من در جست‌وجوی آموزش خشم بوده‌ام: مصاحبه‌ای با پائولو فریره

من در جست‌وجوی آموزش خشم بوده‌ام

مصاحبه‌ای با پائولو فریره

 

من در جست‌وجوی آموزش خشم بوده‌ام – مصاحبه‌ای با پائولو فریره

مترجم: حسین راغفر

نشریه کیهان فرهنگی: خرداد ۱۳۶۹ – شماره ۷۵ – صفحات : از ۲۰ تا ۲۳

 

 اشاره :

پائولو فریره اندیشمند انقلابی جهان سوم که عمری را به تحقیق درباره روش‌های انقلابی آموزش‌وپرورش با هدف رهایی ملل جهان سوم و فراهم آوردن زمینه‌های عدالت اجتماعی و اعتلای ارزش‌های انسانی سپری کرده، طی مصاحبه‌ای با ماهنامه‌ی «آمنی» چاپ واشنگتن در تاریخ آوریل ۱۹۹۰ به نکاتی اشاره کرده است که به دلیل اهمیت این مصاحبه و نیز مشابهت مشکلات مطروحه در نظام آموزشی کشورمان ترجمه‌ی زیر تقدیم می‌گردد:

وقتی آماده بودم تا دگمه‌ی ضبط صوت را فشار دهم، پائولو فریره به من گفت قبل از آن‌که آن را روشن کنی، می‌خواهم با شما صحبتی داشته باشم. در حالی که یک فنجان قهوه‌ی شیرین برزیلی را در اتاقش در سائوپولو مزه‌مزه می‌کردم، گفتم: «بفرمایید خواهش می‌کنم». گفت: «از دنیای خودت برایم بگو». به او خیره شدم و بُهتم زد. پیش خود گفتم: «ای بابا!» با احساس اطمینان بیشتری شرح مصاحبه را آغاز کردم. او گفت «بله، حالا بگو کی «هستی»»؟ جرأتم بیشتر شد. وقتی که برای آمدن به برزیل سوار هواپیما شدم، هیچ فکر نمی‌کردم که فریره بتواند مرا تحت تأثیر قرار دهد. اما او این کار را کرد؛ با هیجانی خاص و با استفاده از کلمات و حرکات دست و صورت. پیش‌بینی من این بود که فقط صحبتی حضوری با فردی دارم که به عنوان یک متخصص سوادآموزی مورد احترام جهانیان است. وقتی فریره هیجان زده می‌شد، روی لبه‌ی صندلیش می‌نشست. دست‌هایش را تکان می‌داد و به دست و زانوی من می‌زد تا توجه مرا جلب کند. اما توصیف تأثیری که او با دست و حرکات خاص خودش بر من گذاشت سخت‌تر است. وقتی به خانه‌اش رسیدم، از تاکسی به جلوی حیاط منزلش نگاه کردم؛ آدم قد کوتاه و باریک اندامی را دیدم که به سمت من می‌‌آمد. به نظر خسته می‌رسید. کمی هم می‌لنگید و با احتیاط و تأمل قدم برمی‌داشت. اما وقتی شروع به صحبت کرد، مشخص بود که آدم بی‌مایه‌ای نیست. علاوه بر نجابت، شاید حتی مؤید آن، خشمی ملایم و مقتدرانه، عاری از غضب، تلخی و کینه در سیمای او به چشم می‌خورد. اگر با فریره بنشینید، قدرت او را حس خواهید کرد. قدرتی که از این حقیقت ساده ناشی می‌شود که او ستیزه‌گرانه عقایدش را زنده نگه داشته است. اغلب ما با این اشخاص آشنا نیستیم. با پوزش از آن‌هایی که فکر می‌کنند ژورنالیست‌‌ها باید همیشه به شیو‌ه‌ای مجرد به موضوعات بپردازند و در جست‌و‌جوی وقایع سخت و بی‌روح باشند، فریره پوچی این حرف بی معنا را آشکار ساخت.

این روزها فریره آدم بسیار خوشحالی است. او به شما خواهد گفت چرا او خوشحال است. چون اکنون در سن شصت و نه سالگی به عنوان مدیرکل آموزش‌وپرورش مدارس سائوپولو شانس تغییر چهره در بزرگترین سیستم آموزشی برزیل را دارد.

ابتدا تنها در حوزه کوچکی از رادیکال‌ها شناخته شده بود. وقتی که در اواخر دهه‌ی شصت کتاب «آموزش ستمدیدگان» را منتشر ساخت، در آمریکا توجه همگان را به خود معطوف ساخت. او در این کتاب نظریه‌‌های خود را در باب آموزش‌و‌پرورش و برنامه‌‌های سوادآموزی ارائه کرد. سازمان‌دهندگان جامعه، مددکاران اجتماعی، پزشکان و حتی وزرا عبارات فریره را مشتاقانه پذیرا شدند.

هیچ کتاب راهنمایی حاوی دستورالعمل‌های آماده در مورد چگونه انسان شدن وجود ندارد. «آموزش ستمدیدگان» کتابی در خصوص کامل انسان شدن است؛ درباره‌ی کسی که ما به عنوان نوع بشر باید آن باشیم. آنچه که فلاسفه برای نقش هستی شناسی ما قائلند. و آن نقش نباید منفعلانه در خانه‌های استیجاری و پر از موش جهان اول، محله‌های کثیف فاقد اصول بهداشتی جهان سوم، یا آپارتمان‌های خصوصی لوکس و سراسر رفاه، جدا از برادران و خواهران فقیرتر ما به سر برد. می‌توان گفت انسان‌ها برای اینکه کارسازان جهان خود باشند خلق شده‌اند. تنها با کارکردن بر روی ماده‌ای که به ما داده شده، درست همانگونه که یک مجسمه‌ساز سنگ مرمری را می‌تراشد و تنها با تغییر دادنِ جهان‌مان می‌توانیم به طور واقعی «کارساز» باشیم. اما اغلب مردم کارپذیرند؛ قربانی‌اند؛ از حکومت‌های خودکامه و سیاست‌های اجتماعی ستم دیده‌اند؛ ساکت و خاموشند و در واقع گنگ هستند. بی‌سوادی نشانه‌ی ظلم است. طبق نظر فریره، متأسفانه آموزش‌وپرورش چه در دهلی و چه در شیکاگو فرهنگ سکوت را تقویت می‌کند.

