معرفی فیلم مکفارلند
شناسنامه فیلم
نام فیلم: مک فارلند، آمریکا (McFarland, USA)
کارگردان: نیکی کارو (Niki Caro)
مدت زمان: ۱۲۸ دقیقه
ژانر: درام ورزشی
زبان: انگلیسی
موضوع اصلی: تلاش برای معلمی و مواجهه با مرگ
کلیدواژهها: تلاش، امید، معلمی، مهاجرین، تغییر، دوستی، خانواده، تبعیض
خلاصه داستان
«جیم وایت» که یک مربی فوتبال مدرسه است به دلیل سرپیچی از مقررات و از دست دادن کنترل خود، از سه مدرسه اخراج شده است و حالا دبیرستان «مک فارلند» تنها مدرسهای است که حاضر به استخدام اوست. مک فارلند انتخاب آقای وایت نیست، اما تنها راه دستیابی به یک شغل است. بدینترتیب او و خانوادهاش وارد مک فارلند میشوند. جایی که پر از مکزیکیهاست؛ مهاجرانی فقیر و شاید در نگاه اول خلافکار که از کشور همسایه آمدهاند و زندگی با آنان به نظر خوشایند نمیرسد.
– خونهتون توی مکفارلنده؟ اطرافتو نگاه کردی؟
– اوهوم
– اینجا یکی از فقیرترین شهرهای آمریکاست، این بچهها رو کسی نمیبینه. آیندهای هم ندارن، از مزارع میان و به مزارع برمیگردن. تازه اگه شانس بیارن و کارشون به زندان نکشه!
– …
– دیدی؟
– آره دیدم.
– آقای وایت مشخصه که دلت نمیخواد اینجا باشی، ولی این بچهها دارن بهترین سالهای زندگیشون رو میگذرونن، اگه میخوای به دادشون برسی موقعش الانه.
(دیالوگی از فیلم)
آقای وایت در مدرسه مشغول به کار میشود، او در هفتهی اول از سمت مربی فوتبال اخراج میشود، اما در سمت مربی تربیت بدنی به کارش ادامه میدهد تا اینکه به توانایی بالای دانشآموزانش در دویدن پی میبرد. دانشآموزانی که برای اینکه کمکی به حال خانوادهی شلوغ و فقیر خود کنند، مجبورند که ساعت ۵ صبح برای کار به مزارع بروند و بعد مسیر مزرعه تا مدرسه را بدوند تا به موقع به کلاسشان برسند. او سعی میکند یک تیم دو از این دانشآموزان توانمند ایجاد کند. این شاید در ابتدا برای وایت فرصتی برای بازپس گرفتن اعتبارش و نیز رهایی از مک فارلند باشد.
– آقای وایت! ورزش شما مثل تلوزیونه، ضروری نیست؛ هرساعتی که پسرهام با شما تمرین میکنند یعنی یک ساعت با من کار نمیکنند! و این یعنی غذای سر میز ما کمتر میشه! البته انتظار ندارم مردی مثل شما اینو بفهمه…
(دیالوگی از فیلم)
در ادامه اما شاهد شکل گرفتن ارتباطی عمیق بین وایت و دانشآموزانش هستیم، او در این چالش به موفقیت دست مییابد موفقیتی که نه تنها زندگی دوندگان تیم، بلکه زندگی تمام دانشآموزان شهر را دستخوش تغییر میکند، آنها امید را باز مییابند.
اما موفقیت خود جیم وایت نیز فقط پیروزی بزرگ او و دوندگانش نیست بلکه او در این میانه چیزی مهمتر مییابد؛ او به مفهوم خانواده با دوستانی که در ابتدا تنها مهاجرانی میدیدشان پی میبرد.
ما مثل پرندهها از میان باغهای پرتغال پرواز میکنیم
روی بادهای گرم بال خود را میگسترانیم
وقتی میدویم گویی تمام زمینها مال ما هستند
ما به زبان پرندگان صحبت میکنیم
دیگر «مهاجر» نیستیم
دیگر «مکزیکی احمق» نیستیم
وقتی میدویم روح ما پر میکشد
و ما با خدا گفتوگو میکنیم
ما وقتی میدویم در کنار خدا هستیم.
(شعر از یکی از دوندگان تیم مک فارلند)
داستان واقعی این فیلم مربوط به سال ۱۹۸۷ م. است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.