مخاطرات آموزش بازار محور ـ مصاحبهای کوتاه با نوآم چامسکی
مخاطرات آموزش بازار محور ـ مصاحبهای کوتاه با نوآم چامسکی
منبع: خوشبینی ورای نومیدی: درباب سرمایهداری، امپراتوری و تغییر اجتماعی، نوآم چامسکی مصاحبههایی با سی. جی. پلیکرونیو؛ ترجمه نرگس حسنلی؛ تهران: نشربان، ۱۳۹۹؛ صص۲۰۹-۲۱۴.
سی. جی. پلیکرونیو: دستکم از زمان روشنگری آموزش یکی از چند فرصت انسان برای کنار زدن پردهی جهل و خلق یک دنیای بهتر دانسته شده است. پیوندهای عملی بین دموکراسی و آموزش کدامند یا آن طور که نیل پستمن در پایان آموزش بحث میکند، این پیوندها بیشتر افسانهاند؟
نوام چامسکی: فکر نمیکنم پاسخ به این سؤال ساده باشد. از این منظر وضعیت واقعی آموزش وجوه مثبت و منفیِ همزمان دارد. عامهی آموزشدیده بیتردید پیش شرط یک دموکراسی کارآمد است؛ جایی که «آموزشدیده» نه تنها به معنی مطلع بودن، بلکه به معنی قادر بودن به پرسشگری آزادانه و موثری باشد که هدف غایی آموزش است. این هدف گاهی پیشرفته است و گاهی در عمل با موانعی مواجه میشود و بردن توازن به سمت درست وظیفه ی مهمی است؛ وظیفهای با اهمیت فوق العاده در ایالات متحده تا حدی از سر قدرت منحصر به فردش و تا اندازهای هم به خاطر شیوههای تفاوتش با سایر جوامع پیشرفته مهم است، به یاد داشته باشیم با اینکه آمریکا مدت درازی ثروتمندترین کشور جهان بوده تا جنگ جهانی دوم بیشتر یک ماندآب فرهنگی بوده است . اگر کسی میخواست علوم پیشرفته یا ریاضی بخواند یا نویسنده و هنرمند شود، اغلب جذب اروپا میشد. این وضعیت با جنگ جهانی دوم و به دلایل واضحی تغییر کرد، اما فقط برای بخشی از جمعیت چیزی را در نظر بگیریم که احتمالاً مهمترین پرسش تاریخ بشری است، این که با تغییرات آب و هوایی چه کنیم، یک مشکل این است که ۴۰ درصد از مردم ایالات متحده آن را اصلاً مشکل نمیدانند چون مسیح چند دهه بعد ظهور خواهد کرد؛ نشانگان بیماری در بسیاری از سایر وجوه پیشامدرن این جامعه و فرهنگ .
چیزی که در دنیای امروزه رواج دارد، آموزش بازار محور است که عملاً با تأکید بر رقابت خصوصیسازی و سودآوری دارد، ارزشهای عمومی را نابود میکند و فرهنگ دموکراسی را تحلیل میبرد. به این ترتیب، فکر میکنید کدام الگوی آموزشی برای یک دنیای بهتر و صلح آمیز بهتر است؟
در نخستین روزهای نظام آموزشی مدرن گاهی دو الگو در برابر هم قرار داده میشدند. همانطور که همه میدانیم، آموزش را میتوان مخزنی دانست که کسی آب به آن میریزد؛ آن هم یک مخزن پرسوراخ. یا میتوان آن را ریسمانی دانست که آموزگار پهن میکند و دانشآموزان به شیوههای خاص خود دنبالش میکنند و ظرفیتهای «پرسشگری و خلق» خود را بسط میدهند؛ الگویی که ویلهلم فون هومبولت، بنیانگذار نظام دانشگاهی مدرن، هوادارش بود.
به نظرم فلسفههای آموزش جان دیویی پائولو فریری و سایر هواداران تعلیم پیشرو و انتقادی را میتوان اضافات بعدی به این مفهوم هومبولتی دانست؛ مفهومی که اغلب در دانشگاههای پژوهشی به عنوان یک روال منطقی اجرا میشود؛ چرا که برای آموزش و پژوهش پیشرفته و به ویژه در حوزه ی علوم بسیار حیاتی است. فیزیکدان مشهوری در مؤسسه ی فناوری ماساچوست به دانشجویان تازه وارد خود میگفت که مهم نیست ما چه چیزی را مخفی میکنیم، مهم این است که شما چه چیزی کشف میکنید.
همین ایدهها به طور بدیعی تا سطح کودکستان هم به کار گرفته شده و هرجایی در نظام آموزشی و البته نه فقط در حوزه ی علوم کاملاً به کارآمدنی است. به شخصه بخت یارم بوده که تا دوازده سالگی به یک مدرسهی تجربی پیروی دیویی میرفتم. تجربهی بسیار پرثمری که به کلی از دبیرستان آکادمیکی که بعدتر رفتم متفاوت بود، دبیرستانی که به الگوی آب- در- مخزن گرایش داشت. همانطور که برنامههای مد روز فعلی به آموزش تا امتحان گرایش دارند. الگوهای بدیل از آن دست الگوهایی هستند که دنبال میکنیم تا امید داشته باشیم که یک نسل واقعاً آموزش دیده ، در تمام ابعاد قابل تصور، میتوانند برای مسائل اساسی که امروزه مطرح میشوند فکری کنند.
