مشاوره و رواندرمانی در کودکان و نوجوانان دچار ناتوانی
مشاوره و رواندرمانی در کودکان و نوجوانان دچار ناتوانی
مطالعه موردی
دنی پسر ۱۵ سالهای بود که در تصادف وسیله نقلیه آسیب دیده بود. اگرچه اکثر کارکردهای شناختی او سالم باقی مانده بود، با این وجود، تصادف به نارساییهای گفتاری و حرکتی قابل ملاحظهای انجامید. دنی قبلاً در رشتههای ورزشی گوناگون فعالیت داشت و با دوستانش بسیار گرم و صمیمی بود. او توسط مادرش که به تنهایی سرپرستی او را به عهده داشت، برای مشاوره ارجاع شده بود. او میگفت دیگر نمیداند چگونه با گرایش فرزندش به مقابلهجویی در خانه وعدم بهرهگیری از استعدادش در مدرسه کنار آید. دنی زمانی که توسط این متخصص بالینی دیده شد، ۶ ماه بود که برنامه توانبخشی در یک مؤسسه شبانه روزی را به پایان رسانده و در مدرسه مشغول به تحصیل بود. دنی در یک برنامهٔ آموزشی ویژه که در قالب اتاق چارهجویی یا تدبیر اجرا میگردید، قرار داده شده بود. اگرچه مادر دنی دلسوز و معمولاً حامی او بود، با مشکل دنی در بیان کلامی افکار و احساسات خودش کنار نمیآمد. او به گمان اینکه گفتار دنی به زودی «به قدر کافی» بهبود خواهد یافت، در مورد یافتن وسیله ارتباطی که متخصصان توانبخشی توصیه کرده بودند، پیگیریهای لازم را انجام نداده بود. منشأ ناکامی و افسردگی شدید دنی توانایی کم و محدود او برای بیان واضح افکار و احساسات خودش به دیگران بود. از این رو در کلاس به آسانی مأیوس میشد و با بزرگسالان مخالفت میورزید، دنی به مشاوره حمایتی خوب پاسخ داد؛ مشاوره حمایتی در دو جلسه انجام پذیرفت و مادر دنی نیز در آنها حضور داشت. مادر دنی موافقت کرد پیگیریهای لازم جهت یافتن تابلوی ارتباطی را انجام دهد و برای خودش به دنبال مشاورهٔ شخصی بگردد. تشکیل یک جلسه مشورتی با معلمان دنی اطلاعات مفصلتری دربارهٔ انتظارات واقع بینانه در اختیار دنی گذاشت که به رغبت بیشتر او برای ادامه تلاشش منجر گردید. افزون بر این، برخی از دوستان دنی با او تماس گرفته و او را تشویق کردند به پاتوقهای سابقش زیاد سر بزند.
از متن «مشاوره و رواندرمانی در کودکان و نوجوانان دچار ناتوانی»
در این متن فصلی از کتابِ «مشاوره و رواندرمانی با کودکان و نوجوانان»۱ را با عنوان «مشاوره و رواندرمانی در کودکان دچار ناتوانی» پیوست کردهایم. فهرست مطالب این فصل از کتاب عبارتند از:
- نیازهای ویژه کودکان ناتوان
- کودک دچار ناتوانی یادگیری
- کودک دچار عقبماندگی ذهنی
- مطالعه موردی یک نوجوان عقبمانده ذهنی
- کودک دچار ناتوانیهای جسمی
- کودک دچار آسیب مغزی ناشی از ضربه
- مطالعه موردی یک نوجوان دچار آسیب مغزی ناشی از ضربه (TBI)
- کودک دچار اختلال نقصتوجه
- مطالعه موردی یک کودک دچار اختلال نقصتوجه (ADD)
- درگیری (مشارکت) والد و خانواده
- نتیجهگیری
نویسندگان پس از پرداختن به مقدمه و نکات کلی، به بررسی جداگانهٔ هریک از ناتوانیها پرداختهاند و مطالب مفیدی را برای مشاوران و رواندرمانگران بیان نمودهاند. در پایان فصل نیز مواردی را در رابطه با والدین کودکان دچار ناتوانی شرح داده شده است.
ما در اینجا نکاتی را از مقدمه و بخش پایانی کتاب (درگیری والد و خانواده) آوردهایم. کل فصل نیز در پایان متن پیوست شده است.
- کودکان را باید افرادی درنظرگرفت که از جنبههای بسیاری برخوردارند و ناتوانیشان تنها یک جنبه از شخصیتشان میباشد.
- یک مسألهٔ مهم برای متخصصان بالینی که با کودکان کار میکنند، نگرشها و احساسهای خودشان در مورد افراد دچار ناتوانی است.
- افکار و احساسهای درمانگر درباره یک ناتوانی بخصوص تأثیر چشمگیری بر رفتار با مراجع دارند.
- مشاور/درمانگر ممکن است گرایش داشته باشد که کودک را بر پایهٔ یک بعد واحد مرتبط با جنبهای از ناتوانی (مانند هوش پایینتر) ارزیابی نماید. این تلقی میتواند به بیتوجهی به سایر خصوصیات کودک از جمله علایق، ویژگیهای شخصیتی مثبت، مهارتهای اجتماعی و رفتار انطباقی منجر شود. ممکن است به بیهمتایی کودک به عنوان یک فرد، کم بها داده شده و تصورات قالبی درباره کارهایی که کودک میتواند و نمیتواند انجام دهد تحمیل شوند.
- یکی از متداولترین احساسهایی که بیشتر افراد از جمله متخصصان درباره کودکان دچار ناتوانی دارند، ترحم است.
- مشاور ممکن است به کودک به عنوان یک قربانی بنگرد که در وضعیت مأیوسکنندهای به سر میبرد. این نگرش میتواند کودک را از معطوف ساختن توجهش به توانمندیها و نیز قابلیتهایش باز دارد.
- مشاور/درمانگر ممکن است به دلیل فرافکنی این نگرش، «اگر این برای من اتفاق میافتاد نمیدانم چطور از عهده آن بر میآمدم»، اهداف بسیار کم و پیشپاافتادهای برای درمان انتخاب نماید.
- مشکل رایج دیگر این است که درمانگر به سبب احساس انزجار درباره ناتوانی خاص، بـه طور ناخودآگاه کودک را طرد میکند. این احساسها ممکن است در اجتناب یا ناشکیبایی درمانگر تجلی پیدا کنند. به علاوه، چنین احساسهایی مانع برقراری تفاهم و ارتباط خواهند شد.
- با این همه برای درمانگر کودک این امر غیرعادی نیست که وقتی برای اولین بار با کودک ناتوان روبرو میشود، احساس اضطراب یا ترحم را تجربه کند. اما برای درمانگر حایز اهمیت است که نگرشهای خودش راجع به اشخاص دچار یک ناتوانی را مورد بررسی قرار داده و آنها را متناسب با آن اصلاح کند.
- ارائهٔ اطلاعات بنیادی درباره ناتوانی به کودک میتواند مهمترین مؤلفه فرایند مشاوره باشد.
- نتیجهگیریهایی که کودکان ناتوان درباره اختلالشان میکنند تأثیر ژرفی بر کل خودپندارهشان میگذارند. این نتیجهگیریها معمولاً بر پایه واکنشهای والدین، همسالان معلمان، یا دیگران به ناتوانی کودک استوار هستند ـ واکنشهایی که از پذیرش کامل تا طرد کامل امتداد دارند.
- کودکان دچار ناتوانی با ناکامیهای زیادتری روبرو میگردند، اغلب درست درک نشده و طرد میشوند، و در تشکیل خودپندارههای مثبت با دشواری بیشتری دست به گریبان هستند.
- کودکان دچار ناتوانی ممکن است با پیشداوری و تصورات قالبی درباره ناتوانیشان مواجه باشند و مورد استهزاء شدید همکلاسیهایشان قرار گیرند.
- تسهیل تشکیل یک خودپنداره سالم در این کودکان وظیفه اصلی درمانگر است: به آنان کمک شود ناتوانیشان را بپذیرند و به خودشان به عنوان انسانهایی قابل و مستعد بنگرند.
- مشاوره گروهی میتواند موقعیت ایدهآلی برای یاری رساندن به کودکان دچار ناتوانی جهت کسب مهارتهای لازم برای برقراری رابطه با دیگران و نیز تجربه احساس تنها نبودن فراهم سازد. چون کودکان غیرناتوان را در معرض دید کودکان ناتوان قرار میدهد و همزمان تجربهٔ مشترکی برای آنها فراهم میسازد. کودکان دچار ناتوانی از رهگذر یادگیری اجتماعی، اشکال بهنجارتر رفتار را فرا میگیرند. این امر فرصتهایی برای برقراری روابط دوستانه بین کودکان دچار ناتوانی و کودکان فاقد ناتوانی فراهم میسازد.
- هر موقعیت یادگیری، میتواند برای کودکانی که در تکالیف تحصیلی یا سایر تکالیفی که مستلزم یادگیری چیز جدیدی هستند شکست را تجربه کردهاند، اضطراب انگیز باشد.
- تضمین موفقیت از طریق برداشتن گامهای کوچک در فرایند پیشرفت درمان همراه با نگهداشتن انتظارات مربوط به تغییر در حدود واقعبینانه رویکردهای مناسبی نه تنها برای معلمان و والدین بلکه برای درمانگران هستند.
- تعارضهای درونی که کودکان دچار ناتوانی تجربه میکنند، عبارتند از اضطراب، ناکامی، فقدان انگیزش و افسردگی. این مشکلات اغلب معلول احساسهای نابسندگی هستند که به واسطه تجارب شکست مکرر پدید میآیند.
- ناکامی همچنین میتواند از انتظارات غیرواقعبینانهای ناشی گردد که این کودکان در مورد خودشان دارند. اگرچه کودکان به طور متفاوت به ناکامی پاسخ میدهند ـ عدهای با پرخاشگری و عدهای دیگر با افسردگی یا بیاحساسی ـ همهٔ آنان نیاز دارند برای مقابله با رویدادهای ناکام کننده مهارتهایی را فرا بگیرند.
- کودکان دچار ناتوانی ممکن است در برابر الزامات ناتوانیشان احساس درماندگی کنند. این کودکان در برداشتن موانع موفقیت نیاز به کمک دارند و در یاد گرفتن نحوه تحمل موانعی که نمیتوانند بردارند نیاز به حمایت خواهند داشت
- کودکانی که نمیتوانند با محدودیتهایی که ناتوانیشان تحمیل میکند کنار بیایند و آنها را بپذیرند، ممکن است حس فقدان شخصی را تجربه نمایند. درمانگر میتواند از طریق مراحلی از سوگ که با این احساس فقدان ارتباط دارند، به این کودکان کمک کند.
- به ویژه هنگامی که نوجوانان به زمان انتخاب یک حرفه نزدیک میشوند، مشاور باید از ابزارهایی که اختصاصاً به منظور سنجش علایق و تواناییهای افراد دچار ناتوانی طرح ریزی شدهاند، مطلع باشد.
- کودکان یا نوجوانان دچار ناتوانی با همان تغییرات رشدی و عوامل تنشزای زندگی روبرو میگردند که افراد فاقد ناتوانی تجربه میکنند، مانند تولد یک همشیر، نقل مکان، طلاق، یا مرگ در خانواده؛ آنان ممکن است برای شناخت و مقابله با چنین بحرانهایی به کمک اضافی نیاز داشته باشند.
- تولد یک کودک ناتوان یا پیبردن به ناتوانی او در آینده به ویژه اگر اختلال شدید باشد، تأثیر قابل توجهی بر کل خانواده و نیز والدین کودک دارد.
- والدین این کودکان مراحل سوگواری به خاطر فقدان شخصی یک کودک کامل و بدون نقص و تجربهٔ «اندوه و افسوس مزمن» را طی میکنند.
- اکثر مراکز (به ویژه مدارس دولتی) که به کودکان دچار ناتوانی خدمات ارائه میکنند، عمدتاً کودکمحور هستند و ممکن است ندانسته نیازهای والدین را نادیده بگیرند.
- والدین خواهان اطلاعاتی هستند در این باره که چگونه به کودکشان کمک کنند تا آنجا که امکان دارد به خودمختاری و استقلال دست یابند. آنان ممکن است اطلاعاتی درباره بدیلهای واقع بینانه درخواست نمایند بدیلهایی که به کودکشان کمک کنند درباره کارآموزی مشاغل و سایر علایق و مسائل زندگی به طور مستقل تصمیم بگیرند.
- والدین در جریان شوک اولیهشان ممکن است یک دوره انکار را تجربه کنند.
- خشم معمولاً به دنبال انکار رخ میدهد و ممکن است به شکل طرد کودک ناتوان یا حسادت به والدین دیگری که کودکان بهنجار دارند. متجلی شود. احساس خشم همچنین ممکن است احساس گناه یا تنفر یک والد را به سوی والد دیگر معطوف گرداند؛ این امر میتواند به اختلاف زناشویی منجر شود.
- چانه زنی اغلب مرحله بعدی فرایند سوگ است. در این مرحله والدین معتقدند اگر آنان در برنامه خاصی به قدر کافی سخت و طولانی کار کنند، کودکشان بهنجار خواهد شد.
- برای مقابله با احساسهای طاقتفرسای گناه و افسردگی والدین ممکن است بیش از اندازه از کودک محافظت کرده یا او را مجبور سازند از تعامل با سایر کودکان خودداری نماید.
- یکی از والدین ممکن است زیاد درگیر شود و دیگری خود را عقب کشیده و از خانواده فاصله گیرد.
- رقابت همشیرها در خانوادههای دارای کودک ناتوان اغلب تشدید میشود. همشیرها ممکن است از معافیتهایی که در برابر قوانین و مقررات به کودک ناتوان اعطا میشود، برنجند. یا یک همشیر ممکن است وظیفهٔ تربیت کودک ناتوان را بر عهده گیرد و نیازهای خودش به توجه و پرورش مورد غفلت قرارگیرند.
- والدین کودکان دچار ناتوانی پارهای مشکلات منحصر به فرد را تجربه میکنند. اگرچه هیچ تجربهای دقیقاً شبیه تجربه دیگر نیست، با این همه برخی از رایجترین دشواریهایی که والدین تجربه میکنند عبارتند از:
- قبول اینکه کودک یک ناتوانی دارد.
- فایق آمدن بر مسئولیت مالی فزاینده مربوط به ناتوانیهای جسمی خاص.
- فایق آمدن بر فشار روانی ناشی از داشتن مسئولیت و بار سنگینی که نمیتوان به اندازه کافی با دیگران قسمت کرد.
- رویارویی با تعارض و دوسوگرایی که آنان در مورد کودکشان دارند.
- برنامهریزی برای آموزش و چه بسا مراقبت مادام العمر از کودکشان.
- مداخلات پیشنهادی برای خانوادهها:
- سنجش دقیق عملکرد خانواده از جمله نقاط قوت و ضعف سیستم خانواده ضروری است.
- باید به خانواده کمک کرد کانون توجهش را از کودک معلول به بررسی روش کل خانواده در برخورد با تغییر انتقال دهد.
- توجه باید به شبکه ارتباط درونِ خانواده معطوف گردد و ابراز و پذیرش احساسها تشویق شود.
- باید مسئولیت خانواده در حمایت از رفتارهای مقابلهای کارآمد و تشویق استفاده از آنها را تقویت نمود.
- باید اطلاعات اساسی درباره ناتوانی کودک و نحوۀ یافتن مکان منابع مورد نیاز در اختیار خانواده گذاشت.
نویسنده: فاطمه گزین، کارشناس ارشد روانشناسی، دانشجوی مطالعات برنامه درسی
- مشاوره و رواندرمانی با کودکان و نوجوانان (نظریهها و کاربردهای عملی در مدارس و مراکز درمانی)، تامپسون پروت، داگلاس براون، ترجمهٔ حسن فرهی، تهران: ارجمند، ۱۳۸۳. فصل ۱۲، صص ۴۹۹-۵۲۵.[↩]
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.