الهیاتِ تعلیم‌وتربیت – متنی از پل تیلیش

پل تیلیش (۲۰ اوت ۱۸۸۶ – ۲۲ اکتبر ۱۹۶۵) الهی‌دان و فیلسوف آلمانی‌تبار مشهور و یکی از بزرگ‌ترین متکلّمان قرن بیستم آمریکا است. به‌طورکلی هدف اصلی وی در مجموع فعالیت‌های علمی و دانشگاهی‌اش، آن بود که مسیحیّت را به شکلی قابل‌فهم و متقاعدکننده برای مردم معرفی کند.

او در کتاب «الهیات فرهنگ[۱]» کوشیده است که حضور یا ساحت دینی را در بسیاری از حوزه‌های خاص فرهنگ بشری آشکار سازد و بررسی نماید. این ساحت دینی به زعم تیلیش همواره در همه‌ی آفریده‌های فرهنگی حضور دارد، هرچند که این آفریده‌ها علی‌الظاهر با دین به مفهوم محدودتر کلمه هیچ نسبتی نداشته باشند. او می‌گوید:

«هرگاه عبارت «الهیات فرهنگ» را به کار برده‌ام، قصدم … اشاره به همین بعد یا ساحت دینی بوده است، نه این شکل یا آن شکل از تسلط مقامات و نهادهای دینی بر خلاقیت فرهنگی».

یکی از ابعاد فرهنگ که تیلیش در فصل یازدهم کتاب خود بدان می‌پردازد، بعد «تعلیم و تربیت» است. نکاتی منتخب از «الهیات تعلیم و تربیت» در این‌جا آمده است و متن کامل در پایان پیوست گردیده است. امید است که مورد توجه و تفکر مخاطبان قرار گیرد.

سه هدف تربیتی، یعنی تعلیم‌وتربیت فنّی، اومانیستی و تشرفی [القایی و تلقینی] را می‌توان از هم تمییز داد.

  • علوم فنی یعنی کسب مهارت‌های خاصی همچون حرفه‌ها و هنرها، و مهارت‌های عامی همچون خواندن و نوشتن و حساب از وقتی که آحاد بشر به کودکان خود روش استفاده‌ی ماهرانه‌ی ابزار را آموختند، وجود داشته است.
  • آرمان اومانیستی را می‌توان به منزله‌ی تحول همه‌ی استعدادهای بشری، هم از حیث فردی و هم از حیث اجتماعی توصیف کرد. ریشه‌های این آرمان نه در تکبّر و نخوت بشر، که در تجربه‌ی بنیادین دینیِ اوایل دوره‌ی رنسانس، یعنی در اعتقاد به حضور امر لایتناهی در هر چیز متناهی نهفته است. آن‌ها بر این عقیده بودند که هر فردی عالم صغیری است؛ جهانی کوچک که آیینه‌ی عالم کبیر است. فرد در مقام آیینه‌ی عالم و شالوده‌ی الوهی آن، موجودی یکتا، بی‌مانند و بس مهم است که آزادانه قادر است موهبت خدادادی‌اش را متحول سازد. گمان بر این است که تعلیم‌وتربیت در حکم تحقق استعدادهای فردی و جمعی اوست و مهارت‌های فنی و نقش یا کارکرد دینی از جمله این استعدادهاست.
  • هیچ یک از ادوار تاریخ به‌تمامی عاری از هر عنصری از تعلیم‌وتربیت تشرفی نبوده است. آشنایی کودکان با خانواده، سنت، نمادها و نیازهای خانواده شکل بنیادین تعلیم‌وتربیت تشرفی است. هدفِ این تعلیم‌وتربیت تحول استعدادهای فردی نیست، بلکه آشنایی و ورود به فعلیّت یک گروه، زندگی و روح جماعت، خانواده، قبیله، شهر، ملت و کلیساست.

