کودک، خانواده، انسان (معرفی کتاب همراه با نمونه مطلب)

کودک، خانواده، انسان

(معرفی کتاب همراه با نمونه مطلب)

مشخصات کتابشاناسی

نام کتاب: کودک، خانواده، انسان (روش تربیت کودک بر اساس نظرات دکتر هایم جینات)

نویسنده: آدل فابر و ایلین مزلیش

مترجم: گیتی ناصحی

ناشر: نشر نی

 

کتاب «کودک، خانواده، انسان» حاصل تجربیات دو مادر است که به مدت پنج سال در یک گروه تربیت کودک شرکت کردند تا بتوانند فرزندانشان را با روش‌های بهتر پرورش دهند.

روانشناس نامی کودک، دکتر‌هایم جینات که عمری را صرف مطالعه و تحقیق در مورد کودکان کرده است با تشکیل جلسات متعدد، تجربیات خود را در زمینه تربیت و پرورش کودکان در اختیار گروه‌های علاقه مند متشکل از والدین، معلمان، مربیان و گروه‌های دیگر که به نحوی با کودکان در تماس بودند می‌گذاشت.

ادل فیبر و ایلین مزلیش ـ نویسندگان کتاب ـ حاصل یک دوره‌ی پنج ساله کار گروهی زیر نظر دکتر جینات را با زبانی ساده در این کتاب گرد آورده اند. آن‌ها با طرح شکست‌ها و موفقیت‌های شان در جریان پنج سال کار مداوم و عملی با فرزندان شان نشان می‌دهند که تربیت کودک، یک کار ساده و پیش پا افتاده نیست و به دانش، تجربه و مهارت مخصوص نیاز دارد.

خانم ادل فیبر دارای درجه لیسانس در رشته تئاتر و هنرهای نمایشی فوق لیسانس علوم تربیتی از دانشگاه نیویورک است. وی مادر سه فرزند است و مدارس نیویورک تدریس می‌کند. خانم ایلین مزلیش دارای درجه لیسانس درد تئاتر است و در مؤسسات پرورش کودکانی که دارای مشکل تربیتی هستند اشتغال دارد. او نیز مادر سه فرزند است. این دو پس از شرکت طولانی در جلسات «پرورش کودک» دکتر جینات، به اشاعه روش جدید تربیتی وی پرداخته، در این زمینه با پدران و مادران زیادی به گفت وگو نشستند و با شرکت فعال در کلینیک‌های راهنمایی کودک بر غنای تجارب خود افزودند.

این کتاب بخشی با عنوان والدین نیز انسان‌اند دارد که بر اهمیت کتاب می‌افزاید. در این بخش به احساسات والدین و اهمیت توجه به آن‌ها پرداخته شده است و این موضوع مقدمه‌ای مهم برای در نظر گرفتن احساسات کودکان به حساب آمده است.

در ادامه بخش‌هایی از کتاب برای معرفی بیشتر آورده شده است.

احساسات کودکان برای آن‌ها واقعی است

از ابتدا، دکتر جینات سعی داشت به ما بفهماند که باید احساسات کودکان را درک کنیم؛ و از راه‌های مختلف سعی می‌کرد این درک خود را به ما منتقل کند:

  • «هر گونه احساسی مجاز است، ولی عمل محدود است.»
  • «ما نباید درک کودک را محدود کنیم.»
  • «تا زمانی که کودک احساس درستی نداشته باشد نمی‌تواند درست فکر کند؛ و تا زمانی که کودک احساس درستی نداشته باشد، نمی‌تواند درست عمل کند.»

مطمئن نبودم که این نظریه را درست فهمیده ام. آیا واقعا پذیرفتن احساسات کودک این قدر مهم است؟ اگر این طور است، چه ربطی به انسان بار آوردن کودک دارد؟

زمانی که من کودک بودم، برای احساسات کودکان چندان ارزش قائل نمی‌شدند، یادم هست که می‌گفتند: «… هنوز بچه است، چه می‌فهمد، چنان وانمود می‌کند که انگار دنیا به آخر رسیده است.» در کودکی همیشه این احساس را داشتم که احساساتم زیاد جدی تلقی نمی‌شود. تا اینکه به سن بلوغ رسیدم. در آن موقع دائم این جملات را می‌شنیدم:

  • «هیچ دلیلی برای ناراحتی تو وجود ندارد.»
  • «سر هیچ و پوچ این همه سروصدا راه انداختی!»
  • «این احساس تو دیوانگی است.»

… در سکوتی که به دنبال این ماجرا آمد، همگی چنان احساس محبت و عشق می‌کردیم که گویی به یک روش بسیار قدرتمند دست یافته ایم. بر احساسات بچه‌ای صحه گذاشتن مطلب کوچکی نیست، اما آیا دیگران نیز این موضوع را می‌دانستند؟ کم کم در بیرون از خانه به صحبت‌های والدین و بچه‌های دیگر دقت کردم. مثلاً در باغ وحش بچه‌ای گریه‌کنان می‌گفت: «انگشتم! انگشتم درد میکنه!» پدرش پاسخ می‌داد: «اینکه زیاد درد ندارد. فقط یک خراش جزئیه.» در سوپرمارکت، کودکی می‌نالید: «گرممه!» و مادرش میگفت: «چطور گرمته، اینجا که خنکه.» در مغازه اسباب‌بازی فروشی، کودکی می‌گفت: «مامان، این اردک کوچولو را نگاه کن! خوشگل نیست؟» و مادر پاسخ می‌داد: «‌‌ای بابا، این برای یک بچه کوچک خوبه، این جور اسباب بازی‌ها دیگه به درد تو نمی‌خوره.»

واقعا تعجب‌آور بود. این والدین ساده‌ترین احساسات بچه‌های خود را نمی‌توانستند درک کنند. حتماً منظور بدی از این پاسخ‌ها نداشتند، اما در واقع به طور مداوم به بچه‌هایشان می‌گفتند:

  • «تو نمیدونی چی می‌گی.»
  • «تو احساس خودتو نمی‌فهمی.»
  • «تو نمی‌دونی چی می‌خوای.»

خیلی به خودم فشار می‌آوردم که روی شانه‌ی آنان نزنم و به آن‌ها نگویم که در عوض می‌توانید بگویید: «اوه! دستت خراش افتاده. حتما درد هم میکنه. یا: «اینجا برای تو گرمه، مگه نه؟» یا: «چه اردک پشمالوی کوچولویی! مگه نه؟»

داشتم می‌ترکیدم. اگر نمی‌توانستم اینها را به غریبه‌ها بگویم، به خودی‌ها که می‌توانستم. باید این بشارت را به همه می‌دادم. به چند تن از دوستانم که می‌توانستند شوق مرا درک کنند تلفن کردم و رویدادهای اخیر را توصیف کردم. مؤدبانه حتی با توجه به حرف‌هایم گوش دادند، سپس باران «امّا»ها به سرم باریدن گرفت …