جریانهای آموزش بازارمحور که اشاره کردید متأسفانه بسیار واقعی و آسیبزا هستند. به نظرم باید آنها را بخشی از حملهی همه جانبهی نولیبرال به مردم دانست. الگوی تجاری دنبال «بهرهوری» است؛ یعنی تحمیل «انعطافپذیری کار» و چیزی که آلن گرینسپن «دامن زدن به ناامنی کارگر» مینامید و همزمان اقتصاد بزرگی را که داشت اداره میکرد (پیش از فروپاشیاش میستود). این به قالب اقداماتی مانند کاستن از تعهدات دراز مدتتر به هیأت علمی و اتکا بر کار موقتی ارزان و در دسترس (دستیاران و دانشجویان تحصیلات تکمیلی) درمیآید. نتایج آن برای نیروی کار، دانشجویان، پژوهش و پرسشگری و به واقع تمام اهدافی که تحصیلات عالیه باید در طلب رسیدن به آن باشد، مضر است.
گاهی چنین اقداماتی برای راندن نظام آموزش عالی به سمت خدمترسانی به بخش خصوصی اشکالی به خود میگیرد که کمی خندهدار است. به طور مثال، فرماندار اسکات واکر و سایر واپسگرایان در ایالت واشنگتن کوشیدهاند نهادی را تضعیف کنند که زمانی دانشگاه بزرگ ویسکانسین بود و آن را به نهادی تغییر دهند که در خدمت نیازهای اجتماع تجاری ویسکانسین باشد و همزمان از بودجهی آن بکاهند و اتکا به کارمندان موقتی («انعطافپذیری») را افزایش دهند. کار به جایی رسید که حتی فرمانداری ایالتی میخواست مأموریت سنتی دانشگاه را تغییر دهد و تعهد به «جستوجوی حقیقت» را از آن حذف کند؛ چیزی که برای نهادی که قرار است افراد سودمندی برای کسب و کارهای ویسکانسین تربیت کند، اتلاف وقت محسوب میشود. این کار چنان زیادهروی بود که خبرش به روزنامه ها رسید و مجبور شدند ادعا کنند که خطای اداری رخ داده و عقب بکشند.
بههرحال، این نمونه نشاندهندهی وضعیت جاری نه فقط در ایالات متحده، بلکه در بسیار نقاط دیگری است. استفانی کالینی در تفسیر خود از این تحولات در انگلیس به حق به این نتیجه رسید که دولت محافظهکار میکوشد دانشگاههای درجه یک را به نهادهای تجاری درجه سه تبدیل کند. به این ترتیب مثلاً دانشکده ادبیات کلاسیک در آکسفورد باید اثبات کند میتواند جای خود را در بازار پیدا کند. اگر هیچ تقاضای بازاری نباشد، چرا افراد باید ادبیات یونان باستان را بخوانند و بررسی کنند؟ این آن ابتذال نهایی است که میتواند از تحمیل اصول سرمایهداری دولتی طبقات تاجر به کل جامعه حاصل شود.
برای این که نظامی برای تحصیلات عالی رایگان در ایالات متحده پدید آید و با بسط معنی تخصیص منابع را از مجتمع نظامی-صنعتی و مجتمع زندان صنعتی۱ به سمت آموزش بکشاند، چه باید کرد؟ آیا در این راه، از وارد آوردن یک بحران هویتی ملی بر بخشی از ملتی که به طور تاریخی گسترشطلب، مداخلهجو و نژادپرست بوده گریزی نیست؟
فکر نمیکنم مسائل آن قدر عمیق باشند. ایالات متحده در سالهای ابتدایی خود هم، کمتر از این توسعهطلب، مداخلهجو و نژادپرست نبوده، باوجوداین، پیشگام حوزهی توسعهی آموزش عمومی هم نبوده است. و هرچند گاهی میتوان به انگیزههایش هم – تبدیل کردن کشاورزان مستقل به چرخ دندههای صنعت تولید انبوه چیزی که از آن بسیار بیزار بودند – بدگمان بود، بااینحال، جنبههای مثبتی هم در این تحولات وجود دارد. در سالهای اخیر آموزش عالی عملاً رایگان بود. پس از جنگ جهانی دوم قانون کهنه سربازان برای میلیونها تن که شاید هرگز به کالج نرفته بودند، کمک هزینه و حتی سوبسید فراهم کرد که احتمالاً برای آنها بسیار سودمند بود و سهم زیادی در رشد عظیم پس از جنگ داشت. حتی کالجهای خصوصی هم با استانداردهای امروزی شهریههای بسیار کمی داشتند و کشور در آن زمان بسیار فقیرتر از الآن بود. جاهای دیگر تحصیلات عالیه رایگان یا نزدیک به آن است. در کشورهای ثروتمندی مانند آلمان (قابلاحترامترین کشور دنیا برحسب نظرسنجیها) و فنلاند (که مدام رتبههای بالایی در دستاوردها کسب میکند) و کشورهای بسیار فقیرتری مانند مکزیک که نظام آموزش عالی بسیار باکیفیتی دارد. به نظر میرسد آموزش عالی رایگان را میتوان بدون دشواری اقتصادی یا فرهنگی خاصی نهادینه کرد. همین موضوع برای یک نظام درمان عمومی معقول مانند نظام موجود در کشورهای مشابه هم برقرار است.
طی عصر صنعتی، بسیاری از مردم طبقه کارگر در سراسر دنیای سرمایهداری خود را غرق در مطالعهی سیاست، تاریخ و اقتصاد سیاسی از راه یک فرآیند آموزش غیررسمی کردند که بخشی از تلاش ایشان برای درک کردن و تغییر دادن دنیا از خلال مبارزهی طبقاتی بود. امروزه وضعیت بسیار متفاوت به نظر میرسد. بخش اعظم مردم طبقهی کارگر از مصرفگرایی پوچ و بیتفاوتی سیاسی استقبال کردهاند یا حتی بدتر از این، اغلب به قدر کافی از احزاب سیاسی و نامزدهایی حمایت میکنند که در حقیقت حامیان ثابت قدم سرمایهداری شرکتی و مالی هستند و یک برنامهی ضد طبقهی کارگر را پیش میبرند. این تحول بنیادین در آگاهی طبقهی کارگر را چطور توضیح بدهیم؟
این تغییر به یک اندازه واضح و تأسفآور است. بسیار معمول بود که این تلاشها در اتحادیهها و سایر سازمانهای کارگری و مشارکت روشنفکران در احزاب چپ ریشه داشته باشد؛ که همگی قربانیان سرکوب و پروپاگاندای جنگ سرد و کشمکش تلخ طبقاتی شدند که طبقات تجاری علیه سازمانهای کارگری و مردمی به راه انداخته بود و به ویژه طی دوران نولیبرالیسم بالا گرفت.
خوب است سالهای اولیهی انقلاب صنعتی را به یاد بیاوریم. فرهنگ طبقهی کارگر در آن زمان زنده و ثمربخش بود. کتاب خوبی دربارهی این موضوع نوشتهی جاناتان رز هست، به نام زندگی فکری طبقهی کارگر بریتانیایی. مطالعهی شگرفی است از عادات خواندن نزد طبقهی کارگر آن زمان او «جستوجوی پرشور خود آموختههای پرولتر برای دانش» را با «بیدانشی فراگیر آریستوکراتهای بریتانیایی» مقایسه میکند. در شهرهای جدید کارگری ایالات متحده هم کمابیش همین وضع برقرار بود، مناطقی مانند شرق ماساچوست، جایی که ممکن بود یک آهنگر ایرلندی پسرکی را استخدام کند تا وقتی دارد کار میکند آثار کلاسیک را برایش بخواند. دختران شاغل در کارخانجات بهترین ادبیات معاصر آن زمان را میخواندند، همین چیزی که امروزه ما به عنوان آثار کلاسیک مطالعه میکنیم. آنها نظام صنعتی را به خاطر محرومکردنشان از آزادی و فرهنگ محکوم میکردند این مدتِ درازی ادامه داشت.
من آن قدر سن و سال دارم که فضای دهه ۱۹۳۰ را به خاطر بیاورم. بخش بزرگی از خانوادهی من متعلق به طبقهی کارگر بیکار بودند. بسیاری از آنها اصلاً به مدرسه نرفته بودند. اما در فرهنگ والای آن زمان مشارکت میکردند. دربارهی آخرین تئاترها، اجراهایی از کوارتت زهی بوداپست، گونههای مختلف روانکاوی، و هر جنبش سیاسی قابل تصور بحث میکردند. یک نظام آموزشی کارگری بسیار پویا هم بود که دانشمندان و ریاضیدانان پیشرو به طور مستقیم در آن مشارکت داشتند. بسیاری از این چیزها از دست رفته… اما هنوز هم میتوان احیایش کرد و برای ابد از دست نرفته است.
ضبط مشترک با لیلی سیج؛ انتشار نخست در تروث اوت ، ۳۱ اوت ۲۰۱۶
- prison-industrial complex: مفهومی است که به افزایش شدید تعداد زندانیان آمریکا بعد از بسط روابط بدنه دولتی با شرکتهای خصوصی تأمین کنندهی خدمات امنیتی و کالایی به زندانهای این کشور اشاره دارد و military-industrial complex به معنای روابط سیاسی و مالی متقابل بدنه دولتی با ارتش و صنایع نظامی مشتق شده است م.[↩]
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.