فریره که در ۱۹۲۱ م. در رسیف شهری فقیر در شمال شرقی برزیل به دنیا آمد، مطالب بدیعی درباره‌ی فقر و اینکه چگونه گرسنگی بر قابلیت فراگیری یک کودک اثر می‌گذارد، می‌دانست. در سن یازده سالگی با خود عهد عجیبی کرد؛ عجیب از نقطه نظر یک طبقه‌ی ممتاز (بگذارید خودش درباره‌ی آن به شما بگوید). او دکترای خود را در ۱۹۵۹ م. از دانشگاه رسیف گرفت و استاد تاریخ و فلسفه‌ی تعلیم‌وتربیت در همان دانشگاه شد.

در طول این سال‌ها برنامه‌ی سوادآموزی خود را ارائه کرد. در این برنامه شرکت‌کنندگان نه تنها می‌آموختند که کلمات را بخوانند و بنویسند، بلکه همچنین می‌آموختند که نقادانه سؤال کنند که «چرا آن‌ها بی‌سواد مستضعف و خاموش بوده‌اند؟». فریره می‌گوید: «دانش‌آموختگان با دانشی که می‌آموزند صاحب قدرت می‌شوند». از سوی دیگر، آن‌ها با برنامه‌های مکانیکی که تأکید بر مهارت‌های خواندن و فراگیری لغت بیشتر دارند، صاحب قدرت نمی‌شوند. این برنامه‌های سلطه‌جویانه صرفاً موجب آراستن بی‌سواد‌ها می‌شود تا تبدیل به کارگرانی ازخودراضی شوند، و تنها تقاضا در بازار را بیشتر می‌کنند. بی‌سوادان باسواد می‌شوند، اما همچنان «دوزخیان روی زمین هستند». این هدف، هدفِ فریره نیست. دولت‌های خودکامه و مالکان مزارع دوست ندارند که کشاورزان در فرایند یادگیریِ خواندن، مغرور شده شروع به صحبت از آزادی کنند، از کلماتی همچون دموکراسی استفاده کنند، سؤال از توزیع نابرابر دارایی‌ها کنند و خواهان شرکت در فرایند سیاسی شوند. شاهد موفقیت برنامه‌ی سوادآموزی فریره سرگذشت اوست. در سال ۱۹۹۴ م. وقتی دلالان قدرت با ظهور طبقات مردمی مورد تهدید قرار گرفتند، یک دسته‌ی نظامی‌کنترل قدرت را در برزیل در دست گرفتند و فریره به خاطر برنامه «انقلابیش» دستگیر و زندانی شد. او ۱۵ سال بعد را در تبعید سپری کرد، و در ۱۹۷۹ پس از عفو به موطن خویش بازگشت. در طول تبعید، فریره ابتدا در شیلی و ایالات متحده زندگی کرد و سپس در ژنو مستقر شد، جایی که برای شورای جهانی کلیساها در دفتر آموزش‌وپرورش کار کرد. او جهان را در نوردید؛ نیکاراگوئه،استرالیا، سائوتومه۱، پرینسیپه۲، گینه بیسائو، تانزانیا، پرتقال، هند، دماغه ورده۳، مکزیک، آنگولا. درس دادن، مشاوره‌دادن و برپایی برنامه‌های سوادآموزی از جمله فعالیت‌های او بوده است. دو سال پیش شهردار مارکسیست تازه انتخاب‌شده‌ی سائوپولو، فریره را دعوت کرد تا مدیر کل آموزش‌وپرورش شود. سومین شهر بزرگ جهان، شهری شگفت‌انگیز است. در پرواز بر روی سائوپولو وقتی از پنجره هواپیما به بیرون بنگرید، ملاحظه می‌کنید که شهر تا افق گسترده است. از پنجره‌ی اتاقی در بالای ماکسود پلازا۴ به هر طرف افق چشم دوختم شمال، جنوب، شرق غرب همه جا شهر بود. در طول اقامت کوتاهم کرایه‌ی تاکسی افزایش یافت؛ عوارض فرودگاه هم همینطور. برای حفظ سطح دستمزدها در مقابل سرعت تورم، همه ماهه دستمزدها افزایش داده می‌شوند. در هر قسمت از شهر که قدم بزنی، دسته‌ای از مردم را می‌بینی: اروپایی‌های بور، آفریقایی‌های سیاه، سرخپوست‌های قهوه‌ای آمازون، آدم‌های خیلی ثروتمند و آدم‌های خیلی فقیر را خواهی دید. به نظر می‌رسد که نمایندگان همه‌ی ملیت‌هایی که زیر خورشید تابان زندگی می‌کنند، در سائوپولو به سر می‌برند. در این شهر است که فریره کار می‌کند تا مواد درسی را تغییر اساسی دهد، ساختمان‌های تخریب شده‌ی مدارس را تعمیر کند، برای پرداخت یک دستمزد منصفانه به معلمین پول پیدا کند، معلمین و اولیاء را تقویت کند و حس کنجکاوی کودکان را تسلی بخشد.

من با فریره در خانه‌اش صحبت کردم. جلوی یک بخاری دیواری با نقاشی‌های سبک گرترود اشتین نشسته بود. بسیاری از این نقاشی‌ها به وسیله شاگردان سابقش، کارگران و دهقانانی نامگذاری و امضا شده بود که بعد‌ها با سواد شده بودند.

***

شما در سن ۷۱ سالگی زمانی که اغلب مردم انتظار دارند کار را کم کنند، مدیر کل آموزش‌وپرورش سائوپولو شده‌اید.آیا تصمیم به قبول این شغل تصمیم مشکلی برای شما بود؟

من خالی‌الذهن به این دفتر نیامدم. وقتی به دعوت پیشنهادی شهردار لوئیسا اروندینا۵ از حزب کارگران پاسخ مثبت دادم،  می‌دانستم که با یک کار تقریباً غیر ممکن روبرو شده‌ام و این غیر ممکن، تغییر چهره‌ی نظام مدرسه‌ای سائوپولو است. یقیناً برای من ساده‌تر بود که همین جا در این خانه بمانم و به خواندن و نوشتن و ارائه سمینارهایی در باب تعلیم‌وتربیت و سوادآموزی ادامه دهم. در تمام طول زندگیم درباره تعلیم‌وتربیت نوشته‌ام. تمام زندگیم برنامه‌های سوادآموزی طراحی کرده‌ام و آن‌ها را در آمریکای جنوبی و لاتین، آفریقا، اروپا و استرالیا اجرا کرده‌ام.

اما می‌دانستم که اگر این شغل را قبول نمی‌کردم، حق ادامه‌ی نوشتن و سخنرانی‌کردن از من سلب می‌شد. بحث انتخاب بین حرف و عمل بود. می‌توانستم تجدید چاپ کتاب‌هایم را متوقف کنم و ساکت شوم. تحمل این وضع خارج از طاقت من بود. من نمی‌توانم بدون نوشتن، بدون سخنرانی کردن، بدون اخطار کردن،  بدون انتقاد کردن زندگی کنم.  اگر این شغل را به عنوان مدیر کل آموزش‌وپرورش نمی پذیرفتم، امروز با شما صحبت نمی‌کردم. من حق حرف زدن خود را حفظ کردم.

آیا از آن‌چه که در طول دو سال گذشته انجام داده‌اید راضی هستید؟

علی رغم موانع دیوانسالاری و مشکلات روزمره، فرصت عملی ساختن حداقل بخشی از اندیشه‌ها و رؤیا‌های زندگیم مرا خشنود می‌سازد. در انتخاب افرادی که به من کمک کنند آزاد بودم، گروهی از مردان و زنان ایثارگر ـ شامل روشنفکران، معلمین و کارگران با دیدی خیلی وسیع از تعلیم‌وتربیت ـ این امر مرا ارضا می‌کند.

چه موقعی به ارائه‌ی نظریهی آموزش‌وپرورش خود پرداختید؟

من حدود پانزده سال برای تکمیل برنامه‌های سوادآموزی بزرگسالان در مناطق شهری و روستایی کار کردم. هماهنگ کننده‌ی طرح آموزش‌وپرورش بزرگسالان نهضت فرهنگ مردمی در رسیف بودم. وقتی در کودتای ١٩۶۴ نظامیان قدرت را در دست گرفتند، مرا دستگیر و زندانی کردند. قبل از آن گروه‌هایی راه انداختیم و آن‌ها را حوزه‌های فرهنگی نامگذاری کردیم. به جای معلم هماهنگ کننده داشتیم؛ به جای این‌که یک نفر سخنرانی کند، محاوره و گفت‌وگو داشتیم و به جای شاگرد، شرکت‌کننده.

می‌خواستم برنامه‌ای را طراحی کنم که در آن شرکت‌کنندگان فعال و کارساز باشند و نه صرفاً گیرنده. زمانی گلدانی با تعدادی گل را نشان دادیم. بحث محصول کار انسان بر روی ماده‌ی طبیعت بود. زنی با شور و هیجان گفت: «من فرهنگ می‌سازم؛ چون من می‌ٔدانم چگونه آن دسته گل را بسازم». یکی دیگر در اشاره به گلدان گل گفت: «به عنوان گل نشانی از طبیعت هستند. اما به عنوان تزئین نشانه‌ی فرهنگ هستند». سوادآموزی فقط وقتی معنا دارد که فرد بی‌سواد شروع به تفکر در موقعیت خود در جهان، کار خود، و قابلیت‌های خود در تبدیل جهان کند. این معنای هشیاربودن است. آن‌ها جهانی را کشف می‌کنند که متعلق به خودشان است؛ نه جهانی متعلق به یک طبقه‌ی مسلط. در اولین گروهِ من پنج نفر بی‌سواد شرکت داشتند. آن‌ها آدم‌هایی جبری مسلک و بی‌احساس بودند. پس از بیست و یک ساعت درس، یکی اعضاء نوشت: «من از خود متعجبم». در برنامه‌ای دیگر یک بی‌سواد گفت: «من می‌خواهم بخوانم و بنویسم. به طوری که بتوانم خود را از این‌که سایه‌ی دیگران باشم رها سازم». دیگری نوشت: «من همه‌ی جهان را درک می‌کنم».

شما عملاً چگونه بخش‌کردن و تجزیهی کلمات، صداها و عوامل اولیهی خواندن را آموزش دادید؟

با چیزی که من آن‌ها را کلمات مولد می‌نامم. Favela (محله کثیف و پرجمعیت) ، Chuva (باران) ، Tereno (زمین) ، betage (رقص آفریقایی برزیلی) ، blcicleta (دوچرخه). کلمات مولد با احساس و معنا وزن یافته‌اند، و بیان کننده‌ی اضطراب‌ها و ترس‌ها، خواسته‌ها و رؤیا‌های گروه هستند. به نظر می‌رسد پانزده یا هجده کلمه برای آموزش صدا‌های اصلی پرتقالی کافی باشند. کلمه‌ی آجر را در نظر بگیرید. بعد از بحث درباره ی تمام اجزای کلمه‌ی آجر، کلمه را بیان می‌کنیم: Tijolo. سپس تجزیه می‌شود: Ti-Jo-lo . بعد از آن خانواده‌ی صدا‌ها را معرفی می‌کنیم: ji-je-ja, tu- To-Ti. Te-Ta, lu- lo- Il- le- la, ju, jo.