احساسات و جلوه‌های مختلف آن

  • نیاز بعضی کودکان به جلب توجه آن‌قدر زیاد است که از حد تحمل پدر و مادرها فراتر می‌رود. می‌بایست راهی پیدا کرد که در عین حال که به بحث خاتمه داده می‌شود، کودک مطمئن شود که به او توجه کافی مبذول شده است.
  • بعضی اوقات بچه‌ها احساس‌شان را به زبانی چنان توهین‌آمیز توصیف می‌کنند که نمی‌شود به آن گوش فرا داد، چه رسد به اینکه کمک‌شان کرد. هر کدام از ما یک نقطه ی جوش مخصوص به خود داریم، ولی بعضی جملات برای همه‌ی ما غیرقابل تحمل هستند.
  • بعضی وقت‌ها یک هدیه‌ی کوچک به یک بچه ی تحت فشار خیلی کمک می‌کند. بهتر است هرگز نپرسیم آیا او آن را می‌خواهد یا نه، بلکه بدون پرسش آن را به او بدهیم. یک مداد، یک بادکنک یا یک ظرف کوچک کشمش به موقع، می‌تواند بچه‌ای را شاد کند.
  • زمانی که کودکی در چنگال یک احساس هیجان‌آمیز قوی گرفتار است، می‌توان احساساتش را به یک مجرای سازنده هدایت کرد. دکتر جینات گفته بود: «بایستی اشیای خلاقیت آفرین، مانند قلم، مداد، مدادرنگی، رنگ، کاغذ، مقوا، جعبه، گچ و غیره، به وفور در خانه‌ها یافت شوند.» خانم‌هایی که در گروه ما بودند از این کلمات برداشتی ظاهری و رسمی کرده بودند. هفته‌‌ای نمی‌گذشت که شعری در غم از دست دادن یک حیوان دست آموز، نامه‌‌ای به تلویزیون درباره برنامه محبوبی که قطع شده بود، یا طرحی از یک بچه قلدر محل نداشته باشیم.
  • زمان و مکانی نیز وجود دارد که نباید فهمید کودک چه حس می‌کند. نباید با او در تماس بود و نباید او را درک کرد. دکتر جینات این وضع را این‌طور تعریف می‌کند: «بگذارید کودک گوشه‌ی دنجی در زوایای روحش داشته باشد.»
  • در زندگی کودک جایی هم برای نفیری که او را به مبارزه می‌خواند وجود دارد؛ جایی برای رشد روحیه‌ی مبارزه‌جویی. ما این روحیه را «محکم بستن کمربند» می‌نامیم. این از نوع جملاتی نیست که بعضی والدین برای محکم کردن بچه‌های‌شان به زبان می‌آورند تا آن‌ها را با واقعیت‌های تلخ و سخت دنیای خارج آشنا کنند. این همان برخورد سرد و بیگانه وار «عیب ندارد بچه، بالاخره یاد می‌گیری» نیست، بلکه به رسمیت شناختن توأم با همدردی با کودک است که می‌گوید: «بله، می‌دانم سخت است. بله، خیلی مشکل است. من به این تلاش تو احترام می‌گذارم و اطمینان دارم که راه حلی خواهی یافت.»

وقتی کودک به خود اعتماد می‌کند

همین طور که هفته‌ها می‌گذشت، بیش از پیش به نقش احساسات در زندگی بچه‌ها آگاه می‌شدم و به نتایجی می‌رسیدم که برایم به شدت تازگی داشت.

احساسها واقعیت دارند

احساسات بچه‌هایم برای من مثل سیب و گلابی و صندلی واقعیت پیدا کرده بودند. نمی‌توانستم احساسات بچه‌ها را مثل یک مانع تلقی بکنم و آن‌ها را نادیده بگیرم. درست است که احساسات آن‌ها می‌توانند به سرعت تغییر کنند، اما تا زمانی که این احساسات وجود داشتند، لزوماً واقعیت پیدا می‌کردند. شنیدن این گونه حرف‌ها غیرعادی نبود:

«چرا این همه از اندی دفاع می‌کنی؟ تو همه‌‌اش طرف اونو میگیری. » یا: «ما هیچ‌وقت هیچ‌جا نمی‌ریم، دیگران مرتب مشغول گشت‌وگذار هستن.»

زمانی، یک‌چنین حرف بی‌ربطی را با قدرت کامل استدلال خودم این طور پاسخ می‌گفتم: «نه، این طور نیست. بارها من طرف تو را گرفته‌‌ام و خودت هم اینو خوب می‌دونی.» یا: «چطور می‌تونی این حرف را بزنی؟ مگه همین هفته پیش نرفتیم باغ وحش؟ مثل اینکه حافظه‌‌ات خیلی خرابه.»

اما حالا برداشت دیگری از این مسائل دارم. اگر کودکی در زمان مشخص، احساسی خاص دارد، در واقع در آن لحظه این احساس برایش واقعیت دارد. با فهمیدن این موضوع، توانستم پاسخ‌های دیگری به بچه‌ها ارائه دهم: «شاید به نظر تو این‌طور می‌رسد که که من همیشه طرف اندی را می‌گیرم، خوب ممنونم که گذاشتی بفهمم چه احساسی داری.» یا: «تا جایی که تو درک کرده‌ای خانواده‌ی ما به اندازه‌ی کافی به مسافرت نمی‌رود، تو دلت می‌خواهد ما بیشتر، دسته‌جمعی به جاهای مختلف برویم، خوشحالم که این را به من گفتی. حالا دیگر می‌دانم.»

دو یا چند احساس ضدونقیض می‌توانند در آن واحد وجود داشته باشند

زمانی که موضوع را درک کردم، تعداد بی‌شماری از جملات، به نظرم بیهوده و زاید آمدند:

  • «خوب، بالاخره دلت برایش تنگ شده یا نشده؟»
  • «تصمیمت رو بگیر، بالاخره می‌خواهی به اردو بری یا نه؟»

حالا به واقعیت جدیدی پی برده‌‌ام:

  • «از یک طرف دلت برای دوستت تنگ شده و از طرف دیگر خوشحالی که او از اینجا رفته.»
  • «یه دلت میگه به اردوی پارسالی بری و اون دلت میخواد خونه بمونی. شاید هم دوست داری به یک اردوی جدید بری »

احساسات هر کودک ویژه خود اوست

همان‌گونه که دو برگ یک درخت عیناً مثل یکدیگر نیستند، احساسات دو کودک نیز عیناً به هم شباهت دارند، و ما سرانجام درک کردیم: این احساسات، همان چیزی است که او را «او» می‌کرد و نه کس دیگر.

با درک این مطلب، دیگر نمی‌توانستم بگویم: «چطور شده که بستنی دوست داری؟ تو خانواده، تو تنها کسی هستی که بستنی دوست نداره.» حالا می‌توانستم این تفاوت او را با بقیه، با لذت تماشا کنم. حتی تفاوت سلیقه او حالا نشانی از تشخص بود: «برادرت خیلی بستنی دوست دارد، ولی تو اصلاً دوست نداری. تو فالوده را ترجیح می‌دهی.»

سعی کردم این پیام را بدهم که اختلاف‌نظر، کمبود نیست. در عوض، روی نقاط قدرت تأکید کردم. به جای گفتن « همه پسر بچه‌ها وارد تیم بیس‌بال شده‌اند. چرا تو باید همیشه با بقیه فرق داشته باشی؟»، گفتم: «به نظر نمی‌آد علاقه‌ی زیادی به بیس‌بال داشته باشی. فکر می‌کنم چیزهای دیگر برات جالب باشن.»

زمانی که احساسات، شناخته و پذیرفته می‌شوند، کودکان نیز احساسات خود را بهتر درک می‌کنند

از دیوید شنیدم: «بابا! وقتی این‌طور با من صحبت می‌کنی، احساس می‌کنم محکوم شده‌‌ام، آن وقت فکر می‌کنم باید از خودم دفاع کنم.» از اندی شنیدم: «مامان، می‌دانی چرا این کار را می‌کنم؟ چون می‌خواهم توجه شما را جلب کنم.» از جیل شنیدم: «یک جعبه درست کرده‌‌ام که نشان بدهم در مواقع مختلف چه احساسی دارم. اسمش را گذاشته‌‌ام جعبه‌ی احساسات. توی آن عکس‌هایی هست که نشان می‌دهد چه وقت‌ها عصبانی، خوشحال، غمگین، یا بی‌تفاوت هستم.»

وقتی والدین احساسات کودکان را می‌پذیرند، بچه‌ها نیز یاد می‌گیرند که احساسات خود را بپذیرند و به آن‌ها احترام بگذارند

نخستین واقعه، زمانی اتفاق افتاد که من و شوهرم رفته بودیم به دکان دوچرخه سازی که دوچرخه جیل را بگیریم. در آن زمان او هفت سال داشت. به محض این‌که دوچرخه‌‌اش را دید، سوار شد و از در مغازه بیرون آمد. در همین حال شوهرم به سمت صندوقدار رفت که هزینه‌ی تعمیر را بپردازد. لحظه‌‌ای بعد، جیل با قیافه‌‌ای ناراحت به درون مغازه بازگشت و گفت: «ترمزش درست نیست.» مکانیک دوچرخه ناراحت شد و گفت: «ترمزش هیچ ایرادی ندارد. خودم روی این دوچرخه کار کرده‌ام.»

جیل با قیافه‌‌ای ناراضی به من نگاه کرد و گفت: «به نظر من که درست نمی‌آید.» مکانیک پافشاری کرد: «فقط کمی سفت است، همین.»

موقعیت ناراحت کننده‌‌ای بود. قیافه‌ی مکانیک با زبان بی‌زبانی به ما می‌گفت: خانم، چه بچه‌ی سمجی دارید، یعنی در مقابل حرف من، حرف او را قبول می‌کنید؟» نمی‌دانستم چه باید بکنم. تا به حال به جیل آموخته بودم که احساسات درونی‌‌اش باارزش است. به او آموخته بودم که به خودش بگوید: «اگر احساسی دارم، حتماً واقعیتی پشت آن پنهان است. از طرف دیگر، یک مکانیک با تجربه اصرار داشت که همه چیز درست است. اخم و ترشرویی او برایم غیرقابل تحمل بود، ولی با لکنت توضیح دادم که مطمئنم شما درست می‌گویید و بچه‌ها بعضی اوقات غلو می‌کنند. در این موقع شوهرم جلو آمد و با حالتی مطمئن توضیح داد: «دخترم حس می‌کند ترمز دوچرخه درست کار نمی‌کند.»

مکانیک با قیافه‌‌ای عبوس، دوچرخه را بلند کرد و روی دستگاه گذاشت و چرخ‌هایش را امتحان کرد، سپس گفت: «باید دوچرخه را همین‌جا بگذارید بماند. احتیاج به یک قطعه‌ی جدید دارد. ترمزش ساییده شده.»

من شدیداً تحت تأثیر این واقعه قرار گرفتم و عهد کردم دیگر خود را نبازم.

والدین نیز انسان‌اند

  • «هر والدی باید به محدودیت‌های خود آگاه باشد و به آن‌ها توجه کند.»
  • «ما می‌توانیم کمی از آنچه هستیم خوب‌تر باشیم، ولی نه خیلی زیاد.»
  • «بسیار مهم است که واقعیت احساسات خود را در هر لحظه درک کنیم.»
  • «بهترین چیز این است که با فرزندان‌مان روراست باشیم.»

فکرش را بکنید. کدام فرد بامسئولیتی که به کار مهمی مشغول است می‌تواند احساس خود را نادیده بگیرد؟ یک جراح امکان ندارد به خاطر این‌که می‌خواهد « آدم خوبی باشد»، دو سه عمل اضافی در روز انجام دهد. این برای مریض‌هایش خطرناک است. یک بندباز هرگز روی طنابی که احساس کند محکم نیست نخواهد رفت، چرا که ممکن است بار آخرش باشد که این کار را می‌کند. یا هیچ راننده کامیونی اگر احساس کند چشمانش از خواب روی هم می‌افتد به رانندگی ادامه نمی‌دهد، چرا که ممکن است هرگز به مقصد نرسد. با این وصف، من که مهم‌ترین کارها را به عهده داشتم ـ یعنی تربیت انسان‌ها ـ احساساتم را مدام انکار کردم، انگار هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد.

