نظریه‌های برنامه درسی (معرفی کتاب همراه با نمونه مطلب)

نظریه‌های برنامه درسی
(معرفی کتاب همراه با نمونه مطلب)

نام کتاب: نظریه‌های برنامه درسی

نویسنده: جی.پی.میلر

مترجم: محمود مهرمحمدی

ناشر: سمت

طیف دیدگاه‌های تربیتی

هر کدام از ما در دیدن اشیاء شیوه‌‌ای خاص خود داریم یا دارای جهان‌بینی خاص خود هستیم. جهان‌بینی ما آمیزه‌‌ای از ارزش‌ها، نگرش‌ها و ادراکات ماست که در سامان بخشیدن به آنچه در پیرامونمان اتفاق می‌افتد، ما را یاری می‌کند. این جهان بینی «نقشه»ای از واقعیت است که از سوابق، تجربه‌ها و فرهنگ ساخته شده و زمینه‌ساز چگونگی دید ما از اشیاء است.

به این موقعیت توجه کنید. چهار روانشناس در حال مشاهده و مصاحبه با یک کودک هستند. این کودک تا حدی پرخاشگر است. به هر یک از این روانشناسان فرصتی برای مصاحبه با وی و پیشنهاد درمان مناسب داده شده است، اما هر یک از این روانشناسان دیدگاه متفاوتی نسبت به روان‌درمانی دارد و کودک را به شیوه‌ متفاوتی می‌بیند. یکی از روانشناسان با زمینه‌ ذهنی فرویدی با کودک مصاحبه می‌کند و اختلالات کودک را در زمینه تجربه‌های اولیه کودکی می‌بیند. او توصیه می‌کند تعارض‌ها و همانندسازی با گذشته کودک بررسی و تجزیه و تحلیل شود. دومین روانشناس پیرو دیدگاه اجتماعی یا خانوادگی در تحلیل مسائل روانی است و بدین ترتیب نگاه به مشکل کودک در چهارچوب وضعیت کنونی خانوادگی او را برمی‌گزیند. این روانشناس، درمان متکی به خانواده را توصیه می‌کند به گونه‌‌ای که والدین در کلیه جلسات درمانی نیز حضور داشته باشند. سومین روانشناس یک انسانگراست و پس از گفتگو با کودک توصیه می‌نماید برنامه درمانی بر دل‌مشغولی‌ها و احساسات کنونی او معطوف شود. او پیشنهاد می‌کند فضای درمانی آکنده از صمیمیت و پذیرشی به وجود آید تا در چنین فضایی بتوان به بحث با کودک درباره نگرانی‌ها و دل مشغولی‌هایش پرداخت. در آخر چهارمین روانشناس یک رفتارگراست و توصیه می‌کند محیط کودک تحت کنترل درآید و از این طریق رفتارهای منفی، خاموش و رفتارهای مثبت، تقویت شوند.

مربّیان و برنامه‌ریزان نیز مانند روانشناسان دیدگاه‌هایی دارند که هم در نگاه آنان به کودکان و هم در نحوه کار کردن با ایشان تأثیر می‌گذارند. در این کتاب سعی بر آن است تا این مجموعه از دیدگاه‌های مبنایی برنامه درسی تشریح شوند و معلمان بتوانند به افکار روشنی درباره رویکردهای یاددهی و یادگیری دست یابند.

دیدگاه برنامه درسی چیست؟ دیدگاه برنامه درسی عبارت است از یک موضع گیری اساسی در باره یاددهی و یادگیری در ابعاد گوناگون نظری و عملی. برخی از این ابعاد عبارتند از:

آرمانهای تربیتی. هر دیدگاه تعدادی هدف‌های اساسی دارد که جهت‌گیری کلی آن دیدگاه را معرفی می‌کند.

تلقی نسبت به یادگیرنده. دیدگاه‌ها نگاه خاصی به یادگیرنده دارند. برخی از این دیدگاه‌ها توجه خود را به یادگیرنده به منزله یک عنصر فعال معطوف داشته، دیگر دیدگاه‌ها دانش‌آموز را در وضعیت منفعل‌تری قرار می‌دهند.

تلقی نسبت به فرایند یادگیری. فرایند یادگیری نیز می‌تواند در دیدگاه‌های مختلف متفاوت باشد. برای مثال در حالی‌که در دیدگاه «ماورای فردی» تأکید بر حیات یا ظرفیت درونی دانش‌آموزان است، در سایر دیدگاه‌ها یادگیری با تغییر در رفتار دانش‌آموزان مرتبط است.

تلقی نسبت به فرایند آموزشی. هر یک از دیدگاه‌ها از گام‌هایی که معلم در جریان آموزش باید بردارد، تلقی خاصی دارند. این گام‌ها می‌توانند بسیار مشخص بوده یا صرفأ خط مشی‌هایی کلی باشند.

تلقی نسبت به محیط یادگیری. دیدگاه‌های مختلف همچنین نسبت به سازماندهی محیط یادگیری و مواد یادگیری مناسب نظر خاصی دارند. در برخی دیدگاهها محیط مطلوب یادگیری به صورت باز و انعطاف‌پذیر سازماندهی شده و در برخی دیگر محیط از ساخت بسته و از پیش تعیین‌شده‌‌ای برخوردار است.

نقش معلم. نقش معلم نیز در دیدگاه‌های مختلف متفاوت است. در تعدادی از دیدگاه‌ها معلم نقش قوی دستوری ایفا نموده، در تعدادی دیگر نقش وی به نقش تسهیل‌کننده یادگیری نزدیک‌تر است.

تلقی نسبت به ارزشیابی آموخته‌ها. رویه‌های ارزشیابی هم با دیدگاه‌های مختلف متفاوت خواهند بود. برخی دیدگاه‌ها بر آزمون‌های مبتنی بر معیار تکیه کرده، تعدادی دیگر بیشتر از فنون تجربی و تشریحی بهره می‌گیرند.

در این کتاب دیدگاه‌های مختلف برنامه درسی بررسی و تحلیل می‌شوند تا معلمان بتوانند به رویکرد خود در مورد یاددهی و یادگیری شفافیت بخشند. البته فرایند شفاف‌سازی فرایندی مستمر است؛ چرا که دیدگاه‌های برنامه درسی در سایه تجربه‌ها، مرتب پالایش می‌شوند و تغییر می‌یابند. دیدگاه‌هایی که در این کتاب بررسی و تحلیل می‌شوند عبارتند از: ۱) رفتاری، ۲) موضوعی /دیسیپلینی، ۳) اجتماعی، ۴) رشدگرا، ۵) فرایند شناختی، ء) انسانگرایانه ۶، ۷) ماورای فردی یا کل گرا

در ادامه ابعاد مختلف انواع دیدگاه اجتماعی را مقایسه می‌کنیم. دیدگاه اجتماعی شامل سه رویکرد انتقال فرهنگی، شهروندی دمکراتیک و تغییر اجتماعی می‌باشد.

انتقال فرهنگی

آرمان‌های تربیتی. تلقین ارزش‌ها و نقش‌هایی که در یک فرهنگ خاص اهمیت اساسی دارند.

تلقی نسبت به فرایند یادگیری. یادگیری فرایندی در نظر گرفته می‌شود که طی آن دانش‌آموزان خود را با انتظارات مدرسه و جامعه تطبیق می‌دهند و آنچه را از آن‌ها انتظار می‌رود، می‌آموزند تا بتوانند در جامعه کارکرد لازم را داشته باشند.

تلقی نسبت به یادگیرنده. یادگیرنده در شرایط ایفای یک نقش انفعالی، یعنی جذب و هضم ارزش‌ها و اطلاعاتی که به او عرضه می‌شود، قرار دارد.

تلقی نسبت به فرایند آموزش. معلم فرایند آموزش را تحت کنترل و فرمان خود دارد. روش‌های اصلی تدریس همان انواع رویکردهای آموزش مستقیم هستند. در آموزش ارزش‌ها تکیه اصلی بر الگوبرداری دانش‌آموزان و مصرانه خواستن قرار دارد.

تلقی نسبت به محیط یادگیری. محیط یادگیری ساختار غیرمنعطفی دارد  که در آن کنترل قطعی امور به عهده معلم است.

نقش معلم. معلم مرجع اصلی در فرایند یاددهی ـ یادگیری است و مسئولیت اصلی او انتقال دانش، ارزش‌ها و انتظارات نقش‌های مختلف به دانش‌اموزان است. همچنین از معلم انتظار می‌رود در نقش یک الگو برای دانش‌آموزان ظاهر شود. او باید معرف شخصیت مطلوبی باشد که جامعه از دانش‌آموزان انتظار دارد به آن دست یابند.

تلقی نسبت به ارزشیابی آموخته‌ها. از ارزشیابی در جهت پی بردن به میزان دستیابی دانش‌آموزان به معلومات و مهارت‌ها استفاده می‌شود. آزمون‌ها باید منعکس‌کننده‌ی دانش و مهارت‌هایی باشد که تسلط بر آن‌ها موجب می‌شود فرد از کارکردی مثبت در جامعه برخوردار شود.

شهروندی دمکراتیک

آرمان‌های تربیتی. احترام برای ارزش‌های دمکراتیک، مهارت در تجزیه و تحلیل تضادهای ارزشی، مهارت‌های گفتگو و مفاهمه، مهارت‌های پذیرش نقش و آگاهی از فرایندهای دمکراتیک.

تلقی نسبت به فرایند یادگیری. یادگیری یک فرایند تعاملی میان یادگیرنده و محیط است. با غوطه‌ور شدن در تضادها و مسائل معماگونه‌ی اجتماعی، یادگیری غنای بیشتری می‌گیرد. مسائل مربوط به سیاست‌های اجتماعی منعکس‌کننده‌ی ارزش‌های گوناگونی است که در یک جامعه‌ی دمکراتیک کثرت‌گرا وجود دارد. در شرایط آرمانی کلاس درس باید منعکس‌کننده‌ کثرت‌گرایی در مقیاس کوچک باشد و بررسی آزادانه مسائل و مناظره درباره‌ی سیاست‌های عمومی را مجاز شمرد.

تلقی نسبت به یادگیرنده. به یادگیرنده به منزله فردی نگریسته می‌شود که قادر است استعداد عقلانی خود را در برخورد با مسائل مربوط به سیاست‌های اجتماعی به‌کار گیرد.

تلقی نسبت به فرایند آموزش

۱. معلم به معرفی یک مطالعه موردی یا یک معضل مربوط به سیاست اجتماعی می‌پردازد.

۲. تضادهای ارزشی مشخص شده و حقایق و اطلاعات مربوط فهرست شده راه‌های برخورد با مسأله‌ مشخص می‌شود.

۳. دانش‌آموز درباره این معضل، موضعی اتخاذ می‌کند.

۴. معلم با استفاده از روش مباحثه سقراطی به کاوش درباره موضع دانش‌آموز می‌پردازد. معلم همچنین با استفاده از تمثیل دانش‌آموزان را وامی‌دارد درباره موضع خود تفکر نموده، در برخی مواقع در آن تجدید نظر کنند.

۵. دانش‌آموزان در پرتو مباحثه‌ها و گفتگوی سقراطی در موضع خود تجدیدنظر می‌کنند. آن‌ها حتی ممکن است موضع جدیدی اتخاذ کنند.

تلقی نسبت به محیط یادگیری. منابعی که به سیاست‌های اجتماعی مربوط باشند (از قبیل مطالعات موردی یا فیلم‌ها و روزنامه‌ها) ضروری هستند. بحث‌ها را می‌توان در حینی که معلم و دانش‌آموزان جوّ و موضوع‌های مناقشه برانگیز را بررسی می‌کنند، بسیار ملتهب و تنش‌آلود نمود.

نقش معلم. در این دیدگاه معلم باید نقش‌های متعددی ایفا کند. بیش از هر چیز معلم باید بتواند فضایی آکنده از حمایت‌های عاطفی خلق کند تا دانش‌آموزان به مشارکت در بحث‌ها از خود رغبت نشان دهند. این مقصود تا حدودی از طریق گوش دادن مؤثر و تشویق دانش‌آموزان به مشارکت حاصل می‌شود. پس از ایجاد چنین فضایی، معلم باید بتواند با استفاده از تمثیل‌ها و پرسش‌ها مواضع دانش‌آموزان را مورد پیگیری کاوشگرانه قرار دهد. بعضی از معلمان در چهارچوب این دیدگاه استاد گفتگوهای سقراطی می‌شوند. معلم باید درک و فهم دقیقی از سیاست‌های اجتماع و مباحث و مسائل مربوط به هر کدام داشته باشد. او باید این آمادگی را نیز از خود نشان دهد که مباحث ناشی از تجزیه و تحلیل یک مورد خاص را به طور عمقی بررسی کند.

تلقی نسبت به ارزشیابی آموخته‌ها. کانون توجه ارزشیابی بر مهارتهای مورد نیاز در تجزیه و تحلیل تضادهای سیاست اجتماعی و همچنین مهارت‌های مورد نیاز برای مشارکت در مناظره‌های مربوط است. در ارزشیابی تمرکز بر این نکته است که دانش‌آموزان تا چه حد از عهده تبیین مناسب موضع خود، چه به شکل مکتوب و چه به شکل شفاهی، بر می‌آیند.

تغییر اجتماعی

آرمان‌های تربیتی. درگیر شدن دانش‌آموزان با مباحث و موضوع‌های اجتماعی و پرورش مهارت‌های مربوط به حضور مؤثر در تغییر اجتماعی.

تلقی نسبت به فرایند یادگیری. یادگیری به طور مستقیم با مسائل اجتماعی ارتباط پیدا می‌کند. دانش‌آموز از طریق تجزیه و تحلیل یک مسأله اجتماعی و سپس تلاش برای اثرگذاری در تغییر اجتماعی است که می‌آموزد. یادگیری تنها معلول تعامل دانش‌آموز با محیط نبوده، بلکه از تلاش دانش‌آموز برای بهبود محیط نیز سرچشمه می‌گیرد.

تلقی نسبت به یادگیرنده. یادگیرنده به منزله عنصری نگریسته می‌شود که می‌تواند فعالانه در جریان تغییر اجتماعی حضور یابد و در واقع عامل یا کارگزار تغییر است.

تلقی نسبت به فرایند آموزش

۱. دانش آموز مسأله‌‌ای را شناسایی می‌کند.

۲. دانش آموز اقدام‌های مختلف را بررسی می‌کند.

۳. اقدام‌های مختلف در پرتو دلالت‌های اخلاقی، حقوقی و اجتماعی بررسی می‌شوند.

۴. یک طریقه‌ی اقدام خاص برگزیده می‌شود.

۵. دانش‌آموز درگیر اجرای آن راه‌حل برگزیده در سطح مدرسه یا جامعه محلی می‌شود.

۶. دانش‌آموز پروژه را تجزیه و تحلیل می‌کند تا اثر بخشی آن و همچنین آنچه را از آن آموخته، ارزیابی کند.

نقش معلم. نخست اینکه معلم در روشن ساختن جهت‌گیری فعالیت دانش‌آموز و همچنین فراهم ساختن منابع لازم به او یاری می‌رساند. معلم باید آمادگی حضور در عمل [اقدام] اجتماعی را داشته باشد. در آخر اینکه معلم ارتباط اساسی و تعیین کننده‌ی میان مدرسه و جامعه‌ی محلی را فراهم سازد.

تلقی نسبت به ارزشیابی آموخته‌ها. ارزشیابی در ابعاد مختلفی ممکن است انجام پذیرد. معلم می‌تواند منابع مکتوبی را که دانش‌آموزان به‌وجود آورده‌اند، ارزیابی کند. دانش نسبت به یک موضوع خاص را نیز می‌توان ارزیابی کرد. در نهایت ارزشیابی می‌تواند شامل مشاهده‌ی دانش‌آموز در حین انجام دادن کار باشد تا مشخص شود او چگونه از عهده‌ کار با دیگران در قالب گروه برمی‌آید.

نویسنده: مریم ترابی، دانشجوی ارشد روانشناسی تربیتی

رابطه‌ی بین والدین و کودکان (معرفی کتاب همراه با نمونه مطلب)

روابط معلم و دانش‌آموز (معرفی کتاب همراه با نمونه مطلب)

روابط معلم و دانش‌آموز
(معرفی کتاب همراه با نمونه مطلب)

نام کتاب: روابط معلم و دانش‌آموز، کتابی برای پدران، مادران، آموزگاران

نویسنده: هایم گینات

مترجم: سیاوش سرتیپی

ناشر: علم

روابط معلم و دانش‌آموز نخستین کتابی است که راه‌حل‌های علمی و واقعی در اختیار والدین و معلمان و دانش‌آموزان قرار می‌دهد.

بدترین و بهترین نوع معلم کدام است؟

والد و معلم چگونه باید رابطه‌ی سازنده‌ای با دانش‌آموز ایجاد کنند؟

از کودکان خلاق و با استعداد چگونه باید تمجید کرد؟

چگونه تنبیه را در خانه و مدرسه از بین ببریم؟

انظباط چیست و چگونه می‌توان آن را به کودک یاد داد؟

پدر و مادر چه نقشی در پیشرفت دانش آموز دارند؟

در مورد تکالیف دانش آموز چگونه باید رفتار کرد؟

چگونه در دانش آموز انگیزه ایجاد کنیم؟

روابط مدیر، معلم، والد چگونه باید باشد؟

چرا دانش‌آموز ترک تحصیل می‌کند؟

چرا دانش‌آموز تکالیفش را انجام نمی‌دهد؟

… و ده‌ها مسئله‌ی دیگر در این کتاب به زبانی ساده و همه‌فهم مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است.

 

بخشی از پیشگفتار مترجم

مترجم معتقد است که کتاب حاضر برای سه مخاطب اصلی نوشته شده است: والدین، معلمان، دانش‌آموزان. کتاب روابط معلم و دانش آموز، که نویسنده عنوان فرعی آن را کتابی برای والدین و معلمان برگزیده است، شیوه‌های گوناگون برخورد با مسائل روانی و مشکلات روزمره مربوط به مدرسه را به خواننده می‌آموزد.

دکتر هایم جی.گینات، نویسنده‌ی دو کتاب تربیتی دیگر، رابطه بین والدین و نوجوانان و رابطه بین والدین و کودکان، در این کتاب نیز ظرافت و شوخ‌طبعی خاص خود را با مهارت فراوان بکار گرفته است. نویسنده چون روانشناس کودک است و در گذشته نیز معلم بوده، توفیق یافته است ترکیبی زیبا و محکم از نظریه و تجربه را قالب کارش سازد و در آن راه‌حل‌های بسیار کارآمدی به خواننده پیشنهاد کند. کتاب سرشار از حکایت و داستان و گفتگو و سناریوهای کوتاه اما تند و تیز است. خواننده ضمن آنکه از خواندن بخش‌های گوناگون آن محظوظ می‌شود، نکات بسیار مفیدی نیز فرا می‌گیرد.

از نظر مترجم، امتیاز اساسی کتاب روابط معلم و دانش آموز، شیوه ساد‌ه‌نویسی در بیان مطالب است. این ساده‌نویسی، سبب شده است تا خواننده در هر سطحی از معلومات بتواند از آن بهره‌مند شود.

 

در ادامه مطالبی از کتاب برای معرفی بیشتر آورده شده است.

  • حالا تا نظام آموزشی تغییر بکند، تکلیف چیست؟

مباحثه فوق [مباحثه‌ی بین چند معلم که در فصل اول آورده شده است] شدیداً یکنواخت است؛ فشار روانی تغییر نمی‌کند، و در وضع روانی معلمان دگرگونی حاصل نمی‌شود. در این یکنواختی، تنها بر موضوع اصلی تأکید می‌شود: ناخشنودی، دلسردی، و ناامیدی معلمان جوان. رنج آنان از نوع روابط مدرسه‌ای ناشی می‌شود. آنان از بهر عمر به هدر رفته‌شان اشک می‌ریزند.

برخی از معلمان ایمانشان را از دست می‌دهند و در ناامیدی فرو می‌روند. برخی دیگر اصرار می ورزند که اصلاحاتی انجام گیرد. آن عده که افراطی‌ترند بر آنند تا نظام آموزشی را در میان این آشوب تغییر دهند. عده‌ای که محافظه‌کارترند شدت مشکلات را کم جلوه می‌دهند. و در این میان، روابط موجود در کلاس درس به قوت خود باقی است: دانش‌آموزانی که آمده‌اند درس یاد بگیرند، والدینی که باید رضایتشان را جلب کرد، و مدیرانی که باید به آنان حساب پس داد؛ و انجام همه‌ی این‌ها مستلزم آن است که معلم وقت و توانش را صرف کند. این سؤال که چگونه می‌توان، توأم با ارزش‌های واقعی، زندگی را ادامه داد، دیگر تأثیری بر حال یک معلم ندارد.

روزی روزگاری، مردی دچار گرفتاری شدیدی شد و برای کمک نزد خاخام رفت. خاخام به درد دل این مرد گوش فرا داد و چنین نصیحتش گفت: «به پروردگارت توکل کن. روزی‌ات را خواهد داد.» آن مرد در پاسخ گفت: «بله، جناب خاخام. اما بفرمایید تا آن موقع چکار کنم ؟»

معلمان نیز چنین سؤالهایی دارند؛ آنان می پرسند: «تا آن زمان که نظام آموزشی تغییر بکند، چطور می‌توانم دوام بیاورم؟» «در زمان حال چه‌کار می‌توانم بکنم تا روابط کلاسی بهتر بشود؟»

تلاش ما در این کتاب برای پاسخ دادن به این سؤالات است.

  • «سر من همیشه کلاه می‌رود»

ساعت ورزش تمام شده بود. معلم ورزش به دانش‌آموزان گفت که بازی بسکتبال را قطع کنند. ژوزف اعتراض کرد و گفت: «همه فرصتشان از من بیشتر بود. همیشه سر من یکی کلاه می‌رود.» معلم گفت: «برای اینکه احساست درباره این وضعیت عوض بشود، سه بار دیگر پرتاب کن. من صبر می‌کنم تا پرتاب کنی»

ژوزف باورش نمی‌شد چنین چیزی شنیده باشد. فوراً پرتاب‌هایش را انجام داد و توپ را به معلمش پس داد. او راضی و خوشحال می‌نمود.

در آنچه روی داد، برخورد معلم عامل سودمندی بود. او انعطاف‌پذیر و همدرد بود، و احساسات دانش آموز را از قواعد خشک و خشن مهم‌تر می‌دانست.

  • دانش‌آموز درس را نفهمیده است، معلم باید چه کار کند؟

مت، دانش آموز نُه ساله، در جریان درس اعشار حواسش پرت شد. از معلمش کمک خواست. معلم جواب داد: «پس وقتس داشتم این مسئله را توضیح می‌دادم، کجا بودی؟ تو اصلاً گوش نمی‌دهی. همیشه داری بازی می‌کنی. حالا هم انتظار داری فقط به خاطر جناب‌عالی درس را تکرار کنم. اینجا که فقط تو نیستی. برای حضرت‌عالی که نمی‌توانیم کلاس فوق العاده بگذاریم.» مَت سر جایش نشست، اما باقی ساعت از راه‌های گوناگون مزاحم کلاس شد و حواسّ بقیه را پرت کرد.

این معلم با اینکه سرش شلوغ بود، می‌توانست به دانش آموز کمک کند. می‌توانست به مت بگوید: «یاد گرفتن اعشار سخت است. کاش وقت داشتم و همین حالا این درس را برایت توضیح می‌دادم. صبر کن، قرار می‌گذاریم و موقعی که هر دو وقت داریم می‌آیی و من این درس را برایت توضیح می‌دهم.»

دانش‌آموزان معمولاً وقتی در انجام تکالیف یکی از درس‌هایشان مشکلی دارند، بدرفتاری می‌کنند. آن‌ها از این‌که کمک و راهنمایی بخواهند، می‌ترسند. تجربه یادشان داده است که تقاضای کمک کردن ممکن است باعث توبیخ شدیدشان بشود. آنان ترجیح می‌دهند بدرفتاری کنند و به خاطر آن تنبیه شوند تا اینکه به خاطر بلد نبودن مسئله‌ای مورد تمسخر قرار بگیرند. بهترین پادزهر معلم برای بدرفتاری دانش‌آموز این است که مایل باشد به دانش‌آموز کمک کند.

  • اندرزهایی برای ایجاد انگیزه

معلم‌ها اغلب از روانشناسان می‌پرسند که چگونه می‌توان در دانش‌آموز انگیزه‌ی یادگیری ایجاد کرد. پاسخ این است: «در او احساس اطمینان و اعتماد ایجاد کنید تا بتواند شکست را متحمل شود.» عمده‌ترین مانع یادگیری ترس است؛ ترس از شکست، ترس از توبیخ، ترس از احمق به نظر آمدن. معلم کارآمد این امکان را برای هر دانش‌آموز فراهم می‌آورد که وقتی اشتباه می‌کند خودش را از تنبیه و مجازات در امان بداند. از میان بردن ترس در دانش‌آموز، زمینه‌ای برای تلاش و کوشش در او ایجاد می‌کند. پذیرفتن اشتباه دانش‌آموز با روی خوش، او را به یادگیری تشویق می‌کند.

یکی از معلمان، برای آنکه میل به یادگیری را در دانش‌آموزانش برانگیزد، تشویقشان کرد که مفهوم شکست در زندگی‌شان را مورد بحث قرار دهند. دانش‌آموزان درباره‌ی ترسشان از شکست و نیز درباره‌ی رنج تحقیر (humiliation) صحبت کردند. معلم و شاگردانش به عنوان نتیجه‌ی بحث، تعدادی اندرز انگیزه‌بخش فراهم آوردند تا راهنمای زیستن و یاد گرفتن در کلاس باشد و فهرست را جای مشخصی روی دیوار مقابل کلاس در معرض دید گذاشتند.

۱) در این کلاس، اشتباه کردن مجاز است.

۲) خطا بلا نیست.

۳) اشتباه آموزنده است.

۴) آدم ممکن است اشتباه کند، اما نباید در اشتباهش مصرّ باشد. نباید همه‌ی حواسش را به آن مشغول کند، و نباید آن را توجیه کند.

۵) اشتباه برای اصلاح کردن است.

۶) اصلاح را باید با ارزش دانست، نه اشتباه را.

۷) آدم نباید اجازه بدهد که شکست سبب اشتغال خاطر بشود.

  • دانش‌آموز حقیقت را به معلمش می‌گوید

ری (Ray)، دانش‌آموز هشت‌ساله، فراموش کرد که تکالیفش را انجام دهد. از مادرش خواست که عذر و بهانه‌ای برای او پیدا کند.

مادر نپذیرفت. او گفت: «یادداشتی بنویس و حقیقت را به معلمت بگو. من هم کنار اسم تو امضاء می‌کنم. این کار به معلمت نشان خواهد داد که من درک می‌کنم آدم بعضی وقت‌ها دچار فراموشی می‌شود.»

جواب ری این بود: «خیلی ممنونم، مادر.» او یادداشت را نوشت، مادرش هم امضاء کرد، و بعد، راضی و خوشحال به مدرسه رفت.

اگر مادراین دانش‌آموز از جواب‌های معمولی‌اش استفاده می‌کرد، و می‌گفت: «چرا تکالیفت را ننوشتی؟ بچه های دیگر یادشان می‌ماند، پس چرا تو فراموش می‌کنی؟ خیلی گیجی. بهتر است فکری به حال خودت بکنی!»، در این صورت، این رویداد، خیلی راحت به یک جدال و کشمکش بزرگ تبدیل می‌شد.

مادر ری آموخته بود که بهترین کار در مواقع بحرانی این است که کمک کنیم و سخن پردازی نکنیم.

 

  • «من به نتیجه‌ی‌ خوف‌انگیزی رسیده‌ام. من عامل تصمیم‌گیرنده در کلاس هستم. این، برخورد شخصی من است که جوّ خاصّی پدید می‌آورد. این، خلق و خوی روزمره‌ی من است که حال و هوای کلاس را می‌سازد. من به عنوان معلم دارای قدرت شگرفی هستم و می‌توانم زندگانی یک کودک (دانش‌آموز) را تیره و تار یا پرسرور سازم. من می‌توانم وسیله‌ی شکنجه یا عامل الهام باشم. می‌توانم تحقیر یا محظوظ کنم، بیازارم یا شفا بخشم.

در تمام موقعیت‌ها، این، پاسخ من است که اوج یافتن یا فرو نشستن یک بحران، و انسان شدن یا وحشی شدن یک کودک (دانش آموز)، را تعیین می‌کند.»

هایم‌گینات، روابط معلم و دانش‌آموز؛ مقدمه نویسنده

 

همچنین کتاب شامل ۱۲ فصل با عناوین زیر می‌باشد:

  1. معلم‌ها درباره‌ی خودشان گفتگو می‌کنند
  2. بهترین معلم
  3. بدترین معلم
  4. سازگاری در ارتباط
  5. خطرات تمجید
  6. انضباط
  7. وقتی معلم و دانش‌آموز با هم نمی‌سازند، تکلیف چیست؟
  8. تکالیف خانه‌ی دانش‌آموز
  9. چگونه در دانش‌آموز انگیزه ایجاد کنیم؟
  10. رسم‌ها و رویه‌های سودمند
  11. بزرگترها با هم ملاقات می‌کنند
  12. دانش‌آموزان معمان‌شان را به یاد می‌آورند

 

نویسنده: مریم ترابی، دانشجوی ارشد روانشناسی تربیتی

همیاری در آموختن (معرفی کتاب همراه با نمونه مطلب)

همیاری در آموختن (راهنمای معلمان)
(معرفی کتاب همراه با نمونه مطلب)

نام کتاب: همیاری در آموختن (راهنمای معلمان)؛ فنون عملی، اصول بنیاری و پرسش‌های رایج

نویسنده: جورج م.ژاکوب، مایکل ا.پاور، لو وان‌این

مترجم: سیدحسن مرتضوی نصیری، محمدرضا وحدانی اسدی

ناشر: رشد

هدف هر نظام آموزشی فراهم کردن بستری برای یادگیری و آموختن است. برای این کار روش‌های مختلفی وجود دارد که معلمان و متخصصان آموزشی با توجه به اهداف، مخاطبان، و موضوع آموزش از آن‌ها استفاده می‌کنند. یکی از معروف‌ترین و جذاب‌ترین روش‌های آموزش و یادگیری مطرح میان متخصصان آموزش، پرورش روش همیاری در آموختن است که تحقیقات بسیاری را به خود اختصاص داده و توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. همیاری در آموختن اصول و فنونی است برای کمک به دانش‌آموزان تا با هم اثربخش‌تر کار کنند.

علی‌رغم وجود روش‌های آموزش بسیار مؤثر و متنوع شاهد آن هستیم که روش سخنرانی به‌طور گسترده مورد استفاده قرار می‌گیرد. روش سخنرانی علی‌رغم فواید و مزایایی که دارد از نقاط ضعف بسیاری رنج می‌برد. در روش سخنرانی فرض بر این است که معلم می‌تواند دانش و اطلاعات را به ذهن یادگیرندگان منتقل کند. حال آنکه نتایج تحقیقات مختلف نشان می‌دهند که معلمان نمی‌توانند دانش و اطلاعات را به یادگیرندگان منتقل کنند، بلکه این خود یادگیرندگان هستند که باید یاد بگیرند. در روش سخنرانی یادگیرندگان عمدتاً تنها، منفعل، و منزوی هستند. در مقابل در روش همیاری در آموختن دانش‌آموزان کلاس به گروه‌های دو یا چهار نفره تقسیم شده و به صورت گروهی بر موضوعات مختلف کار می‌کنند. در این روش یادگیرندگان به‌طور فعال با موضوع آموزش درگیر شده، دانش و تجارب قبلی خود را به‌کار می‌گیرند، و با کمک همیاران و معلم برای دستیابی به اهداف آموزشی مورد نظر تلاش می‌کنند. درواقع در این روش آموزش علاوه بر اهداف مستقیم آموزشی می‌توان به اهداف ضمنی تربیتی بسیاری نیز دست یافت از قبیل: مهارت گوش دادن، مهارت انجام کار گروهی، مسئولیت‌پذیری در قبال دیگران، وابستگی متقابل مثبت، احترام به نظرات مخالف و استقبال از آن‌ها، تفکر انتقادی و … .             

پیش‌گفتار مترجمان

سه نگاه به تعامل همتایان:

داچ (۱۹۴۹) در اثری که جانسون و جانسون (۱۹۹۸) آن را شرح و بسط داده‌اند سه دیدگاه را شناسایی می‌کند که دانش‌آموزان، به همتایان خود می‌توانند داشته باشند با نام‌های: شخصی (فردی)، رقابتی و همیاری. سه  دانش‌آموز به نام‌های ماریا و یان و رالف را درنظر بگیریم.

ماریا، وقتی از دید شخصی به همتایان خود می‌نگرد می‌داند که رسیدن یا نرسیدن همتایانش به هدف‌هایشان اثری روی رسیدن یا نرسیدن وی به هدف‌هایش ندارد، درست مثل شناگران غیر رقیبی که تلاش می‌کنند رکورد زمانی خود را بهتر کنند.

وقتی یان از دید رقابتی به همتایان خود نگاه کند هر چیزی که همتایان او را به هدف‌هایشان می‌رساند، به او آسیب می‌زند، و هر چیزی که به آن‌ها آسیب برساند، درواقع کمکی است به خودش، درست مثل رقیبان در یک مسابقه‌ی تنیس.

رالف از دید همیاری به همتایان خود، متوجه می‌شود هر چیزی که آن‌ها را به هدفشان برساند، او را هم به هدفش می‌رساند و هر چیزی که به آن‌ها آسیب بزند، به او هم آسیب می‌زند، درست مثل بازیکنان هر تیم در فوتبال، یا همگروه‌ها در مسابقه بحث و گفتگو یا افراد گروهی که در کار و مزایا با هم سهیم هستند.

شیوه‌ی همیاری در آموختن شاگردان را تشویق می کند به همتایان خود به صورت منبع یادگیری، یا همکاری، یا کاوشگری در جستجوی دانش و شناخت بنگرند. در عین حال، کار فردی و رقابت نیز جای خود را دارد. به کمک همیاری در آموختن، تلاش می‌کنیم کفه ی ترازو را به سوی همیاری سنگین کنیم، نه‌اینکه دو دیدگاه دیگر را حذف کنیم.

همیاری در مقام ارزش

همیاری فقط نوعی روش یادگیری نیست بلکه روش زندگی است. همیاری به ارزشی اشاره دارد که امیدواریم دانش‌آموزان در پیش‌بگیرند، نه اینکه نباید رقابت کنند یا تنها کار کنند، هم رقابت و هم کار انفرادی هر یک نقش‌های مهمی در زندگی دارند.

همیاری در مقام ارزش به این معناست که دانش‌آموزان تشویق شوند کمک متقابل را هدفی والا ببینند و بشناسند؛ و تلاش و تکاپو برای دست‌یافتن به آن‌را ارزشمند بدانند؛ و دیگران را همیاران بالقوه ببینند؛ و همواره همیاری را به‌صورت جایگزین عملی و ارزشمند در رقابت و کار انفرادی برگزینند.

در زیر تفاوت بین کلاسی که همیاری را سرکوب می‌کند با کلاسی که همیاری را تشویق می‌کند آورده شده است:

سرکوب همیاری

۱- چشم از برگه‌ی خود بر ندارید.

۲- با همدرس‌ها صحبت نکنید.

۳- فقط به کار خود بپردازید تا دیگران هم به کارشان برسند.

۴- در صورت لزوم فقط از معلم کمک بخواهید.

۵- بر سر جلب توجه معلم با هم رقابت کنید.

۶- بر سر کسب پاداش‌های بیرونی (مثل رتبه) رقابت کنید.

 

تشویق همیاری

۱- برای اینکه از همدرس‌ها یاد بگیرید و به آنها کمک کنید، و در ایده‌ها با هم سهیم شوید ببینید آن‌ها چه کار می‌کنند.

۲- برای تبادل نظر و اندیشه یا بحث و پیشنهاد یا سؤال، با کنار دستی‌های خود صحبت کنید.

۳- با دیگران همکاری کنید تا نتیجه‌ بهتر از مجموع چند کار فردی باشد.

۴- وقتی به کمک نیاز دارید از هم‌گروهی‌ها و دیگران بخواهید، آن‌گاه از معلم کمک بخواهید.

۵- به همه فرصتی بدهید، سخنگوی گروه بشوند.

۶- بر سر کسب پاداش بیرونی و درونی همیاری کنید.

یک نمونه فعالیت برای شروع در کلاس:

دو واقعیت، یک خیال

«دو واقعیت، یک خیال» فعالیتی است برای اینکه دانش‌آموزان تلاش کنند یکدیگر را بشناسند. از آن می‌توان در هر زمانی استفاده کرد، اما به‌ویژه برای فضاسازی در هفته‌های اول سال تحصیلی مؤثر است.

گام ۱: اعضای هر گروه به دو چیز درباره‌ی خودشان که صحت دارد (واقعیت) و یک ویژگی که در وجودشان نیست (خیال) فکر می‌کنند.

گام ۲: در هر نوبت یک دانش‌آموز سه عبارت توصیف‌کننده‌ی خود را بدون اینکه بگوید کدام واقعی است و کدام خیالی، به هم‌گروه‌ها می‌گوید. شاید دانش‌آموزی بگوید، «سگ دارم، در آپارتمان زندگی می‌کنم، می‌توانم شعبده‌بازی کنم.»

گام ۳: هم‌گروه‌ها با پرسیدن سؤالاتی سعی می‌کنند بفهمند کدام گفته‌ها واقعیت دارد. سؤالاتی نظیر اینکه «سگ تو کدام‌یک از غذاهای مخصوص سگ‌ها را می‌خورد؟»

گام ۴: هم‌گروه‌ها تلاش می‌کنند حدس بزنند که کدام گفته‌ی او تخیلی است و دلایلی برای حدس خود ارائه دهند.

گام ۵: هم‌گروه‌ها نکات جالبی را که درباره‌ی اعضای گروه خود آموخته‌اند، با سایر اعضا در میان می‌گذارند.

معلم با الگوسازی برای این فرایند، باید سبب شود که کار به گردش در آید و جریان پیدا کند. مثلاً می‌تواند درباره‌ی خودش بگوید «من عضو تیم تنیس دبیرستان بودم، عضو گروه بحث و گفتگو بودم، عضو تیم کشتی دبیرستان بودم.»

دانش‌آموزان از این راه می‌توانند چیزهایی درباره‌ی همدرس‌های خود بیاموزند و با آشکار ساختن چیزهایی در مورد خودشان، اعتماد ایجاد کنند.

«دو واقعیت، یک خیال» نه تنها می‌تواند برای فضاسازی همیاری، بلکه برای آموزش مواد درسی نیز مفید باشد. برای نمونه به جای اینکه دانش‌آموزان سه جمله درباره‌ی خوشان بگویند، می‌توانند آن‌ها را در زمینه‌ی موضوع درس بگویند.

فعالیت «دو واقعیت، یک خیال» را می‌توان «دو حقیقت، یک غلو»، و برای کودکان «بله، بله، نه» نامید.

نویسنده: مریم ترابی، دانشجوی ارشد روانشناسی تربیتی

کودک، خانواده، انسان (معرفی کتاب همراه با نمونه مطلب)

کودک، خانواده، انسان
(معرفی کتاب همراه با نمونه مطلب)

نام کتاب: کودک، خانواده، انسان (روش تربیت کودک بر اساس نظرات دکتر هایم جینات)

نویسنده: آدل فابر و ایلین مزلیش

مترجم: گیتی ناصحی

ناشر: نشر نی

کتاب «کودک، خانواده، انسان» حاصل تجربیات دو مادر است که به مدت پنج سال در یک گروه تربیت کودک شرکت کردند تا بتوانند فرزندانشان را با روش‌های بهتر پرورش دهند.

روانشناس نامی کودک، دکتر‌هایم جینات که عمری را صرف مطالعه و تحقیق در مورد کودکان کرده است با تشکیل جلسات متعدد، تجربیات خود را در زمینه تربیت و پرورش کودکان در اختیار گروه‌های علاقه مند متشکل از والدین، معلمان، مربیان و گروه‌های دیگر که به نحوی با کودکان در تماس بودند می‌گذاشت.

ادل فیبر و ایلین مزلیش ـ نویسندگان کتاب ـ حاصل یک دوره‌ی پنج ساله کار گروهی زیر نظر دکتر جینات را با زبانی ساده در این کتاب گرد آورده اند. آن‌ها با طرح شکست‌ها و موفقیت‌های شان در جریان پنج سال کار مداوم و عملی با فرزندان شان نشان می‌دهند که تربیت کودک، یک کار ساده و پیش پا افتاده نیست و به دانش، تجربه و مهارت مخصوص نیاز دارد.

خانم ادل فیبر دارای درجه لیسانس در رشته تئاتر و هنرهای نمایشی فوق لیسانس علوم تربیتی از دانشگاه نیویورک است. وی مادر سه فرزند است و مدارس نیویورک تدریس می‌کند. خانم ایلین مزلیش دارای درجه لیسانس درد تئاتر است و در مؤسسات پرورش کودکانی که دارای مشکل تربیتی هستند اشتغال دارد. او نیز مادر سه فرزند است. این دو پس از شرکت طولانی در جلسات «پرورش کودک» دکتر جینات، به اشاعه روش جدید تربیتی وی پرداخته، در این زمینه با پدران و مادران زیادی به گفت وگو نشستند و با شرکت فعال در کلینیک‌های راهنمایی کودک بر غنای تجارب خود افزودند.

این کتاب بخشی با عنوان والدین نیز انسان‌اند دارد که بر اهمیت کتاب می‌افزاید. در این بخش به احساسات والدین و اهمیت توجه به آن‌ها پرداخته شده است و این موضوع مقدمه‌ای مهم برای در نظر گرفتن احساسات کودکان به حساب آمده است.

 

در ادامه بخش‌هایی از کتاب برای معرفی بیشتر آورده شده است.

احساسات کودکان برای آن‌ها واقعی است

از ابتدا، دکتر جینات سعی داشت به ما بفهماند که باید احساسات کودکان را درک کنیم؛ و از راه‌های مختلف سعی می‌کرد این درک خود را به ما منتقل کند:

  • «هر گونه احساسی مجاز است، ولی عمل محدود است.»
  • «ما نباید درک کودک را محدود کنیم.»
  • «تا زمانی که کودک احساس درستی نداشته باشد نمی‌تواند درست فکر کند؛ و تا زمانی که کودک احساس درستی نداشته باشد، نمی‌تواند درست عمل کند.»

مطمئن نبودم که این نظریه را درست فهمیده ام. آیا واقعا پذیرفتن احساسات کودک این قدر مهم است؟ اگر این طور است، چه ربطی به انسان بار آوردن کودک دارد؟

زمانی که من کودک بودم، برای احساسات کودکان چندان ارزش قائل نمی‌شدند، یادم هست که می‌گفتند: «… هنوز بچه است، چه می‌فهمد، چنان وانمود می‌کند که انگار دنیا به آخر رسیده است.» در کودکی همیشه این احساس را داشتم که احساساتم زیاد جدی تلقی نمی‌شود. تا اینکه به سن بلوغ رسیدم. در آن موقع دائم این جملات را می‌شنیدم:

  • «هیچ دلیلی برای ناراحتی تو وجود ندارد.»
  • «سر هیچ و پوچ این همه سروصدا راه انداختی!»
  • «این احساس تو دیوانگی است.»

… در سکوتی که به دنبال این ماجرا آمد، همگی چنان احساس محبت و عشق می‌کردیم که گویی به یک روش بسیار قدرتمند دست یافته ایم. بر احساسات بچه‌ای صحه گذاشتن مطلب کوچکی نیست، اما آیا دیگران نیز این موضوع را می‌دانستند؟ کم کم در بیرون از خانه به صحبت‌های والدین و بچه‌های دیگر دقت کردم. مثلاً در باغ وحش بچه‌ای گریه‌کنان می‌گفت: «انگشتم! انگشتم درد میکنه!» پدرش پاسخ می‌داد: «اینکه زیاد درد ندارد. فقط یک خراش جزئیه.» در سوپرمارکت، کودکی می‌نالید: «گرممه!» و مادرش میگفت: «چطور گرمته، اینجا که خنکه.» در مغازه اسباب‌بازی فروشی، کودکی می‌گفت: «مامان، این اردک کوچولو را نگاه کن! خوشگل نیست؟» و مادر پاسخ می‌داد: «‌‌ای بابا، این برای یک بچه کوچک خوبه، این جور اسباب بازی‌ها دیگه به درد تو نمی‌خوره.»

واقعا تعجب‌آور بود. این والدین ساده‌ترین احساسات بچه‌های خود را نمی‌توانستند درک کنند. حتماً منظور بدی از این پاسخ‌ها نداشتند، اما در واقع به طور مداوم به بچه‌هایشان می‌گفتند:

  • «تو نمیدونی چی می‌گی.»
  • «تو احساس خودتو نمی‌فهمی.»
  • «تو نمیدونی چی می‌خوای.»

خیلی به خودم فشار می‌آوردم که روی شانه‌ی آنان نزنم و به آن‌ها نگویم که در عوض می‌توانید بگویید: «اوه! دستت خراش افتاده. حتما درد هم میکنه. یا: «اینجا برای تو گرمه، مگه نه؟» یا: «چه اردک پشمالوی کوچولویی! مگه نه؟»

داشتم می‌ترکیدم. اگر نمی‌توانستم اینها را به غریبه‌ها بگویم، به خودی‌ها که می‌توانستم. باید این بشارت را به همه می‌دادم. به چند تن از دوستانم که می‌توانستند شوق مرا درک کنند تلفن کردم و رویدادهای اخیر را توصیف کردم. مؤدبانه حتی با توجه به حرف‌هایم گوش دادند، سپس باران «امّا»ها به سرم باریدن گرفت …

احساسات و جلوه‌های مختلف آن

  • نیاز بعضی کودکان به جلب توجه آن‌قدر زیاد است که از حد تحمل پدر و مادرها فراتر می‌رود. می‌بایست راهی پیدا کرد که در عین حال که به بحث خاتمه داده می‌شود، کودک مطمئن شود که به او توجه کافی مبذول شده است.
  • بعضی اوقات بچه‌ها احساس‌شان را به زبانی چنان توهین‌آمیز توصیف می‌کنند که نمی‌شود به آن گوش فرا داد، چه رسد به اینکه کمک‌شان کرد. هر کدام از ما یک نقطه ی جوش مخصوص به خود داریم، ولی بعضی جملات برای همه‌ی ما غیرقابل تحمل هستند.
  • بعضی وقت‌ها یک هدیه‌ی کوچک به یک بچه ی تحت فشار خیلی کمک می‌کند. بهتر است هرگز نپرسیم آیا او آن را می‌خواهد یا نه، بلکه بدون پرسش آن را به او بدهیم. یک مداد، یک بادکنک یا یک ظرف کوچک کشمش به موقع، می‌تواند بچه‌ای را شاد کند.
  • زمانی که کودکی در چنگال یک احساس هیجان‌آمیز قوی گرفتار است، می‌توان احساساتش را به یک مجرای سازنده هدایت کرد. دکتر جینات گفته بود: «بایستی اشیای خلاقیت آفرین، مانند قلم، مداد، مدادرنگی، رنگ، کاغذ، مقوا، جعبه، گچ و غیره، به وفور در خانه‌ها یافت شوند.» خانم‌هایی که در گروه ما بودند از این کلمات برداشتی ظاهری و رسمی کرده بودند. هفته‌‌ای نمی‌گذشت که شعری در غم از دست دادن یک حیوان دست آموز، نامه‌‌ای به تلویزیون درباره برنامه محبوبی که قطع شده بود، یا طرحی از یک بچه قلدر محل نداشته باشیم.
  • زمان و مکانی نیز وجود دارد که نباید فهمید کودک چه حس می‌کند. نباید با او در تماس بود و نباید او را درک کرد. دکتر جینات این وضع را این‌طور تعریف می‌کند: «بگذارید کودک گوشه‌ی دنجی در زوایای روحش داشته باشد.»
  • در زندگی کودک جایی هم برای نفیری که او را به مبارزه می‌خواند وجود دارد؛ جایی برای رشد روحیه‌ی مبارزه‌جویی. ما این روحیه را «محکم بستن کمربند» می‌نامیم. این از نوع جملاتی نیست که بعضی والدین برای محکم کردن بچه‌های‌شان به زبان می‌آورند تا آن‌ها را با واقعیت‌های تلخ و سخت دنیای خارج آشنا کنند. این همان برخورد سرد و بیگانه وار «عیب ندارد بچه، بالاخره یاد می‌گیری» نیست، بلکه به رسمیت شناختن توأم با همدردی با کودک است که می‌گوید: «بله، می‌دانم سخت است. بله، خیلی مشکل است. من به این تلاش تو احترام می‌گذارم و اطمینان دارم که راه حلی خواهی یافت.»

وقتی کودک به خود اعتماد می‌کند

همین طور که هفته‌ها می‌گذشت، بیش از پیش به نقش احساسات در زندگی بچه‌ها آگاه می‌شدم و به نتایجی می‌رسیدم که برایم به شدت تازگی داشت.

احساسها واقعیت دارند

احساسات بچه‌هایم برای من مثل سیب و گلابی و صندلی واقعیت پیدا کرده بودند. نمی‌توانستم احساسات بچه‌ها را مثل یک مانع تلقی بکنم و آن‌ها را نادیده بگیرم. درست است که احساسات آن‌ها می‌توانند به سرعت تغییر کنند، اما تا زمانی که این احساسات وجود داشتند، لزوماً واقعیت پیدا می‌کردند. شنیدن این گونه حرف‌ها غیرعادی نبود:

«چرا این همه از اندی دفاع می‌کنی؟ تو همه‌‌اش طرف اونو میگیری. » یا: «ما هیچ‌وقت هیچ‌جا نمی‌ریم، دیگران مرتب مشغول گشت‌وگذار هستن.»

زمانی، یک‌چنین حرف بی‌ربطی را با قدرت کامل استدلال خودم این طور پاسخ می‌گفتم: «نه، این طور نیست. بارها من طرف تو را گرفته‌‌ام و خودت هم اینو خوب می‌دونی.» یا: «چطور می‌تونی این حرف را بزنی؟ مگه همین هفته پیش نرفتیم باغ وحش؟ مثل اینکه حافظه‌‌ات خیلی خرابه.»

اما حالا برداشت دیگری از این مسائل دارم. اگر کودکی در زمان مشخص، احساسی خاص دارد، در واقع در آن لحظه این احساس برایش واقعیت دارد. با فهمیدن این موضوع، توانستم پاسخ‌های دیگری به بچه‌ها ارائه دهم: «شاید به نظر تو این‌طور می‌رسد که که من همیشه طرف اندی را می‌گیرم، خوب ممنونم که گذاشتی بفهمم چه احساسی داری.» یا: «تا جایی که تو درک کرده‌ای خانواده‌ی ما به اندازه‌ی کافی به مسافرت نمی‌رود، تو دلت می‌خواهد ما بیشتر، دسته‌جمعی به جاهای مختلف برویم، خوشحالم که این را به من گفتی. حالا دیگر می‌دانم.»

دو یا چند احساس ضدونقیض می‌توانند در آن واحد وجود داشته باشند

 زمانی که موضوع را درک کردم، تعداد بی‌شماری از جملات، به نظرم بیهوده و زاید آمدند:

  • «خوب، بالاخره دلت برایش تنگ شده یا نشده؟»
  • «تصمیمت رو بگیر، بالاخره می‌خواهی به اردو بری یا نه؟»

حالا به واقعیت جدیدی پی برده‌‌ام:

  • «از یک طرف دلت برای دوستت تنگ شده و از طرف دیگر خوشحالی که او از اینجا رفته.»
  • «یه دلت میگه به اردوی پارسالی بری و اون دلت میخواد خونه بمونی. شاید هم دوست داری به یک اردوی جدید بری »

احساسات هر کودک ویژه خود اوست

همان‌گونه که دو برگ یک درخت عیناً مثل یکدیگر نیستند، احساسات دو کودک نیز عیناً به هم شباهت دارند، و ما سرانجام درک کردیم: این احساسات، همان چیزی است که او را «او» می‌کرد و نه کس دیگر.

با درک این مطلب، دیگر نمی‌توانستم بگویم: «چطور شده که بستنی دوست داری؟ تو خانواده، تو تنها کسی هستی که بستنی دوست نداره.» حالا می‌توانستم این تفاوت او را با بقیه، با لذت تماشا کنم. حتی تفاوت سلیقه او حالا نشانی از تشخص بود: «برادرت خیلی بستنی دوست دارد، ولی تو اصلاً دوست نداری. تو فالوده را ترجیح می‌دهی.»

سعی کردم این پیام را بدهم که اختلاف‌نظر، کمبود نیست. در عوض، روی نقاط قدرت تأکید کردم. به جای گفتن « همه پسر بچه‌ها وارد تیم بیس‌بال شده‌اند. چرا تو باید همیشه با بقیه فرق داشته باشی؟»، گفتم: «به نظر نمی‌آد علاقه‌ی زیادی به بیس‌بال داشته باشی. فکر می‌کنم چیزهای دیگر برات جالب باشن.»

زمانی که احساسات، شناخته و پذیرفته می‌شوند، کودکان نیز احساسات خود را بهتر درک می‌کنند

از دیوید شنیدم: «بابا! وقتی این‌طور با من صحبت می‌کنی، احساس می‌کنم محکوم شده‌‌ام، آن وقت فکر می‌کنم باید از خودم دفاع کنم.» از اندی شنیدم: «مامان، می‌دانی چرا این کار را می‌کنم؟ چون می‌خواهم توجه شما را جلب کنم.» از جیل شنیدم: «یک جعبه درست کرده‌‌ام که نشان بدهم در مواقع مختلف چه احساسی دارم. اسمش را گذاشته‌‌ام جعبه‌ی احساسات. توی آن عکس‌هایی هست که نشان می‌دهد چه وقت‌ها عصبانی، خوشحال، غمگین، یا بی‌تفاوت هستم.»

وقتی والدین احساسات کودکان را می‌پذیرند، بچه‌ها نیز یاد می‌گیرند که احساسات خود را بپذیرند و به آن‌ها احترام بگذارند

 نخستین واقعه، زمانی اتفاق افتاد که من و شوهرم رفته بودیم به دکان دوچرخه سازی که دوچرخه جیل را بگیریم. در آن زمان او هفت سال داشت. به محض این‌که دوچرخه‌‌اش را دید، سوار شد و از در مغازه بیرون آمد. در همین حال شوهرم به سمت صندوقدار رفت که هزینه‌ی تعمیر را بپردازد. لحظه‌‌ای بعد، جیل با قیافه‌‌ای ناراحت به درون مغازه بازگشت و گفت: «ترمزش درست نیست.» مکانیک دوچرخه ناراحت شد و گفت: «ترمزش هیچ ایرادی ندارد. خودم روی این دوچرخه کار کرده‌ام.»

جیل با قیافه‌‌ای ناراضی به من نگاه کرد و گفت: «به نظر من که درست نمی‌آید.» مکانیک پافشاری کرد: «فقط کمی سفت است، همین.»

موقعیت ناراحت کننده‌‌ای بود. قیافه‌ی مکانیک با زبان بی‌زبانی به ما می‌گفت: خانم، چه بچه‌ی سمجی دارید، یعنی در مقابل حرف من، حرف او را قبول می‌کنید؟» نمی‌دانستم چه باید بکنم. تا به حال به جیل آموخته بودم که احساسات درونی‌‌اش باارزش است. به او آموخته بودم که به خودش بگوید: «اگر احساسی دارم، حتماً واقعیتی پشت آن پنهان است. از طرف دیگر، یک مکانیک با تجربه اصرار داشت که همه چیز درست است. اخم و ترشرویی او برایم غیرقابل تحمل بود، ولی با لکنت توضیح دادم که مطمئنم شما درست می‌گویید و بچه‌ها بعضی اوقات غلو می‌کنند. در این موقع شوهرم جلو آمد و با حالتی مطمئن توضیح داد: «دخترم حس می‌کند ترمز دوچرخه درست کار نمی‌کند.»

مکانیک با قیافه‌‌ای عبوس، دوچرخه را بلند کرد و روی دستگاه گذاشت و چرخ‌هایش را امتحان کرد، سپس گفت: «باید دوچرخه را همین‌جا بگذارید بماند. احتیاج به یک قطعه‌ی جدید دارد. ترمزش ساییده شده.»

من شدیداً تحت تأثیر این واقعه قرار گرفتم و عهد کردم دیگر خود را نبازم.

والدین نیز انسان‌اند

  • «هر والدی باید به محدودیت‌های خود آگاه باشد و به آن‌ها توجه کند.»
  • «ما می‌توانیم کمی از آنچه هستیم خوب‌تر باشیم، ولی نه خیلی زیاد.»
  • «بسیار مهم است که واقعیت احساسات خود را در هر لحظه درک کنیم.»
  • «بهترین چیز این است که با فرزندان‌مان روراست باشیم.»

فکرش را بکنید. کدام فرد بامسئولیتی که به کار مهمی مشغول است می‌تواند احساس خود را نادیده بگیرد؟ یک جراح امکان ندارد به خاطر این‌که می‌خواهد « آدم خوبی باشد»، دو سه عمل اضافی در روز انجام دهد. این برای مریض‌هایش خطرناک است. یک بندباز هرگز روی طنابی که احساس کند محکم نیست نخواهد رفت، چرا که ممکن است بار آخرش باشد که این کار را می‌کند. یا هیچ راننده کامیونی اگر احساس کند چشمانش از خواب روی هم می‌افتد به رانندگی ادامه نمی‌دهد، چرا که ممکن است هرگز به مقصد نرسد. با این وصف، من که مهم‌ترین کارها را به عهده داشتم ـ یعنی تربیت انسان‌ها ـ احساساتم را مدام انکار کردم، انگار هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد.

چگونه این همه از احساساتم دور افتاده بودم؟ چگونه مدام خود را مجبور به کارهایی می‌کردم که احساسم خلاف آن را امر می‌کرد؟ چه چیزی سر راهم قرار می‌گرفت؟

به نظرم می‌رسد که هر گاه احساساتم را ندیده می‌گیرم، یکسری روش‌های شیطانی فعال می‌شوند.

ترتیب کار از این قرار است: .

  1. بچه‌ها درخواستی می‌کنند. ۲. مادر علی رغم احساسات منفی خود، تن به این کار می‌دهد. ۳. رنجش به میان می‌آید. ۴. رنجش بروز خارجی می‌یابد. ۵. یک نفر در این میان رنجیده می‌شود. ۶. همه‌ی خانواده صدمه می‌بیند. و هر بار این الگو تکرار می‌شود.

هر بار که خود را وادار کردم با وجود اینکه سردرد داشتم، به ضربه‌های «خلاق» دیوید روی پیانو گوش دهم و آن را تحمل کنم، یک ساعت بعد به همه پریدم و دیوید را زود به رختخواب فرستادم، درحالی که سر از چیزی درنمی‌آورد و گریه می‌کرد.

آن بار که جیل وادارم کرد کفشی را که نیاز نداشت برایش بخرم و من تن به این کار دادم، نطقی طولانی در راه برگشت درون ماشین در مورد اسراف‌کاری کردم. جیل با قیافه‌ای ماتم زده و رنجیده، درحالی که سربه سر برادرش می‌گذاشت، وارد خانه شد.

از تجربیاتی این چنینی، ایمانی عجیب در من به وجود آمد: اگر قرار است احساسات یک والد چرخ یک خانواده را بگرداند، این احساسات باید تحت مراقبت قرار گیرند. اگر پدر یا مادری بیشتر از حد تحملش برانگیخته شود، آنگاه با قلبی آکنده از رنج و بدون تعادل روحی، می‌تواند بهترین موقعیت‌ها را به بدترین آن‌ها تبدیل کند. اما چنان که پدر و مادری احساس ثبات، آرامش و تعادل کنند، هر مسئله را می‌شود تحمل کرد، به انجام رساند، با آن سازگاری کرد و حتی به آن خندید. آنگاه فرزندان در امنیت به سر خواهند برد و می‌شود گفت تحت مراقبت اشخاصی لایق هستند.

بنابراین سعی کردم بیاموزم چگونه از احساسات خود به بهترین وجه مراقبت کنم ـ چطور از مقاصد خوبم مراقبت کنم. به خاطر رفاه همگی‌مان سعی خواهم کرد به ندای احساسم پاسخ دهم؛ سعی خواهم کرد زیاده از خود مایه نگذارم، مگر اینکه توانایی‌‌اش را داشته باشم؛ سعی خواهم کرد گهگاه تا سرحد خست پیش بروم تا بتوانم در موردی دیگر دست و دلبازتر باشم؛ سعی خواهم کرد آرامشم را بعنوان سرچشمه قوت و قدرت همه خانواده استفاده کنم.

 

این کتاب شامل فصول زیر می‌باشد:

  1. «… و در آغاز کلام بود»

کودکان انسانند

  1. احساسات کودکان برای آن‌ها واقعی است
  2. احساسات و جلوه‌های مختلف آن
  3. وقتی کودک به خود اعتماد می‌کند
  4. رها شدن بحثی درباره‌ی استقلال
  5. «آفرین!» کافی نیست: روش جدید تمجید کردن
  6. نقش‌هایی که به کودکان تحمیل می‌کنیم
  7. شخصیت را تغییر ندهید: حالت را عوض کنید

والدین نیز انسان‌اند

  1. هر چه احساس می‌کنیم، واقعی است
  2. حمایت از من، از آن‌ها ـ از همگی ما
  3. احساس گناه و عذاب
  4. خشم
  5. چهره‌ی نوین یک والد

نویسنده: مریم ترابی، دانشجوی ارشد روانشناسی تربیتی

معلّمان بزرگ ایران (معرفی کتاب همراه با نمونه مطلب)

معلمان بزرگ ایران

معرفی کتاب همراه با نمونه مطلب

نام کتاب: معلمان بزرگ ایران، جلد اول

نویسنده: اسفندیار معتمدی

ناشر: انتشارات مدرسه

پرورشکاران و بیدارگران جامعه ما چه کسانی بودند؟ کجا درس آموزگاری و بیدارگری آموختند؟ چگونه کودکان و نوجوانان «گریزپا» سواد خواندن و نوشتن یاد گرفتند؟ …

برای پاسخ به این پرسش‌ها بود که این کتاب تألیف شد تا خوانندگان بدانند در طول حدود یک قرن گذشته چه کسانی از جان مایه گذاشتند، سوختند و ساختند.

روزی که حاج میرزاحسن رشدیه مدرسه به راه انداخت (۱۳۷۶ خ) دو یا سه درصد مردم هم سواد خواندن و نوشتن نداشتند، یک مامای تحصیل کرده نداشتیم، از پزشک و مهندس و قاضی تحصیل کرده هم خبری نبود.

روزی که میرزا احمدخان بدر «نصیرالدوله» اداره وزارت معارف را برعهده گرفت (۱۲۹۷خ)، ایران در جنگ جهانی، قحطی، خشکسالی، ناامنی وبا و فقر بود. او با دست خالی دارالمعلمین و دارالمعلمات و مدرسه‌های دولتی را پایه گذاشت و آموزش و پرورش نوپا را که از رونق افتاده بود، جانی تازه بخشید.

سال‌ها بعد، تعداد مدارس افزایش یافت تا آن که در ۱۳۰۷ برای تأمین دبیر دبیرستان‌ها، دارالمعلمین عالی (دانشسرای عالی) گشایش یافت. پنج سال بعد قانون تأسیس دانشسراهای مقدماتی به تصویب مجلس رسید و در مدت ۵ سال ۲۵ دانشسرا تشکیل شد. در دانشسرای عالی و دانشسراهای مقدماتی مجرب‌ترین مدرسان چون عباس اقبال آشتیانی، غلامحسین رهنما، فاضل تونی، عبدالعظیم خان قریب، حبیب الله ذوالفنون، دکتر علی اکبر سیاسی، دکتر عیسی صدیق، دکتر رضا زاده شفق، بدیع الزمان فروزانفر به تدریس پرداختند و معلمان بزرگی چون کمال جناب، دکتر علی محمد کاردان، پرویز شهریاری، دکتر محمدامین ریاحی و استاد احمد صافی و… را تربیت کردند.

این دست‌پروردگان مراکز تربیت معلم بودند که شوق آموختن را در کودکان و نوجوانان کشور دمیدند و سطح سواد خواندن و نوشتن را از ۲ تا ۳ درصد به حدود ۹۰ درصد رساندند و پایه و مایه‌‌ای شدند تا جوانان به سوی دانشگاهها روانه شوند و دانش و مهارت‌های پزشکی و مهندسی و… را بیاموزند و بهداشت و عمران و اقتصاد و بطور کلی ساختن ایران نو را بر عهده گیرند.

این کتاب مجموعه مقاله‌هایی است که به پاس حق‌شناسی از معلمان بزرگ، اثرگذار و ماندگار ایران معاصر نوشته شد؛ معلمانی که هر یک نمونه و الگویی از فضیلت، صداقت، پژوهشگری، خیرخواهی، دانش‌پروری و ایران‌دوستی بوده‌‌اند و می‌توانند سرمشقی ارزنده برای جوانان کشور به ویژه نومعلمان باشند.

اما معلمان بزرگ کدامند؟ ویژگی‌های آنان چیست؟ چگونه شناخته و برگزیده شده‌اند؟

در ادامه بخشی از مقاله‌ای از این کتاب در مورد استاد پرویز شهریاری آورده شده است:

پرویز شهریاری (۱۳۰۵ – ۱۳۹۱ ش)

«وقتی پدرم مرد، وضع ما بد بود، بدتر هم شد به نحوی که گاهی در تمام روز، یک تکه نان گیرمان نمی‌آمد تا بخوریم. مادر به زحمت و با هزار کاری که می‌کرد، ما را اداره می‌کرد. من و هرمز [برادرم] چون کمی بزرگتر بودیم، قادر بودیم قدری کمکش کنیم، در واقع انواع کارها را انجام دادیم؛ از بنایی گرفته تا خشت مالی و هزار کار دیگر، تا بتوانیم کمک خرج خانواده باشیم.»

آنچه در بالا خواندیم، بخشی از گفت‌وگوی استاد پرویز شهریاری است که در تیرماه ۱۳۸۱ در زندگینامه او، از انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ و در مجلس بزرگداشت ایشان منتشر شد. پرویز شهریاری یکی از معلمان مؤثر و از چهره‌های ماندگار در آموزش و پرورش ایران معاصر است. او در یکی از فقیرترین محله‌های کرمان به نام دولت خانه! به دنیا آمد. خانواده‌‌اش زرتشتی بودند. پدرش کارگر کشاورزی بود که ظلم ارباب را تحمل نکرد و به کار در کارخانه ریسندگی خورشید » که تازه در کرمان تأسیس شده بود، پرداخت. اما تغییر محیط کار از فضای باز و آزاد کشاورزی در مزرعه به فضای بسته و بی‌روح سالن ریسندگی، او را بیمار کرد و «شهریار دهقان» در زمستان ۱۳۱۷ در ۴۶ سالگی از دنیا رفت و اداره زندگی اختر، پرویز، هرمز و سهراب را به همسرش گلستان سپرد تا با پنبه‌پاک کنی، نخ‌ریسی و پشم‌ریسی، زندگی بخور و نمیری فراهم کند و آن‌ها را به مدرسه بفرستد تا کمال یابند و مؤثر شوند.

پرویز در مهرماه ۱۳۱۱ در دبستان کاویانی کرمان به تحصیل پرداخت. در سال ۱۳۱۸ به دبیرستان ایرانشهر رفت و دوره سه ساله آن را گذراند و وارد دانشسرای مقدماتی کرمان شد (۱۳۲۱) دوره دوساله دانشسرا را با موفقیت طی کرد و شاگرد اول شد و برای ادامه تحصیل به تهران اعزام گردید. او پس از یک سال کلاس مقدماتی دانشکده ادبیات، برای گرفتن دیپلم کامل متوسطه، وارد دانشکده علوم در رشته ریاضی شد (۱۳۲۴). دوره تحصیلات دانشگاهی استاد پرویز شهریاری با فعالیت‌های سیاسی شدید دانشجویان و اعتصابات و تعطیلی کلاس‌های درس هم‌زمان بود. در نتیجه او، به جای سه سال، پس از ۹ سال، درجه لیسانس خود را از دانشسرای عالی تهران دریافت کرد. پس از آن بود که با حکم وزارت فرهنگ، به دبیری دبیرستان‌های شیراز منصوب شد و به شیراز رفت (۱۳۳۳).

استاد شهریاری متجاوز از ۵۰ سال در دبیرستان‌ها، دانشکده فنی دانشگاه تهران و دانشسرای عالی (شبانه و روزانه) تدریس کرده بود. بیشترین فعالیت‌های علمی و آموزشی او در زمینه ریاضیات بود.

او بر این باور بود که:

ریاضیات تنها ابزار کار مهندسان و فیزیکدانان و اخترشناسان نیست. ریاضیات می‌تواند به پژوهشگران تاریخ، به روان‌شناسان و حتی به نویسندگان و شاعران هم کمک کند و اثرهای آنها را غنی‌تر و معتبرتر سازد. به جز اینها، ریاضیات سرشار از«زیبایی» است و حیف است که هنرمندان و نویسندگان پر تکاپوی ما، از شناخت و درک این «زیبایی» محروم باشند. [باقرزاده، ۱۳۸۰]

استاد پرویز شهریاری به دنبال پرورش انسان‌های همه‌جانبه بود. او گرچه به ریاضیات عشق می‌ورزید، اما در پاسخ به یک پرسشگر که از او نظرش را درباره هنر و ادبیات می‌پرسد، چنین جواب می‌گوید: «آدم‌های تک‌بعدی، نه خودشان زندگی درونی شایسته‌‌ای دارند و نه می‌توانند معلم زندگی دیگران باشند. جهان پیرامون ما، هم جهان ریاضی است، هم جهان فیزیکی و هم جهان فلسفی و هنری.

ریاضی‌دانی که جز رابطه‌ها و قانون‌های ریاضی، به چیز دیگری کار ندارد، به دسته یا محور مکانیکی ماشینی می‌ماند که تنها می‌تواند وسیله معینی را با اندازه و وزن معین، از جایی به جایی دیگر منتقل کند… و البته این شایسته یک انسان نیست.

ریاضی‌دان نه تنها باید با هنر و ادبیات آشنا باشد، بلکه باید به این آفریده‌های زیبای روح انسانی عشق بورزد، نه تنها هنر و ادبیات! ریاضیدان باید به تاریخ، فلسفه و علوم اجتماعی علاقه‌مند باشد، موسیقی را دوست داشته باشد و از سفر خوب لذت ببرد. کوتاه سخن، انسان باشد. بدون این، ریاضی‌دان حتی ریاضی‌دان هم نیست [انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۱].»

استاد شهریاری که در سال ۱۳۳۴ ازدواج کرد دارای چهار فرزند به نام‌های شهریار، مژده، شروین و توکا بود که همگی تحصیلات عالی دارند. تا زنده بود غم از دست دادن دختر هشت ساله‌‌اش به نام مرجان را در دل داشت و به نام و یاد او بود که دبیرستان دخترانه مرجان و گروه فرهنگی مرجان را بر پا کرد و مرجان‌های دیگری پرورش داد. او که با همه سختی‌ها و مشکلات ساخت و بر بسیاری از آن‌ها چیره شد، از زندگی خود چنین گفت:

«من از گذشته خود راضی‌ام. سعی می‌کنم «از خود راضی» نباشم، ولی از خودم ناراضی نیستم. هرگز نخواسته‌‌ام به جای کس دیگری باشم. بسیار پیش آمده که نگران و حتی وحشت‌زده شده‌‌ام، نگران از سرنوشت همسر و فرزندانم، و وحشت از این که نتوانسته‌‌ام با معیارهای انسانی، شوهر خوبی برای همسرم و پدر خوبی برای فرزندانم باشم. ولی این احساس‌ها، غالباً زودگذر بوده‌‌اند و دوباره با همه توانم، کارم و هدفم را دنبال کرده‌ام. همیشه در شاهراه نبوده‌‌ام، گاه غالبا به بن‌بست رسیده‌‌ام، برگشته‌‌ام و کوچه دیگری را امتحان کرده‌ام. زندگی را جز همین تلاش و پیگیری نمی‌دانم. هر کس هر چه از دستش برمی آید، می‌کند. هرگز طعم بدبختی را نچشیده‌‌ام و همیشه خودم را خوشبخت دیده‌‌ام؛ چرا که دوستان بسیار خوب و انسانی دارم که اکثراً بیش از آنچه شایسته باشم، به من محبت می‌کنند. خانواده‌ای فداکار و سخت‌کوش دارم و خودم، اگرچه ممکن است چندان کارساز نباشم، در حد توانم تلاش کرده‌ام.»

نویسنده: مریم ترابی، دانشجوی ارشد روانشناسی تربیتی

۵۰۱ نکته برای معلمان (معرفی کتاب همراه با گزیده نکات)

۵۰۱ نکته برای معلمان

(معرفی کتاب همراه با گزیده نکات)

نام کتاب: ۵۰۱ نکته برای معلمان

نویسنده: دکتر رابرت دی.رمزی

ترجمه‌: دکتر مرتضی مجدفر، وحیدرضا نعیمی

انتشارات: قدیانی

دکتر رمزی در این کتاب، ۵۰۱ نکته‌ی اساسی درباره‌ی راهبردهای یاددهی ـ یادگیری، نکته‌های مرتبط با کلاس درس، ارتباطات آموزشی ـ پرورشی با دانش‌آموزان، مدیریت کلاس درس، کار با والدین، توسعه‌ی مهارت‌های اختصاصی برای دانش‌آموزان، انگیزش و … ارائه کرده است که هر یک از آن‌ها می‌تواند در حرفه‌ای شده هرچه بیشتر معلمان و کارایی هرچه افزون‌تر روش‌های تدریس اثرگذار باشد.

تدریس، امروزه کار افراد ضعیف، خجول، اهمال‌کار و مأیوس نیست. این کار مهمترین و چالش‌برانگیزترین حرفه در جامعه است و روز به روز دشوارتر می‌شود. اکنون در کلاس‌های درس تمامی دوره‌های تحصیلی، مشکلات بیشتر می‌شود . انتظارات دائماً بالاتر می‌رود و از مدارس انتظار دارند با امکانات کمتر، کار بیشتری انجام دهند. از این‌رو، معلمان در همه‌جا، در پی منافع جدید اطلاعات و روش‌های تازه‌ی انگیزشی هستند. خوشبختانه کمک‌ها در دسترس‌اند و گاهی اوقات کتابی کوچک پر از افکار بزرگ است.

امروزه برای موفقیت، معلمان به افکار جدید و جسورانه‌ای نیاز دارند تا به کمک آن‌ها، با دانش‌آموزان خود رفتار کنند. همچنین، معلمان به نکات ماندگار و اثربخشی در مورد ماهیت تدریس و یادگیری نیاز دارند. این کتاب، هر دو مورد را توأمان در بردارد و منبعی الهام‌برانگیز برای معلمان تمامی دروس و همه‌ی دوره‌های تحصیلی است.

در ادامه نکاتی از کتاب آورده شده است:

  • شتابی برای حرکت خودتان معین کنید. باید همزمان، ضمن آن‌که از سریع‌ترین دانش‌آموز خود جلوترید، در کنار کُندترین آن‌ها نیز باشید.
  • با بی‌حوصلگی و یکنواختی بجنگید. رقیب شما در کار تدریس، شبکه‌های تلویزیونی و ماهواره‌ای قدرتمندی هستند که از ابزار جذاب‌تری برخوردارند.
  • کلاسی ایجاد کنید که همه در آن برنده باشند و هر دانش‌آموز در آن واحد، احساس برنده بودن بکند. فقط با تمرکز بر تک تک یادگیرندگان است که می‌توانید به کل کلاس درس بدهید.
  • موفقیت‌های هرچند کوچک را جشن بگیرید. تشویق هیچ‌گاه هدر نمی‌رود.
  • هر از چندی به دانش‌آموزان خود استراحت بدهید. به‌طوری که برخی مواقع، آخر هفته تکلیف نداشته باشند.
  • برده‌ی برنامه‌ی درسی خود نباشید و مو به مو از آن تبعیت نکنید. برقراری ارتباط اثربخش با یک دانش‌آموز، بهتر از تمام کردن ده کتاب درسی است.
  • تشویق‌کننده‌ی تمام دانش‌آموزان خود باشید. بچه‌هایی را که کمترین طرف‌دار دارند، با بالاترین فریاد تشویق کنید.
  • به یاد داشته باشید شاید کلاس شما، تنها خانه‌ی شادی‌آور باشد که برخی از دانش‌آموزان دارند.
  • به قولتان عمل کنید. اگر دانش‌آموزان نتوانند به معلم خود اعتماد کنند، پس به چه کسی می‌توانند اعتماد کنند؟
  • احساس نکنید که باید دوست دانش‌آموزان خود هم باشید. دانش‌آموزان شما، خود به‌اندازه‌ی کافی دوست دارند. آن‌ها آن‌چه نیاز دارند، معلم است.
  • به دانش‌آموزان خود اجازه بدهید که بدانند شما عقب نمی‌نشینید و به هیچ عنوان میدان را ترک نمی‌کنید. وقتی آن‌ها پی ببرند که شما از آنان یا خودتان قطع امید نخواهید کرد، آن‌ها هم قطع امید نخواهند کرد.
  • هر از چندی با دانش‌آموزان خود ناهار بخورید. از چیزهایی که می‌توانید از طریق صحبت سر میز ناهار در مدرسه یاد بگیرید، متعجب خواهید شد.
  • وقتی در مدرسه حادثه‌ی ناگواری پیش می‌آید (مثل مرگ یک دانش‌آموز یا معلم)، طوری رفتار نکنید که گویی همه‌چیز عادی است. وضع عادی نیست، به دانش‌آموزان اجازه بدهید درباره‌ی احساسات خود صحبت کنند. اجازه‌ی سوگواری بدهید. این واکنش طبیعی است.
  • وظیفه‌ی شما نیست که کاری بکنید تا هر بچه‌ای شما را دوست بدارد. وظیفه‌ی شما این است که کاری بکنید دانش‌آموزان خودشان را قدری بیشتر دوست بدارند.
  • فقط به پرسش‌هایی که دانش‌آموزان مطرح می‌کنند، جواب ندهید و به سؤالاتی جواب بدهید که از پرسیدن آن‌ها می‌ترسند. زیرا نمی‌خواهند سرافکنده یا خیط شوند. این توانایی، تنها با تجربه به دست می‌آید.
  • در مقام معلم، هر روز باید تصمیمات بی‌شماری بگیرید. اما باید فقط یک اصل را اعمال کنید: آنچه برای بچه‌ها بهتر است …
  • کاری کنید که هر دانش‌آموزی احساس کند به کلاس شما تعلق دارد. احساس طرد و انزوا، پدیده‌ای است که متأسفانه امروزه میان دانش‌آموزان مدرسه‌ها رایج است. اغلب بچه‌هایی که احساس می‌کنند طرد شده‌اند، افسرده و ناامید می‌شوند.
  • صرف نظر از سابقه‌ی تدریس، فکر نکنید همه چیز را دیده و تجربه کرده‌اید. «همه»ای وجود ندارد. دانش‌آموزان تنوع بی‌پایان دارند.
  • اشتباهات، ناکامی‌ها و لغزش‌های رفتاری دانش‌آموزان را به مدت طولانی به‌خاطر نسپارید. هر دانش‌آموزی، شایسته‌ی آن است که هر روزش را از نو شروع کند.
  • خودتان باشید. بچه‌ها می‌توانند افراد قلابی را تشخیص دهند. معلم خوب بودن، نمایش نیست.
  • طوری رفتار نکنید که گویی همواره شتاب‌زده‌اید. همه‌ی بچه‌ها شایسته‌ی آن هستند که کسی برای آن‌ها وقت بگذارد.
  • خودتان را بیش از حد جدی نگیرید. شما مهمترین شخص در کلاس درس نیستید.
  • هر روز چیز جدیدی بیاموزید. معلمان خوب، در وهله‌ی اول دانش‌آموزان خوبی هستند.
  • به یاد داشته باشید چرا معلم شدید. این کار، تعهد شما را تجدید می‌کند. دلایل قدیمی (عشق به بچه‌ها، علاقه برای کمک به دیگران و میل به تأثیرگذاری) همچنان مهم هستند.

نویسنده: مریم ترابی، دانشجوی ارشد روانشناسی تربیتی

ستاره‌های روی زمین (معرفی فیلم)

شناسنامه فیلم
نام فیلم: ستاره‌های روی زمین
کارگردان: عامر خان
مدت زمان: ۱۶۴ دقیقه
ژانر: درام و ماجرایی
زبان: هندی
سال تولید: ۲۰۰۷
موضوع اصلی:‌ اختلالات یادگیری در کودکان، معلمی
کلیدواژه‌ها: معلمی، اختلالات یادگیری، اختلال واژگان، برچسب زدن به کودکان، تفاوت در الگوهای یادگیری، همدلی، تلاش، امید

خلاصه‌ داستان
«ایشانت آواستی» پسربچه‌ی ۹ ساله‌ای است که با پدر، مادر و برادرش زندگی ‌می‌کند. برادرش در همه‌ی درس‌ها نمره اول است، اما ایشانت برخلاف برادرش یک سال در کلاس سوم مردود شده‌ است و باز هم نسبت به همه‌ی هم‌کلاسی‌هایش ضعیف‌تر است. ایشانت مدام مورد تمسخر سایر دانش‌آموزان قرار ‌می‌گیرد و معلمانش هم مدام او را تحقیر می‌کنند. در خانه هم دائما دعوا راه می‌اندازد و تکالیفش را انجام نمی‌دهد.

• امسال هم رد میشی!
• همه‌ی دوستات میرن یک کلاس بالاتر اما تو توی همین کلاس می‌مونی!
• عمدا اشتباهاتش رو تکرار می‌کنه که منو عصبانی کنه!

مدیر مدرسه‌ی ایشانت، پس از شکایت‌های مکرر معلمان تصمیم می‌گیرد با پدر و مادر او صحبت کند. مدیر به آن‌ها می‌گوید که ایشانت دارای مشکلات ذهنی است و بهتر است که در یک مدرسه‌ی کودکان استثنائی ثبت‌ نام شود. اما پدر ایشانت معتقد است که او به خاطر بازی‌گوشی و تنبلی از زیر درس خواندن فرار می‌کند. بنابراین تصمیم می‌گیرد که او را در یک مدرسه شبانه‌روزی ثبت‌نام کند. ایشانت از این اتفاق بسیار ناراحت و هراسان است.
در مدرسه جدید هم اوضاع تحصیلی ایشانت تغییری نمی‌کند و به علت تحقیر مکرر معلمان، هر روز بیشتر و بیشتر سرخورده و دلسرد می‌شود. ایشانت که اکنون با غم جدایی از مادر و خانواده‌اش هم مواجه هست، بسیار منزوی و افسرده است. او پیش از این، به نقاشی کردن عشق می‌ورزید، اما حالا دیگر برای نقاشی کشیدن هم هیچ انگیزه‌ای ندارد.

تصور کنید یه بچه بین هشت نه ساله نمی‌تونه بخونه و بنویسه یا کارهای روزمره‌اش را انجام بده. نمی‌تونه کارهایی را بکنه که بچه‌های دیگه خیلی راحت انجام می‌دن. ببینین چی می‌کشه … اعتماد به نفسش داغون می‌شه. این ناتوانی توی وجودش جمع می‌شه و یه خشم بزرگ درست می‌کنه، همه‌ش می‌خواد با دنیا بجنگه، هر روز دعوا می‌کنه، معرکه راه می‌اندازه. با خودش فکر می‌کنه چرا به همه بگم «نمی‌تونم»؟ بذار بگم «نمی‌خوام»! بچه‌های همسایه همه بلدن …
حالا حتی همون خشم هم توی مدرسه شبانه‌روزی داره سرکوب می‌شه. متاسفانه ایشانت دیگه حتی نقاشی هم نمی‌کشه …

تا اینکه یک معلم هنر جدید وارد مدرسه‌ی شبانه‌روزی می‌شود: «رام شانکر نیکومب». اوضاع با ورود معلم جدید تغییر می‌کند. او متوجه وضعیت ایشانت می‌شود و تصمیم می‌گیرد که در مورد مشکل او تحقیق کند و به دیدار خانواده‌‌ی ایشانت برود:

– چرا فرستادینش اونجا؟
– چاره‌ی دیگه‌ای نداشتم، پارسال توی کلاس سوم رد شد. باور می‌کنید؟ تو کلاس سوم! امسال هم پیشرفتی نداشته. این پسر بزرگ منه. توی همه‌ی درساش نمره اوله، ولی اون …
– خوب شما فکر می‌کنید مشکلش چیه؟
– مشکلش؟ رویه‌ای که در پیش گرفته. در مورد درساش، در مورد همه چیز. فقط بازیگوشی می‌کنه. شیطونی و فضولی. به حرف هیچ کس هم گوش نمیده.
– من دلیل این مشکلاتش را پرسیدم، شما دارین مشکلاتش را توضیح می‌دین. شما می‌گین بچه تب داره! اینو می‌دونم. من می‌گم چرا بچه تب داره! دلیل این تب چیه؟!

معلم هنر تصمیم می‌گیرد به ایشانت کمک کند:

بچه‌ها امروز می‌خوام داستانی براتون تعریف کنم، داستان یه پسر؛ یه پسری بود که نمی‌تونست بخونه و بنویسه، با وجود تمام تلاش‌هایی که می‌کرد، بازم یادش نمی‌موند که Y بعد از X میاد. حروف الفبا انگار باهاش دشمن بودند جلوی چشماش می‌رقصیدند. خوندن و نوشتن خسته‌ش می‌کرد ولی دردش را به کی می‌تونست بگه؟ مغزش پر بود و اطرافیانش هم مدام غر می‌زدند. یکسال رد شد چون نمی‌تونست بخونه و بنویسه. همه بهش می‌گفتن تنبل! ولی اون بچه با شجاعت تمام همه چیز را تحمل کرد … اون آلبرت انیشتین بود …

و این داستان شروع امید و رابطه‌ای زیبا بین معلم و دانش‌آموز است.

پیوسته به یاد داشته باشید که نامطلوب‌ترین دانش‌آموزی که دارید، احتمالا همانی است که به شما بیشترین نیاز را دارد.
(هایم گینات، روابط معلم و دانش‌آموز)

 

معرفی فیلم مک‌فارلند

شناسنامه فیلم

نام فیلم: مک فارلند، آمریکا (McFarland, USA)
کارگردان: نیکی کارو (Niki Caro)
مدت زمان: ۱۲۸ دقیقه
ژانر: درام ورزشی
زبان: انگلیسی
موضوع اصلی:‌ تلاش برای معلمی و مواجهه با مرگ
کلیدواژه‌ها: تلاش، امید، معلمی، مهاجرین، تغییر، دوستی، خانواده، تبعیض

خلاصه‌ داستان

«جیم وایت» که یک مربی فوتبال مدرسه است به دلیل سرپیچی از مقررات و از دست دادن کنترل خود، از سه مدرسه اخراج شده‌ است و حالا دبیرستان «مک فارلند» تنها مدرسه‌ای است که حاضر به استخدام اوست. مک فارلند انتخاب آقای وایت نیست، اما تنها راه دستیابی به یک شغل است. بدین‌ترتیب او و خانواده‌اش وارد مک فارلند می‌شوند. جایی که پر از مکزیکی‌هاست؛ مهاجرانی فقیر و شاید در نگاه اول خلافکار که از کشور همسایه آمده‌اند و زندگی با آنان به نظر خوشایند نمی‌رسد.

– خونه‌تون توی مک‌فارلنده؟ اطرافتو نگاه کردی؟
– اوهوم
– اینجا یکی از فقیرترین شهرهای آمریکاست، این بچه‌ها رو کسی نمی‌بینه. آینده‌ای هم ندارن، از مزارع میان و به مزارع برمی‌گردن. تازه اگه شانس بیارن و کارشون به زندان نکشه!
– …
– دیدی؟
– آره دیدم.
– آقای وایت مشخصه که دلت نمی‌خواد اینجا باشی، ولی این بچه‌ها دارن بهترین سال‌های زندگی‌شون رو می‌گذرونن، اگه می‌خوای به دادشون برسی موقعش الانه.

(دیالوگی از فیلم)

آقای وایت در مدرسه مشغول به کار می‌شود، او در هفته‌ی اول از سمت مربی فوتبال اخراج می‌شود، اما در سمت مربی تربیت بدنی به کارش ادامه می‌دهد تا اینکه به توانایی بالای دانش‌آموزانش در دویدن پی می‌برد. دانش‌آموزانی که برای اینکه کمکی به حال خانوادهی شلوغ و فقیر خود کنند، مجبورند که ساعت ۵ صبح برای کار به مزارع بروند و بعد مسیر مزرعه تا مدرسه را بدوند تا به موقع به کلاسشان برسند. او سعی می‌کند یک تیم دو از این دانش‌آموزان توانمند ایجاد کند. این شاید در ابتدا برای وایت فرصتی برای بازپس گرفتن اعتبارش و نیز رهایی از مک فارلند باشد.

– آقای وایت! ورزش شما مثل تلوزیونه، ضروری نیست؛ هرساعتی که پسرهام با شما تمرین می‌کنند یعنی یک ساعت با من کار نمی‌کنند! و این یعنی غذای سر میز ما کمتر می‌شه! البته انتظار ندارم مردی مثل شما اینو بفهمه…

(دیالوگی از فیلم)

در ادامه اما شاهد شکل گرفتن ارتباطی عمیق بین وایت و دانش‌آموزانش هستیم، او در این چالش به موفقیت دست می‌یابد موفقیتی که نه تنها زندگی دوندگان تیم، بلکه زندگی تمام دانش‌آموزان شهر را دستخوش تغییر می‌کند، آن‌ها امید را باز می‌یابند.

اما موفقیت خود جیم وایت نیز فقط پیروزی بزرگ او و دوندگانش نیست بلکه او در این میانه چیزی مهم‌تر می‌یابد؛ او به مفهوم خانواده با دوستانی که در ابتدا تنها مهاجرانی می‌دیدشان پی ‌می‌برد.

ما مثل پرنده‌ها از میان باغ‌های پرتغال پرواز می‌کنیم
روی بادهای گرم بال خود را می‌گسترانیم
وقتی می‌دویم گویی تمام زمین‏‌ها مال ما هستند
ما به زبان پرندگان صحبت می‌کنیم
دیگر «مهاجر» نیستیم
دیگر «مکزیکی احمق» نیستیم
وقتی می‌دویم روح ما پر می‌کشد
و ما با خدا گفت‌و‌گو می‌کنیم
ما وقتی می‌دویم در کنار خدا هستیم.

(شعر­ از یکی از دوندگان تیم مک فارلند)

داستان واقعی این فیلم مربوط به سال ۱۹۸۷ م. است.

معرفی فیلم آقای لازار

شناسنامه فیلم

نام فیلم: آقای لازار (به فرانسوی Monsieur Lazhar)
کارگردان: فیلیپه فالاردیو
سال تولید: ۲۰۱۱
کشور:‌ کانادا
مدت زمان: ۹۴ دقیقه
ژانر: درام
موضوع اصلی:‌ تلاش برای معلمی و مواجهه با مرگ
کلیدواژه‌ها: معلمی، مرگ، مهاجرت، آموزش، مسئولیت و درستکاری

خلاصه‌ داستان

داستان فیلم در یک مدرسه‌ی ابتدایی می‌گذرد و از جایی شروع می‌شود که یک معلم در کلاس خودکشی می‌کند و مدرسه وارد یک چالش بزرگ می‌شود. از یک سو وضعیت روحی و سلامت روانِ دانش‌آموزانِ کلاس و از سوی دیگر، جایگزین کردن یک معلم جدید در نیمه‌ی سالِ تحصیلی، مشکلاتی هستند که مسئولان مدرسه را درگیر نموده است.

در این میان آقای لازار که مهاجری الجزایری‌ست، خبر خودکشی معلم را در روزنامه می‌خواند و برای معلم جایگزین شدن اقدام می‌کند. مدرسه که هنوز نتوانسته است معلمی جایگزین بیابد، با پیشنهاد آقای لازار موافقت می‌کند و به این ترتیب، بشیر لازار در مدرسه شروع به کار می‌نماید. این شروع ماجرای بشیر لازار است … .

– بشیر لازار ؟ این اسم کجاییه؟
– بشیر یعنی کسی که خبر خوش میاره …
– خوب خبر خوش چیه؟
– و لازار یعنی بخت، خبر خوش اینه که امروز من این افتخار را دارم که بین شماها باشم.

(دیالوگی از فیلم)

در ادامه فیلم شاهد تلاش‌های متعهدانه‌ی آقای لازار هستیم، بشیر لازاری که از جدیدترین پیشرفت‌های صورت گرفته در زمینه‌ی تعلیم و تربیت در آمریکای شمالی بی‌خبر است و هم‌زمان با مشکلات شخصی خود مواجه است­. اما در کارش متعهد است و دانش‌آموزانش را دوست ‌دارد.