بعد از خواندن و درک صدا‌های آوایی، گروه شروع به «ساختن» کلمات گوناگون می‌کند: Tatu (نوعی حیوان گورکن)، Ta (مبارزه)،  oja(مغازه)، acto (جت)، و از این قبیل. بعضی از شرکت‌کنندگان یکی از حروف صدادار را از یکی از هجا‌ها می‌گیرند و آن را به هجای دیگری وصل می‌کنند، یک هجای سوم می‌افزایند و یک کلمه تشکیل می‌دهند. بی‌سوادی در شب اول گفت: «Tujale» (تو می‌توانی بخوانی). در یک حوزه‌ی فرهنگی، یک شرکت کننده روز پنجم روی تخته سیاه نوشت:

O Povo val Resolver os Problemas Do Brasil Votando conciente

(مردم مشکلات برزیل را با رأی دادن آگاهانه حل خواهند کرد).

 شما این امر را که مردی تا چند روز پیش بی‌سواد بود و حالا می‌تواند کلماتی را با اصوات پیچیده ینویسد، چگونه بیان می‌کنید؟

مثال دیگری می‌زنم؛ در یک جامعه کوچک ماهیگیری ـ مونته‌ماریوـ شرکت‌کنندگان یک کلمه مولد داشتند: واژه‌ی bonito (زیبا)، که نام یک ماهی هم هست. به عنوان یک مدل شهر کوچکی را طراحی کرده بودند که در آن خانه، قایق‌های ماهیگیری، و مردی که یک ماهی را بالا نگهداشته بود، وجود داشت. همان موقع چهار نفر از شرکت‌کنندگان ایستادند و به طرف دیواری که تصویر بر روی آن نصب شده بود، پیش رفتند. آن‌ها به آن تصویر خیره شده بودند. سپس به طرف پنجره می‌رفتند و می‌گفتند: «و این مونته‌ماریوست و ما آن را نمی‌شناختیم». گویی که آن‌ها در حال خارج شدن از دنیای خود بودند و نخستین بار بود که آن شهر را می‌شناختند.

دانش‌آموختگان با این شناخت که آن‌ها دانش آموخته‌اند، صاحب قدرت می‌شوند. آن‌ها صرفاً با کسب مهارت‌های سوادآموزی صاحب قدرت نمی‌شوند. یک دهقان پس از چند دوره سوادآموزی برخاست و گفت: «قبلاماً نمی‌دانستیم. اکنون می‌دانیم که می‌دانستیم. چون امروز می‌دانیم که می‌دانستیم، می‌توانیم حتی بیشتر بفهمیم».

مربیان شما چه کسانی بودند؟

مسیح از جمله بزرگترین معلمین من بود. او به عنوان یک معلم بر من اثر گذاشت. من از بُعد خدایی مسیح سخن نمی‌گویم. از او به عنوان یک انسان سخن می‌گویم. بین حرف‌ها و اعمالش انسجام و انطباق وجود داشت. و مسیح عشق می‌ورزید. بسیار خُب، مسیح مرا پیش مارکس فرستاد. اما من هرگز خودم را از حق سؤال کردن از هر یک از این دو نهی نکردم. کلمات آن‌ها را ولو اینکه ستایش کنی و عشق بورزی نمی‌توان بدون تفکر فرو ببری و بدون سؤال بپذیری. مارکس مرا به وجد آورد. مارکس ابزار شتاخت تضاد‌ها در جامعه را داد. مارکس مرا از اینکه خشمگین باشم نجات داد و امکان داد تا خشم مسیح را وقتی که خراج بگیران را از معبد اخراج کرد درک کنم. اندیشه‌های سارتر، اریک فروم، لوئیس آلتوسر، مائو، مارتین لوترکینگ، چه گوارا بر من تأثیر گذاشتند. همانگونه که کتاب‌های فرانتس فانون، به ویژه کتاب دوزخیان زمین بر من اثر گذاشتند.

عمده ترین مشکلات سائوپولو کدامند؟

سائوپولو نمونه‌ی بسیار خوبی از تضاد‌های اجتماعی است. این شهر هم یک شهر ثروتمند و جهان اولی است و هم یک شهر فقیر جهان سومی. در حومه‌های آن که اکثریت مدارس ما را در بر می‌گیرند، نکبت، سلطه و استثمار زیادی وجود دارد. شما از موانع پرسیدید؟ هر معلمی که مسئولیت اداره‌ی یک نظام مدرسه‌ای را در حومه‌های این شهر بپذیرد، با نابرابری‌های فوق‌العاده‌ای مواجه می‌شود. برزیل در اواخر قرن بیستم، هشت میلیون کودک هفت تا چهارده ساله دارد که به مدرسه نمی‌روند. و کودکان چهار تا هفت ساله‌ای که باید در مدارس پیش از دبستان باشند، حتی مورد توجه هم نیستند.

چیزی راجع به ترک تحصیل نگفتید.

به عبارت دیگر منظور کسانی هستند که اخراج می‌شوند. هزاران نفر از بچه‌های طبقات کارگر بین سال‌های اول و دوم مدرسه ابتدایی اخراج می‌شوند؛ به خاطر اینکه آن‌ها خواندن و نوشتن را فرا نگرفته‌اند. بعد هم بسیاری در کلاس‌های پنجم و ششم به خاطر مردود شدن در ریاضیات، تاریخ یا جغرافی اخراج می‌شوند. بسیاری از معلمین می‌گویند که بچه‌ها ترک تحصیل می‌کنند، اما این تجاهل است. غشاءِ «شیرینی» است که شکست نظام آموزشی را می‌پوشاند. بچه‌ها مدرسه را ترک نمی‌کنند. آن‌ها اخراج می‌شوند. ما آن‌ها را رد می‌کنیم. اما هرگز و هرگز از شکست خودمان سخن نمی‌گوییم، یا سؤال نمی‌کنیم که چه زمانی این بچه‌‌ها را به مدرسه باز خواهیم گرداند؟ این یک سؤال سیاسی است. برای حل مشکلات آموزشیِ خودمان باید تصمیمات سیاسی بگیریم.

 بسیاری از معلمین در ایالات متحده این ادعا را که آموزش به سیاست گره خورده است مورد انتقاد قرار داده‌اند.