چگونه این همه از احساساتم دور افتاده بودم؟ چگونه مدام خود را مجبور به کارهایی می‌کردم که احساسم خلاف آن را امر می‌کرد؟ چه چیزی سر راهم قرار می‌گرفت؟

به نظرم می‌رسد که هر گاه احساساتم را ندیده می‌گیرم، یکسری روش‌های شیطانی فعال می‌شوند.

ترتیب کار از این قرار است: .

  1. بچه‌ها درخواستی می‌کنند. ۲. مادر علی رغم احساسات منفی خود، تن به این کار می‌دهد. ۳. رنجش به میان می‌آید. ۴. رنجش بروز خارجی می‌یابد. ۵. یک نفر در این میان رنجیده می‌شود. ۶. همه‌ی خانواده صدمه می‌بیند. و هر بار این الگو تکرار می‌شود.

هر بار که خود را وادار کردم با وجود اینکه سردرد داشتم، به ضربه‌های «خلاق» دیوید روی پیانو گوش دهم و آن را تحمل کنم، یک ساعت بعد به همه پریدم و دیوید را زود به رختخواب فرستادم، درحالی که سر از چیزی درنمی‌آورد و گریه می‌کرد.

آن بار که جیل وادارم کرد کفشی را که نیاز نداشت برایش بخرم و من تن به این کار دادم، نطقی طولانی در راه برگشت درون ماشین در مورد اسراف‌کاری کردم. جیل با قیافه‌ای ماتم زده و رنجیده، درحالی که سربه سر برادرش می‌گذاشت، وارد خانه شد.

از تجربیاتی این چنینی، ایمانی عجیب در من به وجود آمد: اگر قرار است احساسات یک والد چرخ یک خانواده را بگرداند، این احساسات باید تحت مراقبت قرار گیرند. اگر پدر یا مادری بیشتر از حد تحملش برانگیخته شود، آنگاه با قلبی آکنده از رنج و بدون تعادل روحی، می‌تواند بهترین موقعیت‌ها را به بدترین آن‌ها تبدیل کند. اما چنان که پدر و مادری احساس ثبات، آرامش و تعادل کنند، هر مسئله را می‌شود تحمل کرد، به انجام رساند، با آن سازگاری کرد و حتی به آن خندید. آنگاه فرزندان در امنیت به سر خواهند برد و می‌شود گفت تحت مراقبت اشخاصی لایق هستند.

بنابراین سعی کردم بیاموزم چگونه از احساسات خود به بهترین وجه مراقبت کنم ـ چطور از مقاصد خوبم مراقبت کنم. به خاطر رفاه همگی‌مان سعی خواهم کرد به ندای احساسم پاسخ دهم؛ سعی خواهم کرد زیاده از خود مایه نگذارم، مگر اینکه توانایی‌‌اش را داشته باشم؛ سعی خواهم کرد گهگاه تا سرحد خست پیش بروم تا بتوانم در موردی دیگر دست و دلبازتر باشم؛ سعی خواهم کرد آرامشم را بعنوان سرچشمه قوت و قدرت همه خانواده استفاده کنم.

این کتاب شامل فصول زیر می‌باشد:

  1. «… و در آغاز کلام بود»

کودکان انسانند

  1. احساسات کودکان برای آن‌ها واقعی است
  2. احساسات و جلوه‌های مختلف آن
  3. وقتی کودک به خود اعتماد می‌کند
  4. رها شدن بحثی درباره‌ی استقلال
  5. «آفرین!» کافی نیست: روش جدید تمجید کردن
  6. نقش‌هایی که به کودکان تحمیل می‌کنیم
  7. شخصیت را تغییر ندهید: حالت را عوض کنید

والدین نیز انسان‌اند

  1. هر چه احساس می‌کنیم، واقعی است
  2. حمایت از من، از آن‌ها ـ از همگی ما
  3. احساس گناه و عذاب
  4. خشم
  5. چهره‌ی نوین یک والد

 

 

نویسنده: مریم ترابی، دانشجوی ارشد روانشناسی تربیتی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *