جنگی که بالاخره نجاتم داد
نویسنده: کیمبرلی بروبیکر بردلی
مترجم: مرضیه ورشوساز
ناشر: پرتقال
تعداد صفحات: ۳۱۴
توضیحات:
میدانستم مادرم ، مام، شبها توی کارخانه مهمات جنگی کار میکند. میدانستم هرشب موجهای وحشتناک و شدید بمبها روی سر لندن روان است . میدانستم آلمانیها کارخانهها را هدف میگیرند، مخصوصا کارخانههای تسلیحات را. من خودم توی بمباران گیر افتاده بودم. دیوارهای آجری بالای سرم منفجر میشدند. بعدش شیشه خرد شده مثل برف خیابانها را میپوشاند.
برای همین میدانستم ممکن است مام بمیرد. ولی باور نمیکردم. با وجود همه بمبها. فکر میکردم مام تا ابد زنده میماند .فکر میکردم من و جیمی هیچ وقت آزاد نمیشویم.
[sv slug=”discount_code_exp”]