آقای کتابدار در پیشدبستانی
«معلم: بچهها! یه خبر جدید دارم. امروز قراره اتفاق تازهای تو کلاسمون بیفته. یه مهمون جدید داریم…!
بچهها: قراره عروسک پشمک بیاد؟
معلم: نه…
بچهها: خانم بهداشت میاد؟
معلم: بازم نه!
بچهها: آهان! فهمیدیم. خانم کتابدار میاد.
معلم: آره! ولی این بار هم خانم کتابدار میاد، هم آقای کتابدار.
بچهها: آقای کتابدار؟! آقای کتابدار کیه؟
معلم: یه کم صبر کنید، میفهمید. الان آقای کتابدار میاد و خودش رو معرفی میکنه.»
در تکمیل و ادامه طرحهای قبلی زنگ کتابخانه، که با هدف علاقهمند کردن دانشآموزان به کتاب و کتابخانه، با حضور خانم کتابدار صورت گرفت؛ امسال در برنامهای جدید، بچهها با آقای کتابدار هم آشنا شدند.
آقای کتابدار برای بچهها خاطره تعریف کرد. از دوستیاش با کتابها گفت و اینکه اولین بار وقتی حسابی حوصلهاش سررفته بود، معلمشان یک کتاب به او داد. کتاب را خواند و آن را برای دوستانش هم تعریف کرد. و از آن روز به بعد با کتابها دوست شد…
«یک روز در کلاسم
تنها نشسته بودم
بی حال و کم حوصله
غمگین و خسته بودم
معلمم به من داد
چند تا کتاب قصه
گفت: بخوان فرزندم
دوری بکن زغصه
من آن کتابها را
خوشحال و شاد خواندم
با قصه، غصهها را
از قلب خویش راندم
شد باز، در به رویم
درهای روشنایی
مییافتم از آن پس
رفیق آشنایی»
بعد از آن آقای کتابدار سراغ کوله پشتیاش رفت تا کتابی را بیرون بیاورد و برای بچهها بخواند. بچهها به صورت نیمدایره نشسته بودند و مشتاق بودند بدانند در کوله پشتی آقای کتابدار چه کتابی است؟
آقای کتابدار سعی میکرد از کوله پشتیاش یک کتاب بیرون بیاورد، اما هربار از کوله پشتیِ شلوغ آقای کتابدار یک وسیله دیگر بیرون میآمد و صدای خنده بچهها کلاس را پر میکرد. سرانجام کتاب «گوسفندی که خیلی کوچک بود» از کوله پشتی آقای کتابدار بیرون آمد. آقای کتابدار هم کتاب را برای بچهها قصهخوانی کرد. بچهها که با آقای کتابدار به خوبی ارتباط برقرار کرده بودند؛ خیلی خوب به قصه گوش دادند. تجربهی آن روز برایشان جدید و جالب بود.
بعد از پایان قصه هم یکی یکی به سالن مدرسه رفتند تا کتابهای قبلی را به مسئول کتابخانه تحویل دهند و کتاب جدید بگیرند.
«کتاب من، یه قصه است
قصهای از یه دنیا
کتاب من، یه دوسته
دوست همه بچهها»
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.