بله، بله. می‌دانم اما همانگونه که حکومت هیچ شهر یا دولتی نمی‌تواند نسبت به مسائل سیاسی بی‌طرف باشد. نظام‌های آموزشی بی‌طرف هم وجود ندارند. برای من فکر کردن درباره‌ی آموزش‌وپرورش بدون توجه به مسئله‌ی قدرت غیرممکن است و نیز این سؤال که «به نفع چه کسی یا چه چیزی به ترویج آموزش می‌پردازیم». در ایالات متحده، نفی ماهیت سیاسی آموزش‌وپرورش برای موجه جلوه دادن این صورت که آموزش در خدمت همگان است، الزامی است. اما هر چقدر بُعد سیاسی تعلیم‌وتربیت را نفی کنید، ابعاد اخلاقی ملامت قربانیان را برجسته‌تر می‌کنید. ترک تحصیل باید مورد سرزنش قرار گیرد. ترک تحصیل در اغلب جا‌ها گروه‌های «اقلیت» را دربرمی‌گیرد.

مع‌ذلک در زمینه‌ی تعلیم‌وتربیت آمریکا «اقلیتی» که شما به آن اشاره می‌کنید، «اکثریتی» هستند که در واقع خود را خارج از گردونه‌ی نفوذ سیاسی و اقتصادی می‌بایند. شاید افراد بسیاری از نظام‌های مدرسه‌ای شما بی‌سواد بیرون می‌آیند. چرا که این افراد با نفی شیوه‌های آموزشی در مقابل نحوه‌ی درک و برداشت از جهانی که به آن‌ها آموزش داده می‌شود، مقاومت می‌ورزند. اگرچه بعضی از معلمین آمریکایی می‌خواهند نوعی همبستگی بین نرخ‌های بالای ترک تحصیل و زمینه‌‌های اجتماعی اقتصادی پایین دانش‌آموزان برقرار کنند، اما آن‌ها ایجاد ارتباطات سیاسی و ایدئولوژیکی در تحلیل‌های خود را نفی کرده‌اند. وقتی طراحان مواد آموزشی در تلفیق ارزش‌های گروه‌های «اقلیت» در مواد درسی شکست می‌خورند، وقتی آن‌ها از قبول و به رسمیت شناختن زبان دانش‌آموزان امتناع می ورزند، اقدامات آن‌ها حکایت از انعطاف‌ناپذیر بودن، بی‌حس بودن و خشک بودن مواد درسی طراحی شده به نفع کسانی دارد که آن‌ها را نوشته‌اند.

آیا با موانع دیگری روبرو شده‌اید؟

البته در طول سال اول بیشتر کوشش خود را صرف ساختن مدارس کردم. ما بزرگترین نظام مدرسه ای برزیل را داریم؛ ششصد و پنجاه و چهار مدرسه. البته از این‌ها سیصد و نود مدرسه به تعمیرات اساسی و فوری نیاز دارند. پشت‌بام‌ها در حال فرو ریختن هستند. سیم‌کشی‌ها ہی‌حفاظ بود، فاضلاب‌ها را تخلیه کردیم. موش‌های صحرایی خطرناک وجود داشتند. چیزی درباره کمبود گچ نمی‌گویم. باید بلافاصله پنجاه‌و‌پنج مدرسه را می‌بستم. من فقط پنج مدرسه را بستم. اگر پنجاه‌و‌پنج مدرسه در مرز فاجعه قرار داشتند، به این معنا نبود که بقیه مدارس در شرایط عالی قرار داشتند.

بعضی اوقات فکر می‌کنم برزیل کشور افتتاح و برگزاری جشن‌هاست. بعد از اینکه افتتاح یک ساختمان جدید را جشن می‌گیریم، بلافاصله آن را فراموش می‌کنیم و ظرف پنج سال ساختمان در معرض فرو ریختن قرار می‌گیرد. ما دائماً با یک دیوان‌سالاری استعماری در حال جنگیم. گرفتار تناقضی به این شکل هستیم: کشوری که می‌کوشد تا با یک دیوان‌سالاری استعماری نوگرایی کند. باعث تأسف است که فقط اخذ مجوز برای شروع تعمیرات یک ماه طول می‌کشد.

برای تأمین کلاس‌های مورد تقاضا نیاز به چهارصدوپنجاه‌و شش مدرسه جدید داریم. در سال اول مسئولیتم، ثبت‌نام از کودکستان تا دبیرستان ۳۹/۶ درصد افزایش یافت. ما از فضاهای دیگر به عنوان کلاس استفاده کرده‌ایم: ساختمان‌های کشوری، تالار‌های اجتماع کلیسا‌ها، مراکز اجتماعی. همچنین ساخت نهصد‌و‌شصت کلاس آموزشی جدید برای نوجوانان و بزرگسالان را آغاز کرده‌ایم.

و آیا وقت برای شروع اصلاح مواد درسی داشتهاید؟

حتی قبل از به عهده گرفتن این مسئولیت این کار را شروع کرده بودم. من یکی از بهترین نظریه‌پردازان برزیلی در امر مواد درسی را دعوت کردم. استادی از دانشگاه کاتولیک برای کمک در طراحی مجدد مواد درسی به همراه فیزیکدانان، ریاضیدانان، زیست‌شناسان، جامعه‌شناسان، فلاسفه، معلمین هنر. در حدود یکصد نفر از افراد حرفه‌ای را دعوت کردم. ما درباره‌ی نظریه‌‌های شناخت و تعلیم‌وتربیت، هنر و تعلیم‌وتربیت، اخلاق و آموزش‌وپرورش، تمایلات جنسی و تعلیم‌وتربیت، حقوق بشر و آموزش‌وپرورش، ورزش و تعلیم‌وتربیت، طبقات اجتماعی و آموز‌ش‌و‌پرورش، زبان و آموزش‌وپرورش، ایدئولوژی و تعلیم‌وتربیت بحث کردیم. هدف ما این است که این گروه با تمامی سی‌هزار معلم سائوپولو ملاقات کند. ما با مدیران، سرپرستان، متخصصین تغذیه، رهبران اجتماعی و اولیاء نیز ملاقات می‌کنیم. اداره‌ی آموزش‌وپرورش یک برنامه‌ی تلویزیونی تهیه کرد که در آن من برای مدارس سخنرانی کردم. در طول برنامه من از دانش‌آموزان خواستم که به من بگویند می‌خواهند چه چیزی تغییر کند و ما را در رؤیا‌هایشان شریک کنند. ما بیست هزار پاسخ دریافت کردیم.

آیا وقتی شما از معلمین و دانش‌آموزان به عنوان شرکت کنندگانی که در یک فرایند محاوره حضور می‌یابند، سخن می‌گویید و آن‌ها را در موضع برابر قرار می‌دهید، اغلب معلمین فکر نمی‌کنند که شما آدمی ایدئالیست هستید؟

شما کجا شروع به مبارزه با «مفهوم بانکی» آموزش (یعنی انباشتن ذهن‌ها از اطلاعات) می‌کنید؟ چگونه معلمین و دانش‌آموزان را صاحب قدرت می‌کنید؟ من امروزه نمی‌توانم این حکم را صادر کنم که «مدارس در سائوپولو دموکراتیک هستند». ما با ایجاد شورا‌هایی در هر مدرسه که مسئول ادامه‌ی حیات آن مدرسه است، آغاز کردیم. بعضی از شورا‌ها صرفاً قدرت را از دست مدیر گرفتند و خودشان انحصارگر شدند. این راه حل نیست. در بعضی مدارس دیگر مدیران و شورا‌ها اسیر یک مبارزه‌ی قدرت هستند و به این ترتیب کاری صورت نمی‌گیرد. اما بعضی‌ها با مدیران کار می‌کنند و فضای دموکراتیک‌تری به وجود می آورند و مشکلات خود را اعم از اینکه مربوط به ساختمان باشد، یا مربوط به مسائل انضباطی و یا به مواد درسی، مورد بحث قرار می دهند. می خواهم دوره‌های تحصیلیِ شورا‌های موفق‌تر را ـ که هنوز در اقلیت قرار دارند ـ به صورت نوار ویدئو در آورم، تا به دیگران نشان دهم که وقتی قدرت، عادلانه توزیع شود چه اتفاقی می‌افتد.

شما از «اختگی حس کنجکاوی» صحبت کردید. بنابراین امیدوارید که یک محیط کنجکاو و منضبط، اما خلاق به وجود آورید؟

کودکان وقتی زندگی را آغاز می‌کنند که کنجکاوی آغاز می‌شود. آن‌ها مدام سؤال می‌پرسند. سپس به مدرسه می‌روند و مدارس آهسته آهسته شروع به کشتن می‌کنند؛ کشتنِ قابلیت کنجکاو بودن آن‌ها. فصل زیبایی که در حیات یک بچه در طفولیت آغاز شده بود، بسته می‌شود. به محض اینکه کودک قدم به کلاس می‌گذارد، شروع به بسته شدن می‌کند. بخصوص اگر بچه به عنوان یک  «اقلیت» مورد توجه قرار گیرد. امروزه سؤالی که ما با آن مواجه هستیم این است که چگونه از حس کنجکاوی به عنوان یک وسیله‌ی بنیادی در فرآیند تصمیم‌گیری استفاده کنیم.

آسپیرا۶ یک گروه طرفدار هیسپانیک۷ در شهر نیویورک، گزارش می‌دهد که در مدارس آمریکایی به هیسپانیک‌ها پیامی‌داده می‌شود: «فرهنگ شما خوب نیست، زبان شما بوی تعفن می‌دهد، شما باید خود را با فرهنگ ما تطبیق بدهید». [همچنین] کمیسیون سیاه‌پوست‌های نیویورک بیانیه صادر کردند که «بسیاری از دانشجویان سیاه با یک نظام آموزشی روبرو هستند که فرهنگ آن‌ها را از ارزش‌ها تهی می‌سازد. آن‌ [دانشجویان سیاه‌پوست] انتظار ندارند که چیزی از این [نظام آموزشی] به دست آورند و لذا ترک آن را برگزیدهاند». میزان افت تحصیلی دبیرستانی سیا‌هان ملیت‌های آلاسکایی، سرخپوست‌ها و هیسپانیک‌ها در حدود سی وپنج درصد است که می‌تواند هشداری جدی باشد.

من به خودم می‌گویم چگونه ممکن است این امر در جامعه‌ی مدرنی مثل جامعه‌ی ما امکان‌پذیر باشد؟ یک تراژدی است؛ اینطور نیست؟ آیا این میزان افت تحصیلی نمونه‌ای از تضادی عظیم در جامعه‌ی شما نیست؟ به نظر می‌رسد کسی تشخیص نمی‌دهد که ما علیه کودکان عمل می‌کنیم. علیه این امکان که آن‌ها فرا می‌گیرند، و در فراگیری به خودشان ایمان می‌آورند. اینکه اخراج به عنوان پیروزی یک دانش‌آموز تلقی می‌شود و نه شکست او، جالب توجه است. اگر دانش‌آموزان مدام عقب نگهداشته شوند، اگر مدارس تجربیات زندگی روزانه، زبان و فرهنگ آن‌ها را نفی کنند، آن‌ها با یاد نگرفتن از معلم، مواد آموزشی و نفی فراگیری فرهنگ وسیع‌تر مقاومت می‌کنند. به یک معنا آن‌ها دارند بر کلمات و دریافت‌های خودشان از زندگی صحه می‌گذارند.

ما نیز در ایالات متحده دچار بحران سوادآموزی هستیم. در حدود شصت میلیون آمریکایی بی‌سوادند، یا تقریباً بی‌سوادند. و ایالات متحده بر حسب سوادآموزی در مرتبه چهل و نهم در میان یکصدو‌بیست‌و‌هشت کشور عضو سازمان قرار دارد. وزیر سابق آموزش‌وپرورش ویلیام جی بنت۸ در گزارشی می‌گوید که فقط زبان انگلیسی «موفقیت مدارس محلی را به دانش‌آموزان غیرانگلیسی زبان تضمین خواهد کرد؛ به طوری که از دسترسی به فرصت‌های جامعه‌ی آمریکایی لذت خواهند برد».

بله، بله. اما اگر آن‌گونه که بنت می‌گوید آموزش‌وپرورش فقط در زبان انگلیسی بتواند آینده‌ی بهتری را برای اقلیت‌های زبانی تضمین کند، چرا اکثریت آمریکایی‌های سیاه که اجدادشان بیش از دویست سال است که انگلیسی صحبت می‌کنند، کماکان به محله‌‌های کوچکی از شهرها که محل سکونت اقلیت است، تبعید می‌شوند؟ من آمریکایی نیستم و کسی نیستم که پاسخ مسائل شما را بدهم، اما می‌توانم از رؤیا‌هایم در خصوص مدرسه سخن بگویم.

به عنوان معلم نباید هرگز فراموش کنیم که طبقه‌ی عامه‌ی مردم، صاحب الگو‌های صحبت کردن و جمله‌سازی متفاوتی از الگو‌های طبقه‌ی حاکم است. انگلیسی‌های سیاه را در نظر بگیرید، الگوی صحبت کردن آمریکایی‌های سیاه، نشان‌دهنده‌ی واقعیت آن‌هاست. تجربه‌ی زنده‌ی آن‌ها در طول تاریخ عبارت است از احساس از خود بیگانگی روزانه، مبارزه برای حفظ وضعیت زندگی زیر سطح استاندارد و فرهنگ تخدیر. لازم است معلمین درک کنند که چگونه لهجه‌‌های مختلف محلی جهان‌بینی‌های مختلف را وارد  صحبت کردن می‌کنند.

شما به عنوان یک معلم از چه نقطه‌ای شروع به آموزش زبان استاندارد می‌کنید؟ یا اینکه اصلا مهم هست که از کجا شروع کنید؟

در این خصوص همواره منظور مرا بد فهمیده‌اند. من مخالف این هستم که به بچه‌ها اجازه‌ی شروع کار داده شود، بدون اینکه زبان استاندارد یا به اصطلاح پرتقالی صحیح را بدانند. من متهم به ممانعت بچه‌‌ها از دسترسی به استاندارد‌های لازم و نادیده گرفتن غلط‌های گرامری آن‌ها هستم. این درست نیست. اما من به فرهنگ و زبان عامیانه احترام می‌گذارم. یک به اصطلاح «غلط» در زبان، صرفاً یک لحظه‌ی کوتاهِ جست وجو برای پیدا کردن درست آن است. اما هر بار که معلم یک غلط را برجسته و بزرگ می‌کند، به‌ویژه وقتی با مداد قرمز آن را مشخص می‌کند، این پیام را می‌دهد که «تو چیزی نمی‌دانی»، «تو نمی‌دانی چگونه بخوانی یا بنویسی». بچه به تدریج این پیام را درون خود می‌ریزد؛ چون ما وابسته به زبان هستیم. فقط از طریق انطباق کامل زبان استانداردِ مسلط دانش‌آموزان صاحب قدرت می‌شوند و شروع به درک ماهیت ظالمانه‌ی جامعه‌شان می‌کنند. وقتی آن‌ها زبان استاندارد را می‌دانند، در محاوره با جامعه‌ی گسترده‌تری درگیر می‌شوند و با آن به مبارزه می‌پردازند.

آیا هیچ واقعه با مجموعه‌ای از وقایع به نحوی تعیین کننده بر روند زندگی شما اثر گذاشته است؟

وقتی که اثرات سقوط بازار سهام ۱۹۲۹ م. در اقتصاد برزیل شروع به بروز کرد، خانواده‌ی من اغلب غذای کافی برای خوردن نداشتند. به همین دلیل نمی‌توانستم مدرسه بروم. قبل از آن، موقعیت خانواده‌ی من بین طبقات کارگر و متوسط قرار داشت. دوستانی داشتم که کمتر از من می‌خوردند و لباس‌های مندرس‌تر از لباس من می پوشیدند. دوستانی هم داشتم که بیشتر می‌خوردند و بهتر می‌پوشیدند. آن تجربه، یعنی تجربه‌ی نگریستن به هر دو سوی دیوار اثر عمیقی بر روی من داشت. من کشف کردم که اساساً یک چیزی در سازمان جامعه لنگ می‌زند. هنوز به خاطرم هست که این سؤال را از خود می‌کردم که چگونه ممکن است خدا بخواهد بعضی از مردم فقیر و بعضی دیگر ثروتمند باشند. من از مادرم زنی با اخلاقیات خشکِ یک کاتولیک شدیداً معتقد، آموخته بودم که خدا خوب است؛ بنابراین نتیجه گرفتم که نه خداوند و نه سرنوشت نمی‌توانستند مسئول تقسیم‌بندی‌های موجود در جامعه باشند. اما نتوانستم هیچ توجیه قانع‌کننده‌ای برای این اختلاف طبقاتی بیایم. در سن یازده سالگی عهد کردم که برای از بین بردن فقر در جهان هر کاری بتوانم انجام دهم. روزی من و برادرهایم یک مرغ همسایه را که در حیاط سرگردان بود، گرفتیم و کشتیم. مادرم سرو صدای مرغ را شنید و دوان دوان به طرف ما آمد. من انتظار داشتم ما را تنبیه کند و مرغ همسایه را برگرداند و از او بخواهد که ما را ببخشد. اما او آن را گرفت و به آشپزخانه برد و غذای دلپذیری از آن خوردیم. او خیلی واقع‌گرا بود. من این واقعیت را مدت‌ها فراموش کرده بودم تا او در گذشت. اما اغلب کنجکاو بوده ام بدانم که وقتی آن جا ایستاد و به مرغ مرده و سپس به ما نگریست تا تصمیم بگیرد که آیا باید آن را برگرداند یا بدهد به ما بخوریم، در درونش چه آشوبی بر پا بوده است.

رویداد مهم دیگر روزی بود که مادرم در مورد مدرسه‌ای که قرار بود در مقابل ثبت‌نام از من چیزی نگیرد،گفت: «پسرم من مردی را دیدم که تو را در مدرسه اش خواهد پذیرفت. اما او یک شرط گذاشته و آن اینکه تو به درس خواندن عشق بورزی. وقتی این مرد به من اجازه داد که در مدرسه‌ی خصوصی‌اش که یکی از بهترین مدارس رسیف بود، بدون اینکه مادر مرا بشناسد ثبت‌نام کنم، ثابت کرد که معنای عشق ورزیدن به دیگران چیست و اهمیت کمک به دیگران را به من نشان داد. من هرگز به این عبارت که «من خودم را ساخته‌ام»، اعتقاد نداشته‌ام. انسان خود‌ساخته وجود ندارد. در گوشه و کنار خیابان‌ها جایی که مردان خودساخته زندگی کنند، انسان‌های زیادی وجود دارند که در پس انسان‌های خودساخته نهان شده‌اند. ما خود را به تنهایی نمی‌سازیم. آموزش من در آن مدرسه خاتمه یافت و بعدها پس از آنکه همسر نخست من درگذشت، با دختر مردی که که  درب مدرسه‌اش را بر روی من گشوده بود، ازدواج کردم.

 شما رؤیای دنیای دیگری را در سر دارید. آن دنیا شبیه چیست؟

رؤیای من جامعه‌ای است که در آن ذکر «کلمه» همراه با تصمیم برای تبدیل جهان باشد. امروزه اکثریت مردم ساکنند. چرا آن‌ها باید بحث خود را و اختلاف نظراتشان را خاموش و خفه کنند؟ وقتی از آن‌ها خواسته می‌شود که بخوانند، چرا فقط مباحثات حاکم را می‌خوانند؟ من از بچگی تا تبعید، از تبعید تا بازگشت در جست‌وجوی آموزشی بوده‌ام که اقامه کننده‌ی آزادی و مخالف استثمار طبقات مردم و انحراف ساختار‌های اجتماعی باشد. سکوتی که بر فقرا تحمیل می‌شود، همواره به وسیله‌ی آموزشی سلطه‌گر و آمرانه یاری و مساعدت می‌شود. من در جست‌وجوی آموزش خشم بوده‌ام. چون تعهد من به آینده‌ای است که خود را با تغییر شرائط حاضر می‌سازد. من آموخته‌ام که کنجکاو باشم.

آیا فکر می‌کنید که ما شاهد «شکست» کمونیسم و وسوسیالیسم هستیم؟

در لحظات تحولات بزرگ تاریخی، درک اینکه در چه چیزی واقعا در حال اتفاق افتادن است، مشکل است. از نظر من مردم اروپای شرقی در حال نفی حکومت‌های خودکامه هستند. اما لزوماً الگوی سوسیالیستی را با سرمایه‌داری معاوضه نمی‌کنند. آن‌ها افراط و تفریط‌های سوسیالیستی را رد می‌کنند. مردم همه باهم بپاخاسته‌اند و به نفی انتخاب «نه» می‌گویند. این حرکت تأیید جمعیِ خود است؛ خودم، خودت، خودمان. مردم دارند به آن‌هایی که آن‌ها را از حق فکر کردن، سؤال کردن و از این‌که کارسازان تاریخ خودشان باشند از اینکه کنجکاو باشند، محروم ساخته‌اند، «نه» می‌گویند.

من واقعاً علاقه‌مند نیستم پیش‌بینی کنم که کدام خط سیاسی پیروز خواهد شد. من در دهه‌ی هفتاد در آلمان شرقی بودم و درخواست مرا برای بازدید از یک مدرسه رد کردند. کتاب آموزش ستمدیدگان توقیف بود. امروز من مطمئن هستم که آن را می‌خوانند. دوماه پیش در ژاپن سخنرانی کردم و یک مرد جوان از شوروی به من نزدیک شد و گفت: «پروفسور از اینکه بالأخره شما را ملاقات کردم خوشحالم. امروز ما نه تنها کتاب‌های شما را می‌خوانیم، بلکه از اندیشه‌های شما نیز استفاده می‌کنیم». آیا معنای تغییراتی که گورباچف آغاز کرده است، این است که او اکنون سرمایه‌داری را ترجیح می‌دهد؟ من اینطور فکر نمی‌کنم. اما گورباچف درک کرده است که یک نظام سیاسی نمی‌تواند تا ابد برسریر قدرت باقی بماند. بدون اینکه آزاد باشی، ریسک کردن غیرممکن است. بدون ریسک کردن، خلق کردن غیرممکن است. آمریکایی‌ها در مقابل هر طرحی که حتی به طور مبهم مارکسیستی یا سوسیالیستی به نظر برسد، پیش‌داوری و تعصب دارند. در تغییرات تاریخی در شرف وقوع اروپای شرقی یا شوروی، آمریکایی‌ها فریاد شکست کمونیسم و شکست سوسیالیسم سرداده‌اند. آمریکایی‌ها باید قدرت تعصب خود را بررسی و مطالعه کنند. شاید در این فرایند حوزه‌هایی از دموکراسی خود [را] بیابند که در آن‌ها آزادی وجود ندارد. شصت میلیون بی‌سواد موجود در آمریکا، مؤید شکست چه چیزی است؟

  1. Saotome []
  2. Principe []
  3. Cape Verde []
  4. Maksoud Plaza[]
  5. Luisa Erundina[]
  6. Aspira[]
  7. Hispanic (هیسپانیک‌ها به مهاجرین اسپانیولی زبان که ملیت اسپانیایی ندارند اطلاق می‌شود؛ مثل مهاجرین پروتوریکو، کوبا و مکزیک. م.)  []
  8. William J. Bennte[]
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *