مدرسه، تاریخ یک مبارزه – زندگی و مبارزات میرزاحسن رشدیه، مؤسس اولین مدرسه در ایران

 

مکتب خانه ای در دوران قاجار

سال‌ها قبل پیش از آن که مدارس به شکل امروزی درآیند بچه‌ها در مکتب‌خانه‌ درس می‌خواندند. در آن زمان معمولا مکتب‌خانه‌ها در یک اتاق، گوشه‌ای از مسجد یا در دکان و یا منزل مکتب‌دار تشکیل می‌شد و از میز، نیمکت، تخته سیاه و گچ خبری نبود. اتاق مکتب با یک نمد، فرش یا گلیم مفروش می‌شد و کودکان به شکل دایره در اطراف ملا یا همان مکتبدار که بالای اتاق پشت میز کوچکی می‌نشست، قرار می‌گرفتند. تا همین ۱۰۰ سال پیش به کسی که خواندن و نوشتن بلد بود ملا می‌گفتند و کسانی که در مکتب‌خانه‌ها درس می‌دادند معمولا افرادی بودند که می‌توانستند بخوانند، بنویسند و سواد خواندن قرآن را نیز داشتند. تنبیه بدنی در بسیاری از مکتب‌خانه‌ها رایج بود. ملا همیشه دو قطعه چوب کنار خود داشت که از آنها برای تنبیه دانش‌آموزان استفاده می‌کرد و به کار بردن فلک برای مجازات کسانی که درس خود را بلد نبودند، رواج داشت.

بچه‌ها در مکتب‌خانه ابتدا الفبا و سوره‌های جزء سی‌ام قرآن را یاد می‌گرفتند و خوشنویسی را تمرین می‌کردند. آنها در سال‌های بعد عربی و منطق می‌خواندند و در اواخر دوره مکتب کتاب‌هایی مانند گلستان، بوستان و خمسه نظامی را مطالعه می‌کردند. مکتب‌دار علاوه بر این دروس کودکان را با معارف دینی و اصول و فروع دین آشنا می‌کرد و مسائل دینی قسمتی از درس هر روزه آنها بود.

پس از پایان یافتن دوره مکتب افراد برای ادامه تحصیل علوم دینی به مدارس علمیه می‌رفتند. این مدارس اغلب در کنار مساجد قرار داشتند و طلاب می‌توانستند در حجره‌های آن سکونت کنند. مدارس علمیه چند ایوان داشتند که محل برگزاری جلسات درس و بحث بود و در آنها دانش‌آموزان سال‌های بالاتر به افراد سال‌های پائین تدریس می‌کردند. پس از مدارس علمیه نوبت به حوزه‌های علمیه می‌رسید که تنها در چند شهر بزرگ وجود داشت و مجتهدان و فقها در آنها درس می‌خواندند. پیش از تأسیس دارالفنون توسط امیرکبیر حوزه‌های علمیه تنها مراجع تحصیلات عالیه بودند و بزرگترین مراکز تدریس علوم دینی شیعه در نجف اشرف و اصفهان قرار داشت.

آموزش و پرورش آن زمان کاستی‌های بسیاری داشت تا اینکه نخستین تلاش‌ها برای وارد کردن علوم روز دنیا به ایران در تبریز آغاز شد. عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه و وزیر او میرزا عیسی خان به دلیل تجربه تلخ جنگ‌های ایران و روسیه تصمیم گرفتند نظام آموزش و پرورش ایران را اصلاح کنند. به همین منظور تعدادی دانشجو به خارج از کشور اعزام کردند تا در آنجا تحصیل کنند و علوم و فنون جدید را به ایران بیاورند. تحصیل دانشجویان ایرانی در کشورهای اروپایی با مشکلات زیادی از جمله نداشتن تحصیلات منظم و جدید و عدم تسلط به زبان خارجی مواجه بود ولی با این وجود اعزام دانشجویان تا زمان محمد شاه قاجار ادامه پیدا کرد. پس از محمد شاه در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه فرزند وی، امیرکبیر اقدام به تأسیس دارالفنون کرد و به این وسیله نخستین مدرسه ایرانی ساخته شد اما دارالفنون محلی برای تحصیلات تکمیلی و تخصصی بود و کودکان و نوجوانان ایران هنوز می‌بایست برای تحصیلات ابتدایی به همان مکتب‌خانه‌های قدیمی می‌رفتند.

پیش از آن خارجی‌های مقیم ایران برای کودکان خود مدارسی در کشور دایر کرده بودند اما بعضی از این مدارس که به وسیله مبلغان مسیحی بنا شده بودند مسلمانان را نمی‌پذیرفتند و به دلیل تدریس علوم مذهبی مسیحی خانواده‌های ایرانی تمایلی به درس خواندن فرزندانشان در این مدرسه‌ها نداشتند.

چهل سال پس از تأسیس دارالفنون در حالی که سال‌ها از عزل و کشته‌‌شدن امیرکبیر می‌گذشت روزی ناصرالدین ‌شاه در راه بازگشت از سومین سفر اروپایی خود در شهر «ایروان» توقف کرد. در آنجا همراهان وی از مدرسه‌ای به نام «مدرسه رشدیه» صحبت کردند که به سبک مدارس اروپایی در ایروان تأسیس شده بود. ناصرالدین شاه که در سفر خود چنین مدارسی را دیده بود تصمیم گرفت از آن مدرسه بازدید کند.

میرزا حسن رشدیه

مدیر مدرسه، میرزا حسن رشدیه، تبریزی بود و خانواده‌ای مذهبی و پدری روحانی داشت. او نیز مانند دیگر کودکان آن زمان ابتدا در مکتب‌خانه تحصیل کرده بود و پس از پایان یافتن  دوره مکتب مطالعه علوم دینی را نزد پدرش ادامه داده بود. میرزا حسن از کودکی مشکلات موجود در مکتب‌خانه‌ها و سیستم آموزشی کشور را می‌دید و علاوه بر آن تبعیض‌هایی که در جامعه میان اقشار مرفه و محروم وجود داشت او را بسیار می‌آزرد. در دوران جوانی او روزنامه‌های بسیاری توسط ایرانیان آزادی‌خواه در خارج از کشور منتشر می‌شد و یکی از آنها روزنامه اختر بود که به مدیریت آقا محمد طاهر تبریزی در استامبول به چاپ می‌رسید. برخی از شماره‌های این روزنامه از طریق دوستان به دست میرزا حسن می‌رسید و او با دقت آنها را مطالعه می‌کرد. روزی در این روزنامه مقاله‌ای منتشر شد که در آن با مقایسه تعداد باسوادان و وضعیت آموزش و پرورش ایران و سایر کشورهای دنیا، شیوه غلط آموزش در مکتب‌خانه‌ها را عامل عقب‌ماندگی جامعه و فرار کودکان از تحصیل معرفی کرده بود. این مقاله باعث شد میرزا حسن از تصمیم خود برای ادامه تحصیل در حوزه علمیه نجف منصرف شود و پس از راضی‌کردن پدرش به بیروت برود و برای اصلاح اصول تعلیم و تربیت کشور به تحصیل بپردازد.

یکی از مقالات روزنامه اختر زندگی میرزا حسن رشدیه را تغییر داد

میرزا حسن در بیروت مکالمه زبان عربی را آموخت و چندی بعد تحصیل خود را در دارالمعلمین بیروت که به وسیله چند فرانسوی اداره می‌شد، آغاز کرد. او در این مرکز تا حدودی با علوم جدید آشنا شد و روش‌های صحیح و مؤثر تدریس را آموخت. او پس از دو سال تحصیل به استامبول رفت و از چند مدرسه بازدید کرد. اگرچه شیوه‌های تدریس در آن مدارس بسیار پیشرفته‌تر از مکتب‌خانه‌های ایران بود اما او از آنها رضایت نداشت. در آنجا بود که وی با چند نفر از ایرانیان مقیم ایروان آشنا شد و آنها از او خواستند به ایروان برود و برای کودکان ایرانی آنجا مدرسه‌ای تأسیس کند. میرزا حسن به ایروان رفت و به کمک برادر خود مدرسه‌ای به سبک جدید دایر کرد. چندی بعد نیز لقب رشدیه را برای خود برگزید و مدرسه او نیز از آن پس به نام مدرسه رشدیه معروف شد.

در روز بازدید برنامه مدرسه را به ناصرالدین شاه نشان دادند و به او گفتند که مدیر مدرسه، حاج میرزا حسن رشدیه، تبریزی است. شاه از مدیر پرسید: «حاضری همراه ما بیایی و این مدرسه را در تبریز بنا کنی؟» و او پاسخ داد: «این نهایت آرزوی من است.» میرزا حسن رشدیه که از پیشنهاد شاه در پوست خود نمی‌گنجید مدرسه رشدیه ایروان را به برادرش سپرد و همراه شاه عازم تبریز شد. او که روزهای خوبی را برای مدرسه خود پیش‌بینی می‌کرد، در راه، گاه‌به‌گاه با شاه درباره تأثیر مدرسه در آگاه‌کردن مردم و اصلاح امور کشور صحبت می‌کرد اما این سخنان به مذاق ناصرالدین شاه خوش نیامد و به همین دلیل بود که او را  مجبور کردند در نخجوان بماند و دیگر اجازه همراهی با کاروان شاه را به او ندادند. رشدیه که اوضاع را مساعد نمی‌دید تصمیم گرفت به ایروان برگردد اما مأموران شاه به او گفتند شاه دستور داده است که تا زمانی او تبریز را به سمت تهران ترک نکرده است رشدیه را در نخجوان نگه دارند.

چند روز بعد، پس از اینکه ناصرالدین شاه به سمت تهران حرکت کرد رشدیه عازم تبریز شد و چند هفته پس از ورودش به شهر مدرسه رشدیه را به کمک چند تن از آشنایان باسواد خود در اتاق‌های مسجدی دایر کرد. یک سال پس از تأسیس مدرسه مخالفت‌ها با آن شروع شد و برخی از طلاب و روحانیون به سرسخت‌ترین مخالفان مدرسه رشدیه تبدیل شدند. این مخالفت‌ها آن‌قدر بالا گرفت که او ناچار شد مدرسه را تعطیل کند. پس از آن چند بار دیگر نیز مدرسه را دایر کرد و هر بار به خاطر فشار مخالفان مجبور به تعطیل‌کردن آن شد.

یکی از مشکلاتی که رشدیه با آن مواجه شد اجرای قوانین مدرسه بود که جامعه اصلا به آن عادت نداشت. برای مثال در مکتب‌خانه‌های قدیم دانش‌آموز از هر وقت که می‌خواست می‌توانست درس را شروع کند اما در مدرسه رشدیه زمان ثبت‌نام مشخص بود و برای آن قانون وجود داشت. امام جماعت یکی از مساجدی که مدرسه در آن برپا شده بود بدون توجه به قانون مدرسه گاه و بی‌گاه دانش‌آموز معرفی می‌کرد و میرزا حسن رشدیه که می‌دید این موضوع باعث برهم خوردن نظم و قانون مدرسه می‌شود با او مخالفت کرد و همین مسئله موجب درگیری آنها شد. امام جماعت در اعتراض به قانون مدرسه گفت: «ایران گنداب قانون شده است. یک وجب جا برای تنفس پیدا نمی‌شود.»

این درگیری‌ها آن‌قدر ادامه پیدا کرد که رشدیه تصمیم گرفت تبریز را رها کند و به مشهد برود. او در مشهد به کمک افراد علاقه‌مند مدرسه‌ای دایر کرد اما هنوز سال تحصیلی تمام نشده بود که آزارها شروع شد و بالاخره روزی عده‌ای به مدرسه او ریختند، دستش را شکستند و همه چیز را خراب کردند. رشدیه ناامید نشد. او با دست شکسته به تبریز بازگشت و مدرسه دیگری افتتاح کرد اما باز هم آزار و اذیت مخالفان او را مجبور کرد که مدرسه را تعطیل کند. این اوضاع ادامه داشت تا این که شرایط به نفع او و دانش‌آموزانش تغییر کرد و میرزا علی خان امین‌الدوله حاکم تبریز شد.

امین‌الدوله که یکی از طرفداران اصلاح کشور بود و از کارهای رشدیه خبر داشت از او خواست که دوباره مدرسه را دایر کند و برای این کار مقداری پول نیز در اختیار او قرار داد. پس از آن بود که مدرسه رشدیه با حمایت امین‌الدوله هر روز بیشتر از قبل رونق یافت.

چندی بعد مظفرالدین شاه به پادشاهی رسید و امین‌الدوله را به تهران فراخواند و او را صدراعظم خود کرد. امین‌الدوله که اهمیت مدرسه رشدیه را دریافته بود او را به تهران دعوت کرد و با موافقت شاه مدرسه‌ای جدید در آنجا تأسیس شد. این مدرسه بسیار پررونق بود و علاوه بر آن عده‌ای از روشنفکران آن زمان نیز در آنجا جمع می‌شدند. مدتی بعد، این افراد «انجمن معارف ایران» را پی‌ریزی کردند که باعث به وجود آمدن مدرسه‌های دیگری شد.

شاگردان مدرسه رشدیه

در دورانی که رشدیه به سختی تلاش می‌کرد تا مدرسه خود را پا بر جا نگه دارد روحانیان بسیاری به مخالفت با او پرداختند ولی روحانیانی نیز بودند که رشدیه را یاری کردند و یاری آنها بسیاری از انتقادها و اعتراض‌ها را خاموش کرد. یکی از این شخصیت‌ها شیخ هادی نجم‌آبادی بود که برای تأسیس و ادامه فعالیت مدرسه رشدیه به او کمک‌های بسیاری کرد. وی که شخصی عدالت‌خواه و مردم‌دوست بود از مدت‌ها قبل در مورد رشدیه و تلاش‌های او چیزهایی شنیده بود و علاقه زیادی داشت که او را ملاقات کند. زمانی که شیخ هادی نجم‌آبادی متوجه شد مدرسه رشدیه مشکل مالی دارد به او کمک زیادی کرد.

چندی بعد زمانی که مظفرالدین شاه به خاطر فشار درباریان فاسد امین‌الدوله صدراعظم خود را عزل و تبعید کرد روزگار رشدیه که به حمایت از امین‌الدوله شهرت داشت بسیار سخت شد. امین‌السلطان، صدراعظم جدید که به اتابک اعظم معروف بود، بودجه دولتی مدرسه رشدیه را قطع کرد و مدرسه در مرز ورشکستگی قرار گرفت. با رسیدن این خبر به شیخ هادی نجم‌آبادی او بار دیگر به یاری رشدیه آمد و با کمک‌های مالی خود مانع از بسته‌شدن مدرسه شد. به تدریج نیز به تعداد دانش‌آموزان افزوده شد و مدرسه رشدیه با سرافرازی به کار خود ادامه داد.

اتابک مشکلات بسیاری برای رشدیه و مدرسه او به وجود آورد و یکی از دلایل آن این بود که رشدیه و معلمان مدرسه‌اش زمانی که مشروطه‌خواهی میان مردم در حال اوج‌گرفتن بود، به افشاگری در مورد کارهای نادرست درباریان و ظلم‌های موجود در جامعه می‌پرداختند و یکی از وظایف خود را سعی در اصلاح وضعیت سیاسی کشور می‌دانستند. رشدیه معتقد بود وقتی هدف مدرسه انسان‌سازی است نمی‌توان در مورد سیاست و نحوه حکومت بی‌تفاوت بود و سکوت کرد. او همچنین برای کمک به نهضت مشروطه تلاش‌های بسیاری کرد و شب‌نامه‌های زیادی برای آگاه‌کردن مردم نوشت که گاهی خود آنها را در کوچه و خیابان روی دیوار می‌چسباند. فعالیت‌های عدالت‌خواهانه رشدیه به آنجا رسید که مخالفان به او تهمت ارتداد زدند و سعی کردند او را مخفیانه به قتل برسانند اما موفق نشدند.

رشدیه همزمان با تدریس و اداره مدرسه خود کتاب‌های زیادی چاپ کرد که یکی از مهم‌ترین آنها کفایه التعلیم نام داشت و آن را درباره شیوه تدریس و اداره مدارس ابتدایی نوشته بود. حاج میرزا حسن نه تنها دخالت در امور سیاسی و همراهی با طرفداران آزادی را وظیفه هر معلمی می‌دانست بلکه عقیده داشت که حتی در کتاب‌های درسی هم باید از عدالت اجتماعی سخن گفت. به همین دلیل او در کتاب خود به برخی از مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه نیز اشاره کرده بود.

چندی بعد رشدیه به این فکر افتاد که به جای انتشار شبنامه روزنامه‌ای تأسیس کند زیرا روزنامه تأثیر بیشتری در آگاه‌شدن مردم داشت. او روزنامه مکتب را منتشر کرد و در آن باصراحت در مورد استبداد و نتایج بد آن سخن گفت. عین‌الدوله حاکم آن زمان تهران که از فعالیت‌های رشدیه و دوستان آزادی‌خواهش به تنگ آمده بود دستور داد آنها را دستگیر کرده و همگی را به «کلات» تبعید کنند. رشدیه و همراهانش هفت ماه در کلات زندانی بودند تا اینکه عاقبت فرمان مشروطه توسط مظفرالدین شاه صادر شد و وزیر کشور با فرستادن تلگرافی از او دعوت کرد که به تهران بازگردد. رشدیه و دوستانش در میان استقبال مردم به تهران بازگشتند تا باری دیگر به مبارزه خود برای استقرار عدالت و آزادی ادامه دهند.

 

منابع مورد استفاده:

۱- با پیشگامان آزادی، اندیشه‌ها و کوشش‌های فرهنگی و سیاسی حاج میرزا حسن رشدیه، تألیف محمود حکیمی، انتشارات قلم، سال ۱۳۸۷

۲- داستان فکر ایرانی، جلد هشتم، نوشته علی‌اصغر سید آبادی، نشر افق، سال ۱۳۸۶