دریای کلاس ما؛ تجربهای در کلاس پیشدبستانی
برنامه ای که آن روز برای کلاسم داشتم، ساختن کاردستی یک خارپشت مقوایی بود:
من به همراه همه بچه ها مشغول چیدن مقوا و چسباندن آن برای ساختن خارپشت بودیم.
وقتی چسبها را تقسیم کردم به زهرا چسب نرسید. از زهرا خواستم که منتظر بماند و وقتی کار دوستش با چسب تمام شد از او چسبش را امانت بگیرد.
چهرهی زهرا در هم رفت، اما بعد از دقایقی قبول کرد.
به سمت تخته رفتم تا مطلبی را به بچهها آموزش دهم. علی از انتهای کلاس بلند شد. پیش زهرا رفت و چسبش را به زهرا داد.
«بیا، اول تو چسب بزن»
همهی بچهها به علی نگاه کردند. من لبخندی زدم و روی تخته دریایی کشیدم.
به بچهها گفتم کلاس ما مثل یک دریاست. بعد نشان دادم که سنگی در دریا میافتد و موجهای اطراف سنگ را کشیدم.
هر کار خوب شما مثل یک سنگ است که صاحبش آن را توی دریا میاندازد و موج مهربانی و شادی را در کلاس ما پخش میکند. هر کار بد هم موج ناراحتی و نامهربانی را در کلاس پخش میکند.
بچهها تا حالا برای هر کار خوبی که یکی از شما انجام میداد، یک ستاره به او می دادیم. اما بیایید امروز تلاش کنیم یک ستارهی گروهی بگیریم. هر ستاره از ده خط درست شده. بیایید هر خط اش را یکی از ما با یک کار خوبمان درست کنیم.
آن روز بچهها تلاش کردند که یک ستارهی جمعی بگیرند. پاداش ستارهی جمعی یک کار جمعی بود: بعد از تکمیل ستاره، همه گرد روی زمین نشستیم و با هم بازی یک بازی گروهی انجام دادیم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.