چگونه این سه هدف تربیتی در ارتباط با یکدیگر و در درون هم تحول یافتند و وضعیت کنونی آن‌ها چیست؟

  • در آغاز دوره‌ی مدرن، تعلیم‌وتربیت تشرفی سیطره‌ای بلامنازع داشت. واقعیتی که نسل‌ها یکی پس از دیگری به آن مشرف می‌شدند، واقعیت کلیسای مسیحی یا، به سخن دقیق‌تر، «پیکره‌ی مسیحیت» بود که دین و فرهنگ و سیاست را در بر می‌گرفت.
  • آرمان اومانیستی تعلیم‌وتربیت علیه سلطه‌ی تعلیم‌وتربیت تشرفی شورید. در بدو امر، تعلیم‌وتربیت اومانیستی لامحاله تعلیم‌وتربیتی اشرافی بود. تمامی استعدادهای بشری می‌بایست در اشخاص برجسته‌ای از طبقه‌ی قدیمی فئودال یا قشر بالای بورژواهای جدید متحقق می‌شد. برای دیگران فراگیری مهارت‌های اساسی و تخصصی بیش‌ازپیش امری مبرم شد و بخشی از این نیاز با تأسیس مدارس عمومی رفع شد.
  • طی قرن نوزدهم آرمان فنی تعلیم‌وتربیت به طرز گسترده‌ای آرمان اومانیستی را مقهور خود کرد. اومانیسم تهی شد و مضمون خلاق خود را وانهاد. آفریده‌های فرهنگیِ گذشته بدون هرگونه مرکز و کانون معنوی به عنوان ابزارهایی در امر تعلیم‌وتربیت به کار بسته شدند و می‌شوند.
  • همسویی با تقاضاهای جامعه‌ی صنعتی هدف اصلی تربیتی شد. میراث‌فرهنگی و نهادهای دینی مطرود نشدند، امّا مقهور این هدف شدند. همسویی با الزامات و تقاضاهای جامعه‌ی صنعتی به نیاز و الزام همسویی فرد با گروه ملی در درون جامعه صنعتی مبدل شد. به این طریق، پوچی و بی‌معنایی تعلیم‌وتربیت اومانیستیِ معاصر در لفافه‌ی ایده‌ی ملت نهان شد. فراگرفتن اینکه چگونه می‌توان شهروند خوبی بود، ظاهراً هر سه هدف تربیتی را در بر می‌گرفت: آشنایی با روح ملت و نهادهای آن، فراگیری مهارت‌های عمومی و تخصصی، و آمیزش محصولات فرهنگی گذشته و حال.
  • شک نیست که این آرمان تربیتی به خوبی هدف تشرف و آشنایی نسل‌های جدید با الزامات روندهای غول‌آسای تولید و مصرف انبوه را برآورده می‌سازد. تولید و مصرف انبوهی که به‌رغم تقسیمات ملی، خصیصه‌ی بارز جامعه صنعتی ماست.
  • جوانان تقریباً یک شبه به شهروندانی خوب و راعی بدل می‌شوند و می‌توانند در جامعه‌ی رقابتی ما جاه و مقامی برای خود دست و پا کنند و شهروندانی شوند که خریدار کالاهای فرهنگی‌اند، خاصه اگر همراه میلیون‌ها نفر دیگر دوره‌ای را در فلان دانشگاه گذرانده باشد.
  • تشرف در قرون‌وسطیٰ، به معنی تشرف و درآمدن به اجتماعی واجد نمادهایی خاص بود که پاسخ مجسم مسائل هستی بشر و معنای آن تلقی می‌شدند. می‌توان گفت که تشرف، به معنی آشنایی و مَحرم شدن با راز هستی بشر بود.
  • درست بدان‌سان که ریلکه، شاعر آلمانی، حس می‌کرد پیکره‌ی بی‌سر و دستِ آپولوی یونانی به او می‌گوید «زندگی‌ات را دیگرگون کن!» آفریده‌های فرهنگی به آرایه‌هایی بدل گشته‌اند که اوقات خوشی برای آدمیان فراهم می‌کنند، اما از جدیّت غایی عاری‌اند، و چیزی نیستند که از رهگذر آن، رمز و راز هستی آدمی را در چنگ خویش گیرد. اومانیسم تهی شده است و، به ‌تبع آن، آرمان اومانیستی تعلیم‌وتربیت هم بی‌معنا شده است.
  • پس شگفت نیست اگر این پوچی مضاعف، یعنی پوچی انطباق و همسویی با خواسته‌های جامعه صنعتی و پوچیِ کالاهای فرهنگی عاری از جدیّت، به بی‌اعتنایی، کلبی مشربی، یأس، آشفتگی ذهنی، بزهکاری جوانان و بیزاری از زندگی می‌انجامد.

عنصر تشرفی و اومانیستی در مدارس دینی امروزین

  • معنای تعلیم‌وتربیت اومانیستی تحول توانش‌های آدمی است، نه آشنایی با مجموعه‌ای از نمادهای عملی و نظری. این امر ظاهراً تعارض آشتی‌ناپذیری [با تعلیم و تربیت تشرفی] در پی دارد. امّا راه‌حلی برای آن وجود دارد: این دقیقاً تعارضات درونی مدرسه‌ی کلیسایی است کـه بـه حل تعارض تعلیم‌وتربیت تشرفی و اومانیستی اشاره می‌کند.
  • هر معلم دینی باید در پی پرسش‌هایی باشد که به لحاظ وجودی مهم‌اند و در اذهان و قلوب شاگردان زنده‌اند. او باید شاگردان را به وجود پرسش‌هایی واقف سازد که همواره برای آنان مطرح بوده است. پس از آن، می‌توان به شاگرد نشان داد که نمادهای سنتی در اساطیر و مناسک، در اصل، پاسخِ آن پرسش‌هایی تلقی می‌شدند که در وجود آدمی مستترند.
  • آنجایی که پرسش‌ها پرسیده یا مطرح می‌شوند و پاسخ‌ها در پرتو پرسش‌ها شرح و تفسیر می‌شوند، همان جا روح اومانیستی دخیل و در کار است، چون اومانیسم از بنیادی‌ترین پرسش آغاز می‌کند: پرسش وجود ـ وجود به ‌طور کلی و وجودِ من فردی. پرسش اومانیستی پرسشی بنیادین است؛ به ریشه‌ها می‌پردازد و همه چیز را پرسش‌پذیر می‌داند.
  • ایمان و پرسش بنیادینی که اومانیسم با آن آغاز می‌کند، معارض هم نیستند، به‌شرط اینکه مفهوم ایمان، هم خود و هم تشکیک در خود را شامل شود.
  • هنر بزرگِ آموزگار دینی گذر از نص‌گرایی ابتدایی در مورد نمادهای دینی به تأویل و تفسیری تعقلی، بدون تباه‌کردن نیروی نمادها است.
  • چیرگی بر نص‌گرایی بدون تباه‌شدن نمادها، عنصر اومانیستی را به مدرسه می‌آورد و شاگرد را قادر می‌سازد تا همچون شخصیتی بالغ، ناقد و، درعین‌حال، مؤمن باقی بماند.
  • اگر مدرسه‌ی دینی چندان نیرومند باشد که بتواند این اصل اومانیستی را در حیات خویش بپذیرد، در آن حال، نه فقط قادر خواهد بود که جایگاه محدود خویش را در وضعیت فرهنگی کنونی حفظ کند، بلکه می‌تواند در متن بالندگی و رشد تعلقات دینی روزگار ما اهمیتی فزاینده کسب کند.
  • در این چارچوب، مدرسه‌ی دینی به‌سان آزمایشگاه کوچکی است که در آن می‌توان مسائل مهم کلیسا و جهان را مطالعه کرد و به راه‌حلی مقدماتی رسید، راه حلی که بتواند در حل مسائل مهم‌تر سهمی ارزنده ایفا کند.

 

نویسنده: فاطمه گزین، دانشجوی دکترای برنامه درسی

 

 

[۱]   الهیات فرهنگ، پل تیلیش، مراد فرهادپور و فضل‌الله پاکزاد، خرمشهر: طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۶.

1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *