جستجو در راه‌ها و روش‌های تربیت (معرفی کتاب)

جستجو در راه‌ها و روش‌های تربیت

(معرفی کتاب)

عنوان کتاب: جستجو در راه‌ها و روش‌های تربیت

نویسنده: توران میرهادی (خمارلو)

نشر: دیدار

 

در این کتاب می‌خوانیم:

مدرسه‌ی فرهاد، کودکستان، دبستان و مدرسه‌ی راهنمایی تحصیلی فرهاد، به‌ترتیب در سال‌های ۱۳۳۴، ۱۳۳۶ و ۱۳۵۰ ه.ش تأسیس شدند. هنگام بازنشستگی و ترک مدرسه در مهرماه ۱۳۵۹، ۲۵ سال کار در این مؤسسه را پشت سر می‌گذاشتم. حافظه و ذهن من بار امانتی را داشت که باید در اختیار دیگران قرار می‌گرفت و آن، مجموعه‌ای از تجربیات و اندوخته‌های معنوی بیش از ۱۵۰ معلم، دو هزار شاگرد و هزار خانواده در زمینه‌ی آموزش و پرورش بود. به عقیده‌ی من، این مجموعه به یک فرد تعلق نداشت و می‌بایست در اختیار همه گذاشته می‌شد. کتاب حاضر حاصل چنین اعتقادی است.

توران میرهادی

 

بخشی از کتاب:

سال‌های تجربه، به من نشان داده که تعلیم و تربیت یک جستجوی مداوم است؛ جستجویی در درون و برون انسان. این واقعیتی است انکارناپذیر که هیچ دو انسانی مانند هم نیستند. شرایط و زمان‌ها نیز یکسان نیستند. پس در مورد هر انسانی مسئله‌ی تعلیم و تربیت از نو مطرح می‌شود. اینکه انسان مورد نظر ما در چه شرایط و زمانی رشد می‌کند و برای تربیتش چه هدفی را باید دنیال کرد، نکته‌ای است که از تعلیم و تربیت یک جستجوی مداوم می‌سازد.

برای بزرگسالی که در کار تعلیم و تربیت وارد می‌شود جستجو بُعد دیگری نیز دارد. این بُعد، کند و کاوی درونی است برای انتخاب راه بهتر و پاک‌تر. منظور از راه پاک‌تر، انتخاب تمام کنش‌ها و واکنش‌ها، افکار و عواطفی است که دور از عادت‌ها، بغض‌ها، عقده‌ها، اشتباهات، پیش‌داوری‌ها و تصمیمات بی‌مطالعه، ناگهانی و یا احیاناً کورکورانه باشد.

غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کن

بارها از ما سؤال کردند که چرا نام فرهاد را برای مدرسه انتخاب کرده‌ایم. ماجرا چنین بود: مادر به ما آموخته بود که از غم مرگ عزیزان نیرو بگیریم. غم و شادی فرد وقتی در برابر غم و شادی جمع قرار می‌گیرد، در آن حل می‌شود و نیرو می‌بخشد. وقتی اشعار رودکی را می‌خواندم، دریافتم که او هم به این نکته اشاره دارد. در مطالعاتم نیز به این نتیجه رسیدم که در زمان‌ها و مکان‌های مختلف، همیشه غم و شادی جمع تبدیل به عاملی نیروبخش می‌شود. ما پنج خواهر و برادر بودیم و از همه‌‌ی ما کوچکتر فرهاد بود. من چهارمی بودم. من سه سال از فرهاد بزرگ‌تر بودم و او عموماً مسائلش را با من در میان می‌گذاشت و حرف‌هایش را با من می‌زد. این برادر زمانی که من دانشجو و دور از ایران بودم، در تصادف اتومبیل از دست رفت. مادر، که همیشه برای زندگی و زنده نگه داشتن فرزندان جنگیده بود، در غم مرگ فرهاد چهل روز مبهوت ماند و گریه نکرد. ما خواهرها و برادرها هرکداممان در دل قراری با خود گذاشتیم. مثلاً خواهرم اسم یکی از بچه‌هایش را فرهاد گذاشت و او را به مادر هدیه کرد. برای من غم از دست دادن این برادر بسیار سنگین بود. عهد کردم که وقتی کارم را شروع کردم، به جای او هم کار کنم و چیزی به نام او به وجود آورم که او را همیشه زنده نگه دارد. به همین سبب بود که نام مدرسه، فرهاد شد. من کار پی‌گیر و پرتلاشی داشتم، اما نمی‌دانم تا چه حد توانستم به عهدی که با خود بسته بودم وفا کنم.

برای من فرهاد تنها یک برادر نیست. دِین بزرگی است که نسبت به مادر و همه‌ی فرزندان این آب و خاک دارم.

 

می‌توانید بخش‌هایی از مطالب کتاب را در متن‌های زیر نیز بخوانید:

از تجربه‌های مدرسه فرهاد (بخش اول)

از تجربه‌های مدرسه فرهاد (بخش دوم)

 

نویسنده: مریم ترابی، دانشجوی ارشد روانشناسی تربیتی

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *