، این کارایی را گرفته بود که یک بازوی نبرد باشد. [مدرسه] بهتر از توپ کشورگشایی را ماندگار می‌کند. توپ تن را به‌پیش می‌راند، مدرسه جان را مسحور می‌کند. جایی که توپ، یک تل خاکستر و تن مرده به جا می‌گذارد، که در قالب چسبنده‌اش تن‌های پاره‌پاره شده‌ی آن‌ها را دیگر نمی‌توان در کنار هم گذاشت، مدرسه‌ی تازه صلح می‌کند. صبح باززایی و تولدی دیگر، صبحِ برکت گرفتن از فضیلتِ صلح دوستانه‌ی مدرسه‌ی تازه است.

از آهن‌ربا، مدرسه، نیروی پرتو فکننده‌اش را می‌گیرد. به نظم تازه‌ای بسته شده است، به همان سان که سنگِ ‌آهن‌ربا با یک میدان بسته می‌شود. طغیان زندگی هرکس در این نظمِ تازه مانند وارونه شدن قوانین فیزیکی در میدان مغناطیسم است. چنین می‌نماید که همه خود را می‌سازند، در چنگالِ خطوط نیروهای دیده ناشدنی و نفوذناپذیر. بی‌نظمی، نظم می‌یابد، شورش فرونشانده می‌شود و صبح‌های رنجش و آزردگی با آوازهای قدرشناسی همگانی طنین می‌اندازند.

تنها چنین طغیانی در نظم طبیعی می‌تواند توضیح دهد چگونه بی‌آنکه هیچ‌کدام بخواهند، مردم نو و مدرسه‌ی نو با هم از راه می‌رسند. زیرا هیچ‌کدام دیگری را نمی‌خواهد. یکی نمی‌خواهد به مدرسه برود تا بتواند زندگی کند ـ یعنی آزاد باشد، گرسنه نباشد و جامه‌ای در برداشته باشد ـ [اما] مدرسه با زور به او می‌گوید که ازاین‌پس باید برای مدت ‌زمانِ معینی روی نیمکت‌هایش بنشینی. مدرسه هم این مردم را نمی‌خواهد زیرا برای آن‌که پاینده بماند ـ یعنی خود را گسترش دهد و در جایی که بنا شده ریشه بدواند ـ باید از آن‌ها حساب پس بگیرد …

مسلم است که هیچ چیز به اندازه‌ی نیازهایی که مکتبشان اجازه‌ی برآوردن آن را می‌دهد، زندگی ما را چنین با جاروجنجال فرا نمی‌گیرد. ـ به لطف آن‌ها ـ ما دیگر چیزی نداریم و به‌این‌ترتیب است که ما را نگاه می‌دارند. کسی که بخواهد زندگی کند، کسی که بخواهد «خودش» باقی بماند، باید مصالحه کند …

رئیس قبیله‌ی دیالوبه برای لحظه‌ای خاموش ماند.

سرانجام لب به سخن گشود و گفت: «اگر به آن‌ها بگویم به مدرسه‌ی تازه بروید، همه می‌روند. تمام راه‌های وصل کردن چوب به چوب را که ما نمی‌دانیم یاد می‌گیرند. امّا با این یادگیری، فراموش هم می‌کنند. آیا چیزی را که یاد می‌گیرند ارزش چیزی را دارد که فراموش می‌کنند؟ دوست دارم از شما بپرسم: آیا می‌توان این را بدون فراموش‌کردن آن، فراگرفت و آیا آن چیزی که یاد می‌گیریم ارزش چیزی را دارد که فراموش می‌کنیم؟» …

شهبانوترین بانوی دیالوبه چنین نتیجه‌گیری کرد، «مدرسه‌ای که من دوست دارم فرزندانم را در آن بگذاریم آن چیزی را در آن‌ها می‌کُشد که امروز ما در آن‌ها دوست داریم و بادقت از آن مراقبت می‌کنیم. وقتی از مدرسه بازگردند، ممکن است کسانی باشند که دیگر ما را نشناسند. منظورم این است که ما باید بپذیریم که در دل فرزندانمان بمیریم و بیگانهای که ما را شکست داده جای چیزی را پُر کند که ما خالی رها خواهیم کرد.»

نویسنده: فاطمه گزین

 

[۱] insular

[۲] Schools for Collective Promotion

[۳] Nai Taleem

[۴]. برگرفته‌هایی از ماجراجویی مبهمِ شیخ حمیدو کانه، ترجمه‌ی کاترین وودز. «کلاژی» که این نوشته را به هم می‌بافد از بخش‌هایی از کتاب شیخ حمیدو خان اسـت کـه دارد در باره‌ی مدرسه‌ی قدیم و نو سخن می‌گوید.

[۵] Diallobe

 

[i] پسا توسعه، [ویراستار] مجید رهنما، ترجمه رؤیا منجم، تهران: انتشارات تمدن علمی، چاپ دوم: ۱۳۹۹. (در این متن برخی از ترجمه‌های کتاب اندکی تغییر یافته است..) متن انگلیسی کتاب را می‌توانید از اینجا دریافت کنید.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *